ریچارد رورتی فیلسوف آمریکایی معتقد است فلسفه نردبانی است که غرب از آن بالا رفت و بعد آن را کنار گذاشت یعنی فلاسفه غربی در برهه ای برای دفاع از دستاوردهای مدرنیته به فلسفه پناه بردند، زیرا هنوز نهادهای مدرن تحقق پیدا نکرده بود. اما در حال حاضر برای دفاع از آزادی و علم نیازی به فلسفه و معرفت شناسی نیست.

دکتر قاسم پورحسن در مورد اینکه آیا درحال حاضر از فلسفه و متافیزیک بی نیاز هستیم به خبرنگار مهر گفت: این حرف درست است که در مغرب زمین دردوره جدید تنزل فلسفه به معنای مابعدالطبیعه را داریم. دردوره پیشتر یعنی در زمان دوره کانت و هایدگر، فلسفه به معنای مابعد الطبیعه است یا خود فلسفه به معنای تفکر است.

وی افزود: تفکیکی که هایدگر میان فلسفه و متافیزیک می کند خواه به او وفادار باشیم یا نباشیم وجود داشت و تقریباً در ۵۰ سال اخیر فلسفه در گرایشهای اجتماعی و اخلاقی آمد و به فلسفه های مضاف تبدیل شد. این را ما می پذیریم که ما تنزلی داریم ولی با افول موافق نیستیم. حتی با این دیدگاه رورتی که دموکراسی اولویت بر فلسفه دارد موافق نیستم. دموکراسی از دستاوردهای تفکر فلسفی است. اینگونه نیست که بگوییم در غرب حداقل فلسفه را فراموش شده ببینیم و حوزه ای و متفکری نمی بینیم که الان به تفکر فلسفی بیاندیشد این حرف نادرست است.

دکتر قاسم پورحسن تصریح کرد: نکته دوم این است که باید تعریف درستی از فلسفه بدست بیاوریم گاهی وقت ها می گوییم فلسفه مساوی با ارسطو خوانی، فیثاغورث خوانی یا افلاطون خوانی است فلسفه یک معنای عامی دارد به معنای تفکر عقلی است اصلاً با این مسئله موافق نیستم که در مغرب زمین و جوامع انسانی بگوییم تفکر عقلی فروکش کرده است. یا اصلاً تفکر عقلی دیگر به معنای حیات جمعی انسانها نیست و مهمترین مسئله ای که در مورد حیات جمعی داریم اتفاقاً پشتوانه تفکر عقلی است. بنابراین تفکر مساوی با فلسفه است حالا این تفکر چه می خواهد در حوزه های اخلاق  چه در حوزه های جمعی و چه در حوزه های زیبایی شناسی و هنر یا در حوزه های مابعدالطبیعی و بحث های مربوط به عالم و کیهان شناسی باشد.

این نویسنده و مترجم آثار فلسفی عنوان کرد: بنابراین این نکته که تصور کنیم امروزه ممکن است متفکری درباره مناسبات سیاسی یا قدرت سیاسی ترجیح دهد که بیاندیشد تادرباره مفاهیم انتزاعی، اینرا به معنای کنار زدن تفکر فلسفی نمی دانم. بگوییم اساساً تفکر عقیم شده اینچنین نیست. بنابراین حق این است که فلسفه یک معنای عامی دارد که مساوی با تفکر است. اما نمی توانیم بدون قضاوت درباره تفکر و دیدگاه های رورتی درباره مباحث او حرف بزنیم. حقیقت این است که رورتی یک فیلسوف نیست به هیچ وجه فیلسوف نیست رورتی دغدغه های فیلسوفانه هم ندارد. رورتی ممکن است به معنای خاص و نه به معنای عام متفکر باشد نوشته های او کاملاً این را نشان می دهد. دیدگاه های رورتی تنها دیدگاه های رورتی است نه دیدگاه های جامع و فراگیر.

پورحسن یادآور شد: بنابراین جوامع امروز، غرب امروز، حوزه تمدن اسلامی امروز ، متفکران امروز نه تنها نیاز به فلسفه دارند بلکه پس از جریانات فلسفه تحلیلی و جریانات حلقه وین و پوزیتویستی نیاز به فلسفه را شدید تر می دانند. دغدغه های رورتی کاملاً دغدغه های اجتماعی به معنای خاص است. یعنی در درون تفکر لیبرالیستی دارد می اندیشد. رورتی نظریه پرداز تفکر لیبرالیستی است رورتی نگاهش نگاه غرب به معنای خاص یعنی ایالات متحده امریکاست. در مورد رورتی نمی توانیم بگوییم که تفکرش، تفکر غالب است. رورتی نمی تواند انکار کند که کواین، مور، هایدگر، ویتگنشتاین فیلسوف نیستند.

استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی افزود: اینگونه نیست که تصور کنیم امروز فلسفه را به عنوان نردبانی از آن استفاده کرد و کنار گذاشت این دیدگاه به معنای خاص خاص است.بسیاری از اندیشمندان در مغرب زمین با رورتی موافق نیستند اما اینکه انسانها در حیات جمعی قدرت سیاسی، دموکراسی را دغدغه های خودشان می دانند و ترجیح به فکرکردن می دهند ممکن است به لحاظ واقع اینگونه باشد ولی اینگونه نیست که این حرف درست باشد، همان دغدغه ای که هایدگر در مورد تکنولوژی برای ما مطرح می کند. یک تعریف صحیح و یک تعریف حقیقی از تکنولوژی داریم. ممکن است که رورتی حرف صحیحی زده باشد اما حرف حقیقت نیست. یعنی آن تنها و درست ترین تعریف نیست. بنابراین تعریف رورتی از فلسفه از دموکراسی و تفکر ممکن است تعریف اولیه باشد اما تعریف حقیقی نیست. بنابراین نمی توانم خودم را با دیدگاه رورتی همگام کنم یا حتی بپذیرم که بگویم جوامع انسانی فلسفه و تفکر را کنار گذاشت.

دکتر پورحسن تأکید کرد: تنها جامعه و موجودی که می تواند بیاندیشد انسان است هیچ موقع تفکر و اندیشه از انسان سلب نمی شود. نمی توانیم انسان بدون تفکر داشته باشیم انسان بدون تفکر اگر ادعا کنیم مساوی است با انسان بدون فلسفه. انسان بدون تفکر نمی شود، بدون فلسفه نمی شود. حیات انسان و زندگی انسان بسته به فلسفه است. انسان هیچ گاه بدون اندیشه نمی تواند به زندگی جمعی روی آورد. زندگی جمعی عقل و دموکراسی مبتنی است بر عقل جمعی و عقل جمعی یعنی پوشیدن فلسفه.