گفت‌وگوی «فرهیختگان» با قاسم پورحسن به مناسبت درگذشت حسن حنفی (بخش نخست)

حسن حنفی فیلسوف و اندیشمند مصری که به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نمادهای جنبش «الیسار الاسلامی» و غرب‌شناسی عرب شناخته ‌شده بود، روز پنجشنبه (۲۱ اکتبر مصادف با ۲۹ مهرماه سال‌جاری) در ۸۶سالگی درگذشت. حنفی نزدیک به نیم‌قرن پروژه مهم خود «التراث و التجدید» را پرورد و هدف او نوسازی میراث اسلامی و هم‌افزایی آن با عالم مدرن بود. با دکتر قاسم پورحسن عضو هیات‌علمی دانشگاه علامه‌طباطبایی(ره) که من‌باب اندیشه حسن حنفی تاملاتی داشته است، گفت‌وگویی انجام دادیم تا نظر دقیق‌تری به حنفی و جایگاه او پیدا کنیم. بخش نخست این گفت‌وگو را از نظر می‌گذرانید.

حسن حنفی را به‌عنوان یک نواندیش دینی می‌شناسند. آیا می‌توان او را نواندیش دینی دانست یا آنکه پروژه او بعد از ۵۰سال، چیزی بیش از روشنفکری دینی بود؟

در ابتدا باید سه نکته کوتاه بیان کنم تا مساله درباره روشنفکری دینی در دنیای اسلام روشن شود و سپس درباره حنفی سخن بگویم. به‌طور کلی توجه به دوره جدید و بازخوانی میراث اسلامی -که مهم‌ترین بنیان نواندیشان دینی در دنیای اسلام بود- از مصر شروع شد. می‌شود گفت مصر تا دوره حنفی سه دوره را پشت‌سر گذاشته است. دوره اول مرعوب دستاوردها و پیشرفت غرب بودند. به‌واسطه آشنایی نزدیکی که با غرب -و از جمله فرانسه- پیدا کردند و [اینکه] تقریبا به فاصله اندکی از انقلاب فرانسه و در آغاز سده ۱۹ میلادی فرانسه در مصر حضور پیدا کرد، این آگاهی نزد مصریان زودتر از سایر کشورهای اسلامی اتفاق افتاد. می‌شود گفت دوره اول به‌نوعی یک احساس سرخوردگی در میان مسلمانان مصر ایجاد کرد و تصور کردند بازگشت به سنت مساله را حل می‌کند. دوره اول از سیدجمال شروع می‌شود تا رشید رضا. در دوره دوم جریان رادیکال‌تر شد. محمد عبده دو شاگرد دارد، یکی رشید رضاست -با نگاه بسیار افراطی در باب سنت- و یکی علی عبدالرازق است -با کتاب «الاسلام و اصوال الحکم» که کمی واقع‌بینانه‌تر و عقل‌گراتر به‌معنای وسیع آن- است. آنان که در مصر مسلط شدند، شاگردان رشیدرضا بودند، هم به‌دلیل امکانات و توانایی‌هایی که داشتند -اعم از دانشگاه الازهر و روزنامه‌ها و مجلاتی که الازهر چاپ می‌کرد و اینها [در آن منشورات] می‌نوشتند و هم [به این دلیل که] به‌طور کلی گرایش جهان اسلام ضدعقل و گرایش به بازگشت بود. لذا عمده شاگردان رشید رضا که دوره دوم را تشکیل می‌دهند نسبت به دوره اول نگاهی تندتر و افراطی‌تر داشتند. شاگردان محمد عبده تا حدی کوشش می‌کردند از دوره جدید پند بگیرند و وقتی می‌گفتند بازگشت، مقصودشان بازگشت به دوره طلایی تمدن اسلامی بود، اما شاگردان رشید رضا مرادشان از بازگشت و سلف، دوره نخستین بود که هنوز تفکر عقلی شکل نگرفته و [دوره] سلف صالح -که همان صدسال اول است- را طلایی‌ترین دوران حیات اسلام می‌دانند که با هیچ اندیشه‌ای دمخور نشد. شاگردان رشید رضا کارنامه ناکام‌یابی داشتند لذا دوره و جریان سوم یک تجدیدنظر کلی درباره دوران معاصر، میراث اسلامی و غرب بود.

حسن حنفی متعلق به دوره سوم است یعنی باید بگوییم که علی‌رغم اختلاف مشرب با محمد ارکون، محمد عابد الجابری و… [با آنان] نزدیکی‌هایی [نیز] دارد. این نزدیکی‌ها را عرض خواهم کرد. بنابراین اگر بخواهیم بگوییم حسن حنفی در دوره دوم از تفکرش کجا قرار می‌گیرد، [می‌توان اینطور پاسخ داد که موضع او] به‌نوعی گرایش به عقلانیت در بازخوانی میراث اسلامی و در ضمن آن توجه بنیادین به دوره معاصر و خرد جدید است. این [پروژه] -با کم‌ وبیش اختلافی- پروژه اصلی متفکران دوره سوم است.

