علی‌رغم اینکه فارابی در فلسفه اسلامی مؤسس و بنیانگذار تلقی می‌شود، اما تاکنون مطالعه درست و همه‌جانبه‌ای در مورد آراءاش صورت نگرفته است. محققان و اساتیدی که درباره فارابی نظر داده‌اند عمدتا مطالعه ناقصی را نسبت به آرایش انجام داده‌اند. برخی از کتاب‌هایش را دیدند و برخی از دیدگاه‌هایش را بررسی کردند و یا تنها با اقوال و گفته‌های دیگران درباره فارابی به داوری نشسته‌اند. عمده محققانی که درباره فارابی نظر داده‌اند به حقیقت دیدگاه فارابی نزدیک نشده‌اند. فارابی را پیرو ارسطو، افلاطون، سنت یونانی یا شارح سنت یونانی تلقی کردند که این فهم سراسر اشتباه است. هفته گذشته که کرسی گسست فارابی از سنت یونانی را در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار کردم، به تفصیل شرح دادم که چرا فارابی، یونانی نیست. فارابی دغدغه یونان ‌ندارد. فارابی مانند همه متفکران که باید از سنت‌های دیگر آگاهی دارند به مطالعه یونان دست می‌زند ولی دغدغه فارابی دغدغه یونان نیست. در نشست یادشده گسست معرفتی فارابی را به تفصیل توضیح دادم. در حال نگارش کتابی با عنوان فارابی هستم که مباحث هستی‌شناسی آنرا به اتمام رساندم و بخش‌هایی از معرفت‌شناسی‌اش را آغاز کردم و دارم تبیین می‌کنم که چرا فارابی متعلق به سنت اسلامی است و باید در درون سنت اسلامی فهمیده شود و اگر این گونه نباشد بسیاری از داوری‌هایی که نسبت به فارابی انجام می دهند نادرست و ناقص خواهد بود.

چگونه برخی از اندیشمندان اسلامی و خصوصا محققان داخل کشور به این عقاید دامن زدند؟

در میان مستشرقان و مورخان عرب، دو فهم درباره فارابی وجود دارد: یک فهم این است که فارابی ادامه سنت یونانی، شرحی بر آرای افلاطون و ارسطوست که متأسفانه در بسیاری از کتابهای تاریخی این عقیده را تکرار کردند و شاید منصفانه ترین تعبیر این است که فارابی نوافلاطونی مسلمان است. فهم دوم این است که تمدن اسلامی دارای دو بخش معقول و غیرمعقول است. این نکته ای است که متفکر مراکشی در کتاب «ما و میراث فلسفی ما» بیان کرد و آورد: فارابی و ابن سینا متعلق به بخش غیرمعقول تمدن اسلامی هستند. تقریبا می توان گفت این دیدگاه به هیچ کدام از عناصر تفکر فارابی دست نیافت. متأسفانه این دیدگاه در میان اساتید و محققان ایرانی راه پیدا کرد بدون اینکه به فارابی مراجعه و آثارش را مطالعه کنند. پس نکته اول این است که دیدگاه مستشرقان و مورخان عرب که طبیعتا می توانست ناشی از عدم فهمی نسبت به حقیقت آرای فارابی باشد در میان برخی از محققان ما هم گسترش پیدا کرد و آنها هم این عقاید را تکرار کردند.

شما برای دفاع از نظر خود به برخی از نوآوریها و ابداعات فارابی اشاره کنید تا کمی بحث مشخص تر شود؟

در کتاب یادشده در مورد فارابی در بخش ابداعات بیان کردم که پیش از فارابی، تقریبا در حدود دویست سال مباحث عقلی، کلامی و زبانی داریم. فارابی از این جریانات آگاه هست، لذا وقتی فارابی در سیاسه المدنیه درباره عقل حرف می زند از جبرئیل و روح قدسی و سنت اسلامی سخن می گوید. فارابی برای نخستین بار، بدون هیچ سابقه ای در مورد وجود رابط و رابطی حرف می‌زند. فارابی نخستین بار درباره اصل هستی حرف می زند. فارابی برای اولین بار از تقسیم وجود به واجب و ممکن سخن می گوید. مباحث دیگری هم هست که در دیدگاه فارابی می توان آنها را رصد کرد.

دغدغه نخستین فارابی در حوزه صرف فلسفه(نه در حوزه اخلاقیات، سیاست یا معرفت) متأثر از سنت اسلامی است. فارابی با ماده خامی که از سنتهای دیگر ازجمله از سنت یونانی می گیرد تلاش می کند که فهم خود را فربه کند.

