دکتر قاسم پورحسن، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد علامه طباطبایی و نوآوریهای فلسفی او گفت: بی تردید در دوره متأخر فلسفه اسلامی، علامه طباطبایی مهمترین فیلسوف محسوب می شود، نه لزوما فیلسوف نوصدرایی، یعنی این گونه نیست که علامه طباطبایی را لزوما محصور در حوزه نوصدرایی بدانیم، اما مرادم این است که علامه طباطبایی به معنای خاص یک فیلسوف است.

وی با بیان اینکه علامه طباطبایی ابتکارات و ابداعاتی در حوزه مباحث هستی شناسی و معرفت شناسی عرضه کرد، افزود: شاید بتوان گفت بعد از ملاصدرا متفکر و فیلسوف اسلامی نداریم که همطراز با علامه طباطبایی باشد. علامه طباطبایی توانست مهمترین معضلی که در معرفت شناسی تحت عنوان نحوه دست یافتن به معرفت یقینی بود را تبیین کند و بر آن فائق آید و مکانیسم معرفت خطاناپذیر را عرضه کند.

این محقق و نویسنده کشورمان در ادامه سخنانش تصریح کرد: به هر روی حقیقت این است که زندگی و دغدغه و آرای علامه طباطبایی کاملا با نگره های فلسفی او در هم تنیده است. به همین دلیل است که ما علامه را یک فیلسوف می دانیم، ممکن است دیگران را شارحان و تقریرکنندگان خوبی بدانیم، ولی در میان آنها علامه یک استثناء است.

پورحسن با اشاره به اینکه شاید وقتی به ملاصدرا مراجعه می کنیم حجم مدعیاتی که ملاصدرا مطرح می کند مختص به آرای اوست، مانند بحث وجود، اتحاد، حرکت جوهری و … ، بیان کرد: از ملاصدرا تا علامه طباطبایی فیلسوفی نداریم که ادعای روشنی داشته باشد که این مختص و ممحض از دیدگاه من است. علامه طباطبایی در رسائل توحیدی و مقاله پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم این را ادعا می کند.

عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی با بیان اینکه در رسائل توحیدی، علامه طباطبایی ادعای مهمی تحت عنوان توحید اطلاقی عنوان می کند، اظهار داشت: این توحید با مبانی فکری که ملاصدرا مطرح می کند، اگرچه نزدیک است، ولی متفاوت است و عنوان می کند نظریه توحید اطلاقی مختص این رساله است و صاحب رساله است. خود علامه چنین ادعایی دارد که در مباحث مربوط به هستی شناسی، معرفت شناسی، الهیات علامه معتقد است که دارای نوآوری و ابداعات است.

وی با بیان اینکه اولین ابداع علامه طباطبایی در هستی شناسی اتفاق افتاد، گفت: این ابداع این است که دیگر فیلسوفان وقتی درباره وجود حرف می زنند، به گونه ای درباره وجود حرف می زنند که ظاهرا هیچ چاره ای از نگاه به موجود نیست، یعنی ما نمی توانیم خود وجود را مورد ملاحظه قرار دهیم الا و لابد این است که حتما ماهیت را در کنارش ببینیم.

وی افزود: به عبارت دیگر نیرومندترین رابطه اتحادی را بین ماهیت و وجود برقرار می کنند و معتقد هستند هیچ چاره ای درباره وجود غیر از نگاه از طریق موجود نداریم، البته این پرسش دقیق و عمیق فلسفی است اما نکته ای است که هایدگر عنوان می کند که از زمان افلاطون تا حال ما فلسفه نداریم، متافیزیک داریم. برای اینکه پرسشهای آنها درباره «هستنده» است نه اصل هستی! ولی علامه به صراحت عنوان می کند مسأله اصل هستی مهم است. فیلسوفان دیگر در مورد اصل هستی توجه دارند، اما چون علامه طباطبایی می داند که تفاوت میان فلسفه و متافیزیک تفاوت میان توجه به موجود و اصل هستی است، از نگاه هستنده نمی توان به فلسفه دست پیدا کرد.

پورحسن در ادامه سخنانش تأکید کرد: به همین خاطر است که فکر می کنم علامه طباطبایی با توجه به مباحثی که ملاصدرا در مشاعر دارد به درستی این را دریافته است که مسأله وجود و بحث مراتب وجود و اصل هستی زیربنای کل فلسفه است. تا توجه دقیقی به معنای اصل هستی نداشته باشیم، ایشان عنوان نمی کند که  ما با مفهوم هستی مواجه هستیم لذا برای علامه طباطبایی حقیقت هستی برای علامه مهم است نه مفهوم هستی، کاری که در فیلسوفان پیشین دائما می بینید که مفهوم هستی این وضعیت را دارد.