حسن حنفی مانند محمد ارکون به عقل اسلامی اعتنا می‌کند، درحالی‌ که محمد عابدالجابری به عقل عربی روی می‌آورد و خیلی‌های دیگر [هم] به میراث عربی روی می‌آورند، حتی به میراث چپ روی می‌آورند. در دوره اول و قبل از جریان‌های سربرآورده نومعتزلی، به‌واسطه شکست‌های دوگانه که در جنگ‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۳م، رخ داده بود، عمدتا گرایش‌های چپ اسلامی، مارکسیسم اسلامی و تبدیل دین به ایدئولوژی داشتند. این البته در میان اکثر نواندیشان دینی مثل حسن الترابی یا مرحوم شریعتی یا حتی خود ارکون نیز رایج است، گرچه من ارکون را ذیل جریان چپ نمی‌بینم ولی اینها را می‌شود گفت هم‌دوره حسن حنفی هستند و حتی در فرانسه باهمند. عمده نواندیشان دینی ما در دوره اول از جریان نومعتزلی، اصلا با عقل و مکتب و آدم‌ها و متفکران فرانسه نسبت دارند و حتی الان هم وقتی عابد الجابری را می‌بینید که از عقل عربی حرف می‌زند، این عقل، عقل کانتی نیست بلکه عقل لالاند و متأثر از حوزه فرانسه است و اکثر نواندیشان دینی حوزه عرب متأثر از سنت فرانسه‌اند که یک جریان اجتماعی است نه متأثر از سنت آلمانی که نظری و فکری است.

پس دو نکته عرض کردم: یکی تحولات دنیای اسلام در این ۲۰۰ سال را و دیگری مقدمه‌ای راجع به حسن حنفی.

نکته سوم اینکه مسلمانان که غرب را دیدند به‌واسطه سرخوردگی تلاش کردند تا راهی پیدا کنند. من معتقدم محمد ارکون و حسن حنفی از نواندیشان دینی‌ای هستند که واقع‌بینانه‌تر از دیگران در جست‌وجوی راهی برای برون‌رفت از انحطاط بودند و آن تکیه بر عقل بود. در عین حال حسن حنفی که می‌گوید نومعتزلی، و جریان نومعتزلی جریان خیلی نیرومند فکری عقلی نیست و بیشتر الهیاتی است، اما حسن حنفی به‌واسطه حضور در دنیای غرب و خود محمد ارکون به‌واسطه تسلط بر اندیشه عقلی، بیشتر جنبه فلسفی دارند تا کلامی لذا وقتی حنفی بیان می‌کند که ما باید به پرسش‌های دوره جدید، به خرد جدید، نقد شرق‌شناسی و علم‌الاستغراب توجه کنیم، معتقدم حسن حنفی جزء نواندیشان دینی‌ای است که مساله یا پرسش‌های دوره معاصر در اندیشه او غلبه دارد. نقدی هم که حنفی به جریان حدیث می‌زند، ادامه نقدهای ابوزید است. حسن حنفی تحصیلکرده حوزه فقه و اصول فقه بود و معتقد است که بسیاری از احکام، فقه و… متعلق تاریخی دارند، لذا از این حیث به نظر من پیش‌روتر از کسانی مانند حسن الترابی و حتی عابد الجابری است.

خود حنفی در مقطعی کاری راجع ‌به رساله الهیاتی-سیاسی اسپینوزا دارد، در این مقطع درگیر نومعتزله است و از این هم عبور می‌کند و راه میانه‌تری پیدا کرده و اجتماعی‌تر می‌شود. درست است؟