سؤال مهمی که فارابی پژوهان در صدد پاسخ آن هستند، این است که فارابی در بغداد بزرگ شد یا در حوزه یونانی سریانی؟

این سؤال نشان دهنده این است که اطلاع درستی از فارابی وجود ندارد. در مقدمه کتاب فارابی  عنوان کردم که از مکتب مرو غافل هستیم. خود فارابی از مکتب مرو سخن می گوید اما ما آنرا نادیده می‌گیریم. فارابی بزرگ شده و تربیت شده مکتب مرو است. محسن مهدی به درستی قضاوت می کند که فارابی پیش از آمدن به بغداد یا انتاکیه بسیاری از آنچه را که مربوط به علوم عقلی بود در مکتب مرو به دست آورده بود.

بحث اصلی ما در مورد اندیشه سیاسی فارابی است، بنیادهای اصلی تفکر سیاسی فارابی چیست؟

برای پاسخ به این سؤال ابتدا باید فارابی در درون تفکر باطنی، عقلی و شیعی فهم شود. جالب است که الجابری هم همین حرف را می زند. الجابری عنوان می کند که فهم شیعی فارابی و ابن سینا در سنت اسلامی وجود دارد البته متأسفانه ایشان اذعان می کند که این فهم غیرمعقول است. حتی مخالفان فارابی بیان می کنند که فارابی چون فهم شیعی دارد و بر این اساس سایر داوریها در مورد او را انجام می دهند.

اگر نتوانیم نگاه گنوسیستی، باطنی یا فهم بنیادین شیعی را در فارابی جستجو کنیم یا باید فارابی را معجونی از تفکرات پراکنده و متفرق بدانیم که فارابی که هیچ دغدغه روشنی ندارد یا او را ادامه سنت یونان بدانیم. فارابی در آراء اهل المدینه الفاضله، المله و فصول المدنی، جامعه اسلامی را ارزیابی و عنوان می کند چنین جامعه ای با چنین حکومتی به سعادت نخواهد رسید. فارابی سراسر کشورهای اسلامی را در نوردیده است؛ از شرقی ترین مناطق در ماوراء تا مصر را دیده است یعنی فارابی حکومت سامانیان را دیده است. حکومت بغداد را دید. حکومتهای ملوک الطوایفی را دید. حکومت حمدانیان و فاطمیون مصر را دید. پس فارابی به نحو واقع گرایانه ای  دست به ارزیابی حکومتها در جامعه اسلامی زد که آیا این حکومتها می توانند آنچه را که در آموزه بنیادین دینی وجود دارد پیاده کنند و جامعه و مردم را به سعادت برسانند. کجای این تفکر اتوپیایی است؟! تفکر او نسبتی با تفکر اتوپیایی افلاطون دارد؟! چه بخشی از این تفکر که فارابی جامعه سالم و درست را بر فضیلتهای چهارگانه  عقلی و فکری بنا می کند دست نیافتنی است؟! فارابی دارد همان ویژگیهایی را بیان می کند که در تفکر شیعی برای حاکم وجود دارد. فارابی می گوید قدرت اصل نیست، سعادت اصل است. آیا این فهم غلطی است؟! آیا این تفسیر غلطی از جامعه اسلامی است؟! فارابی می گوید اگر قدرت اصل باشد سبب چیرگی بر مردم می شود؛ در حالی که اساس جامعه، مردم هستند و اگر حاکمی وجود داشته باشد، حاکم وظیفه هدایت جامعه را برعهده دارد نه قدرت نمایی بر جامعه را.

فارابی حکومت بغداد را می بیند، خلیفه ای را می بیند که مردم در نظر او هیچ ارزشی ندارند و  تنها به حکمروایی خویش می اندیشد. اینکه فارابی عنوان می کند مهمترین مسأله در جامعه اسلامی حقیقت و سعادت است به این معناست. مهمترین مسأله این است که حکومت وظیفه دارد راه سعادت را به مردم نشان دهد. اینکه اگر مردم سعادت را نفهمند آن جامعه به بیراهه و تباهی خواهد رفت، عین حقیقت آموزه دینی است. تعریف فارابی از سعادت کاملا متفاوت از تعریف سعادت در سنت یونانی و به خصوص ارسطو در اخلاق نیکوماخس است. پس ابتدا باید فهم کنیم که دغدغه فارابی، امت و جامعه اسلامی است.

تفاوت مدینه فاضله فارابی با مدینه فاضله افلاطون در چیست؟

فارابی می بیند که چگونه بر قدرت سیاسی در جامعه اسلامی عقلانیت حاکم نیست. می گوید رابطه نیرومندی میان معرفت و سعادت وجود دارد. اگر جامعه و حاکم صاحب معرفت نباشد به هیچ روی آن جامعه به سعادت دست پیدا نخواهد کرد. پس مدینه فاضله اتوپیا و ناکجاآباد نیست، مدینه فاضله فارابی یعنی مدینه، شهر یا جامعه ای که بر فضیلتی بنام معرفت، آگاهی، اندیشه و عقلانیت استوار باشد.