وی با بیان اینکه توحید اطلاقی نگاه خاص علامه است و در معرفت شناسی در مقاله پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم هست که مباحث آن بسیار دقیق و عمیق هستند، اذعان کرد: علامه پنج نکته اساسی را در این مسأله ذکر می کند: نکته اول این است که ضرورتا علم بشری، علم مفهوم نیست؛ علم ناظر به واقعیت است. اینگونه نیست که ابتدا علم مفهومی داشته باشیم و سپس به سوی علم به واقعیت برویم. خود همین یکی از بحثهای بنیادین است و به همین خاطر است که علامه طباطبایی عنوان می کند در درجه اول ما صاحب علم به واقعیت می شویم و سپس مفاهیم را اعتبار می کنیم.

وی افزود: مسأله دوم این است که علامه معتقد است که ما می توانیم تصور بدون حکم داشته باشیم، که همان نظریه باور است. تصور بدون حکم، یکی از ابداعات بسیار مهمی است که در فلسفه اسلامی می تواند شکل بگیرد و اوج آن در علامه مشاهده می شود. یعنی شما می توانید از باور صادق موجه که حرف می زنیم از ماهیت باور چون و چرا و کنکاش کنید که آیا باور صرفا گرایش است؟ آیا گرایش با حکم است؟ آیا گرایش بدون حکم است؟ و در عین حال علامه طباطبایی آنرا تحت عنوان معرفت می آورد.

پورحسن با بیان اینکه مسأله سوم این است که علامه طباطبایی در باب قضایا رابطه تبادلی قائل می شود، بیان کرد: یعنی معتقد است این گونه نیست که قضایای ما پراکنده در ساحت معرفت شناسی ما شکل گرفته باشند، بلکه رابطه قضایا رابطه کاملا شبکه ای، تولیدی و تبادلی است و با یکدیگر زایش می کنند، اگر این گونه باشد می توانیم بگوئیم از نگاه علامه طباطبایی به همان میزانی که تئوری مطابقت مهم است تئوری انسجام هم می تواند مهم باشد، گرچه علامه به صراحت عنوان نمی کند ولی این می تواند به عنوان مسأله چهارم دستاورد علامه طباطبایی تلقی شود که ایشان توجه دارد به اینکه متلائم ترین و منسجم ترین شبکه باور، شبکه معرفتی می تواند ملاک درستی درونی گزاره های ما باشد.

این محقق و استاد دانشگاه با بیان اینکه مسأله پنجم این است که علامه طباطبایی عنوان می کند ما می توانیم به معرفت یقینی دست پیدا کنیم، اظهار داشت: در حالی که معرفت شناسی معاصر تأکید بر خطاپذیری، اصلاح پذیری و آسیب پذیری معرفت دارند علامه بر خطاناپذیری، اصلاح ناپذیری و آسیب ناپذیری معرفت تأکید می کند.

وی در پاسخ به این سؤال که تخصص علامه در حوزه های مختلف علوم اسلامی چه تأثیری بر فلسفه او داشته است، بیان کرد: واقعیت این است که وقتی ما از فلسفه اسلامی صحبت می کنیم، علامه در درون فلسفه اسلامی قرار دارد. یکی از ابداعات مهمی که علامه طرح می کند و به نظرم بعدها شهید مطهری و دیگران به خوبی از آن استفاده می کنند نظریه اندراج است، در نظریه اندراج، کلام بیگانه است و فلسفه به طور انضمامی نگریسته می شود، یعنی در کنار فلسفه کلام، عرفان، تفسیر و … وجود دارد.

پورحسن تصریح کرد: این در دیدگاه علامه طباطبایی نه عیب نیست، بلکه یک حُسن است، نه اینکه علامه می خواهد در مباحث خالص فلسفی، نگاه کلامی خود را مخلوط کند و یا در میانه راه برشی بزند، منظور این است که توسع و قدرت و تشخیص به ایشان داده می شود، یعنی موقعیت فلسفه اسلامی همین است که علامه با توجه به تسلط به سایر حوزه های فکری می تواند فهم درستی از مباحث فلسفی، کلامی و تفسیر داشته باشد، لذا نگاه علامه طباطبایی به مباحث فلسفی، مباحث انضمامی است این طبیعتا از دیدگاه های کلامی و تفسیری او نشأت می گیرد و همین دلیل است که وقتی علامه دارد بحث فلسفی را مطرح می کند، می گوید ثمره این بحث فلسفی چیست؟ به هر حال در درون فلسفه اسلامی باید بپذیریم که فلسفه اسلامی ویژگی ای دارد که آنرا از فلسفه های دیگر متمایز می کند و به خصوص نزدیکی میان علم کلام و فلسفه از ویژگیهای برجسته فلسفه اسلامی است.