زمانی که حنفی به ایران آمده بود، تقریبا ۱۲ سال پیش که نشستی برگزار کرده بودیم، با ایشان در باب دنیای اسلام طرح بحثی کردیم. طرح حسن حنفی طرح مستقل و جدایی نیست، یعنی توجه به بنیادهایی است که امروزه هم از آن حرف می‌زنیم و دیگران هم گفته‌اند. اصلا اینطور نیست که بگوییم چون ایشان در درون روش هوسرلی قرار گرفته و «پیشرفت بازگشتی» یا «بازگشت پیشرفتی» داشته [پس نوآور و مستقل است]. اینها نشان‌دهنده این است که اکثر متفکران عرب بسیار متاثر از دستاوردهای ابتدایی و اولیه متفکران مغرب‌زمینند. آن زمانی که حنفی از اسپینوزا می‌نویسد نمی‌خواهد اسپینوزا بنویسد، او در درون «دار المشرق و دار المغرب» و درون «التراث و التجدید» فکر می‌کند. منظورم این است که در دنیای اسلام یک جریانی شکل گرفت که اولا نگاه خاص مستشرقان را شکل دادند، نگاهی فوق‌العاده بدبینانه. مثلا جابری که در کتاب «بازخوانی» از مستشرقان حرف می‌زند و همه را -مانند ادوارد سعید- با بدبینی می‌نگرد، حتی کربن را. او کربن را مستشرق می‌داند و می‌گوید فرق کربن این است که می‌خواهد از شیعه دفاع کند. تنها حسن حنفی نیست، همه آنها شرق‌شناسی وارونه را مطرح می‌کنند. شرق ابژه بود و حالا شرق می‌خواهد سوژه باشد و غرب را ببیند. بنابراین ما اگر متفکران دوره اخیر عرب را -به‌قول جابری المثقفون (فرهنگیان، نخبگان یا روشنفکران) عندالعرب نامگذاری کنیم- همه در پی پاسخ به دوره انحطاط هستند. این البته در جامعه ما هم پژواک پیدا کرد، اما متفاوتند.

طبیعی است که حسن حنفی گرایش جدی فلسفی دارد، یعنی گرایش قرآنی او کمتر از نصر حامد ابوزید و محمد عابد جابری است. گرایش فلسفی او سبب می‌شود که به اندیشه‌های فلسفی دوره جدید توجه کند. حنفی خودش معتقد است که چهار علمی که در دنیای اسلام است هیچ‌کدام کارساز نیستند؛ نه فلسفه، نه کلام، نه اصول فقه و نه تصوف.

درست است که بیان می‌کند ما راهی غیر از غرب نداریم، اما مرادش تقلید از غرب نیست و آنها را هم نقد می‌کند. منظورش آن است که تا خودآگاهی و اصلاح دینی و پروتستانتیسم اسلامی در دنیای اسلام شکل نگیرد، نمی‌توانیم تکان بخوریم و بیداری لازمه‌اش هم وقوف به تحولات جدید است و هم بازخوانی میراث لذا در حسن حنفی حُسن مهم تفکر این است: توجه به عقل، تلاش در بازخوانی و بازسازی میراث اسلامی با عقل و جستن راهی به اینکه چگونه غرب پیشرفت کرد [تا] اسلامی که دچار انحطاط شده بیاید و در مدار پیشرفت قرار بگیرد.

حُسن حسن حنفی این است که برخلاف عابد الجابری -که معتقد است ایده فقه شافعی و کلام اشعری نجاتبخش است- با کلام اشعری مخالفت می‌کند. اصلا اشعری‌گری را عامل انحطاط دنیای اسلام می‌داند و مخالفت جدی با تقدیرگرایی (محافظه‌کاری) مسلمانان و متفکران دارد و جالب اینجاست که نقدهای او به مستشرقان نقدهای نظری و قابل توجهی است، لذا حنفی را باید متفاوت خواند.

حنفی وقتی به غرب نگاه می‌کند می‌گوید یکی از مشکلات ما تقلید از غرب است، تقلید بدون آگاهی از غرب؛ گرچه حنفی از دموکراسی، لیبرالیسم و پیشرفت و… [نیز سخن] می‌گوید. او در پاسخ به ارنست رنان هم می‌گوید که فهم نادرستی است که بگوییم عامل انحطاط خود دین است؛ چراکه اشعری‌گری ذات دین نیست. حنفی بیان می‌کند که اسلام مهم‌ترین و برجسته‌ترین دینی است که آموزه‌های آن با دنیای جدید سازگاری دارد. اینکه التراث و التجدید را نوشته هم از این باب است.

سخن من این است که حسن حنفی متفاوت است و او را باید دقیق‌تر خواند. او جزء نومعتزلیانی نیست که بخواهد میراث را برتری دهد، بلکه می‌خواهد دست به تلفیق و آشتی بزند و به دوران جدید راه پیدا کند. درست است که بازگشت برای او مهم است، اما بازگشتش مثل سلفی‌ها و اخوانی‌ها نیست. البته حنفی در زمان جمال عبدالناصر گرایش‌های اخوانی سلفی شدید داشته که ثمره فکر رشید رضا و… بود، اما چون شاگرد احمد خلف‌الله است، گرایش معتزلی و توجه به دوران جدید و به‌طور خاص دستاوردهای عقل مغرب‌زمین برای او مهم است، اما نه‌اینکه غرب را کورکورانه بپذیریم، بلکه باید غرب را بفهمیم و ببینیم چگونه می‌شود آنها را با آموزه‌های دین سازگار کرد از این‌رو مساله بازخوانی در حسن حنفی فوق‌العاده مهم است و بازخوانی او ویژگی‌هایی دارد که عرض خواهم کرد.