فارابی دقیقا با وضعی که امروزه در کشورهای اسلامی می بینیم مواجه بوده است. فارابی می بیند که خلافت بغداد چگونه از سوی مهاجران مورد هجوم قرار می گیرد. خلیفه به صرف اینکه سیاست خود را حفظ کند حاضر است دست به قتل عام مخالفان بزند. دیگران را فدا و جامعه اسلامی را دچار کشمکش و تنازع و بحران کند تا تنها قدرت را حفظ کند. فارابی عنوان می کند که چنین جامعه ای هیچ گاه نه سعادت را می فهمد و نه به سعادت دست پیدا می کند. به نظرم فارابی به درستی جامعه اسلامی را فهمیده است. فارابی آموزه های اسلامی را در می یابد. فارابی پیش از آنکه به بغداد بیاید در مرو قاضی بوده است. او فقه می داند به همین دلیل در تقسیمات علوم، فقه و کلام و علوم مدنی را دخالت می دهد.

برای فارابی شناخت نبی مهم است که بعدها در ابن سینا به اوج می رسد. ابن سینا می‌گوید: بالاترین شناخت، شناخت نبی است. فارابی می گوید اگر شناخت نبی حاصل نشود ره به حقیقت نخواهیم برد. شناخت نبی مساوی است با مُثُل افلاطون، یعنی وقتی فارابی عنوان می کند که ما باید دین را بشناسیم. ما باید صاحب معرفتی شویم که فهم درستی از زندگی، انسان و حیات داشته باشیم. بدون این، راه به جایی نخواهیم برد. وقتی به جامعه اسلامی امروز نگاه می کنیم می بینیم مهمترین مشکل اش فقدان عقل است. فارابی هم بر روی همین امر تأکید می کند و می گوید بدون عقل و معرفت امکان دست یافتن به سعادت نیست. به همین دلیل او در مقابل مدینه فاضله، مدینه جاهله را قرار می دهد. جهل سبب تباهی جامعه اسلامی می شود. سخن من این است که فارابی به درستی جامعه اسلامی را می فهمد. اخلاق خوب و بد را تمییز می دهد. در بند نهم کتاب الجمع، در مورد اخلاق داوری و عنوان می کند که اخلاق ارسطویی داشته باشیم یا اخلاق افلاطونی. قضاوت می کند که چه اخلاقی برای جامعه ما لازم است. این سخن به مثابه این است که فارابی به درستی دارد تشخیص می دهد که درد و بیماری جامعه بی اخلاقی، نافهمی، بدفهمی، ناآگاهی و نداشتن فهم درست درباره سعادت است. این گونه نیست که فارابی در اتاقی بنشیند و به فکر انتزاعی دست بزند و بعد عنوان کنیم که تفکر فارابی کارآمد نیست. این ناشی از عدم فهم آرای فارابی است. فارابی در تک تک آرایش بر روی هندسه معرفتی خویش تأکید می کند. فارابی منظومه معرفت‌شناسی، هستی‌شناختی و اخلاق را شکل می‌دهد. ما حق نداریم بدون خواندن دقیق و درست آرای فارابی در مورد او قضاوت کنیم کاری که متأسفانه الجابری انجام داد.

ما باید تلاش کنیم فارابی را مورد بازخوانی درست، نه مغرضانه قرار دهیم. ما باید بفهمیم چرا فارابی و ابن سینا به حکمت مشرقی توجه داشتند. ما باید دریابیم که برای فارابی و ابن سینا مسأله جامعه اسلامی است نه یونان. یونان ماده خام برای آنهاست، لباسی که می خواهند بدوزند برای جامعه اسلامی است.  دغدغه او همانند ابن سینا دغدغه جامعه اسلامی است. او تلاش می کند تا بتواند آموزه های حقیقی اسلام را دریابد و براساس آن دست به تدوین منظومه ای بزند که برای جامعه کارآمد باشد. دوازده ویژگی ای که او در سیاست برای حاکم بیان می کند، همه ویژگیهایی که برای جامعه مطلوب بیان می کند نشان دهنده نگاه واقع بینانه فارابی است.

برخی از کارشناسان معتقدند اصطلاحاتی مانند نبی و امام که فارابی به کار می برد، همان اصطلاحاتی نیست که ما از نبی و امام در کلام شیعی می فهمیم؟

عبارتهای فارابی بسیار روشن است. فارابی نه در یک اثر بلکه حداقل در هشت اثر خود به درستی درباره امام، مدینه فاضله و نبی نظر می دهد. مراد فارابی از نبی، پیامبر است و مراد او از پیامبر و نبی، پیامبر اسلام(ص) است. وقتی که ابن سینا در مقاله دهم درباره نبی و شناخت نبی و سنت و سنت گذاری نظر می دهد به روشنی این مسأله را در می یابیم. مراد فارابی کاملا روشن است. مراد او از نبی معنای دشوار و پیچیده ای نیست که بتوانیم دست به تأویل ببریم. مراد او از نبی، پیامبر اکرم(ص) است. او در سیاسه المدنی و المله به اینها اشاره می کند. مراد او از امام، حاکم است اما حاکم درمفهوم شیعی و باطنی او. نه حاکم به معنای خلیفه که در آن زمان رایج بوده است. مراد او از امام را می توانیم این گونه تفسیر کنیم که لزوما مساوی با امام معصومی که شیعیان باور دارند نیست اما او همان فهم از حاکم و رئیس اول را دارد که در تفکر شیعی و باطنی وجود داشت یعنی امامی که مبنای حق و اساس جامعه انسانی است. پس امام معنای عامی دارد در آیات قرآن خداوند هم برای حاکمان بد واژه امام را به کار می برد هم برای حاکمان نیک. «قاتلوا ائمه الکفر: با امامان کفر بجنگید». پس تعبیر آیات قرآنی برای امام این نیست که امام تنها برای حاکمان نیک باشد. فهمی که فارابی از حاکم مطلوب صاحب معرفت و فضیلت و دوازده ویژگی که بیان می کند منطبق است با فهمی که تفکر باطنی و شیعی در مورد امام داشتند.

واژه های فارابی پیچیده نیست، نیازمند به تأویل ندارد. فارابی در بسیاری از آثار این واژه ها را تکرار می کند و ویژگیها را بر می شمارد و عناصر و اجزا را بیان می کند لذا ممکن است لزوما مراد فارابی از امام، امام شیعی یا امام معصوم نباشد. در دیدگاه فارابی امام حاکمی است که قلب جامعه است. حاکمی است که صاحب معرفت است، حاکمی است که صاحب دوازده ویژگی مورد نظر فارابی است. حاکمی است که دارای این چهار فضیلت است.

همه می دانند که فارابی در زمان غیبت صغری در بغداد بوده که به تعبیری در زمان ختم نبوت است یعنی او می داند که دیگر پیامبری ظهور نمی کند، اما فارابی رئیس مدینه فاضله را نبی می نامد چرا فارابی باز به نبی اشاره می کند؟

این سؤال بسیار خوب و مهمی است که نیازمند شرح مبسوطی است اما خلاصه عرض کنم، به طور کلی برای متفکران اسلامی آغاز حکومت و سیاست با حکومت و سیاست پیامبران است. غزالی هم می گوید اولین و بهترین سیاست متعلق به انبیاء است. فارابی در دوره غیبت صغری به سر می برد و معاصر مرحوم کلینی است. همان زمانی که کلینی در بغداد جوامع حدیثی را به نام اصول کافی و فروع کافی می نویسد فارابی هم در بغداد است. فارابی با وزاری شیعی خلافت ازجمله ابوجعفر رفت و آمد داشت. ابوجعفر از فارابی درخواست کرد که مجلس کرسی و درسی داشته باشد. فارابی در دوره نواب خاص امام زمان به سر می برد یعنی فارابی دور و بیرون از فضای شیعی نیست. فارابی با آنها حشر و نشر و صحبت و گفتگو داشت. سخن من این است که فارابی بیان می کند بعدها ابن سینا به ما می گوید سیاست انبیاء، قانون انبیاء، سنت انبیاء و شناخت انبیاء بالاترین کار است. غزالی هم عین همین گفته را تکرار می کند. سخن فارابی این است الگو و اسوه حکومت اسلامی حکومت انبیاء است. غزالی هم این را تأیید می کند. فخر رازی هم در کتاب الامامه و السیاسه این را تأیید می کند اما سخن این است که براساس این الگو اگر در دوران غیبت و فقدان نبی و خاتمیت به سر می بریم، چگونه حکومتی داشته باشیم؟ فارابی می گوید مبنای حکومت پیامبر معرفت و حقیقت و سعادت است. ما باید تا جایی که می توانیم آن عناصر را حفظ کنیم اگر نتوانستیم برخی از آنها را حفظ کنیم. اینها همه تعابیر فارابی است. هیچ کدام از این تعابیر، تعابیر پنهان و مبهمی نیست و حتی فارابی می گوید اگر حکیمی همه این ویژگیها را نداشته باشد باید به نفر دیگری که بخش مهمی از آنها را داشته باشد رجوع کنیم. به همین خاطر است که سایر متفکران اسلامی می گویند مبنای حکومت اسلامی باید حکومت پیامبر باشد.