آنا: در باب توجه به شرق یکی از مهمترین مسائل این است که بهطور کلی ما در ذیل غرب مینویسیم، فکر میکنیم و تاریخمان را گزارش میدهیم، تاریخمان براساس تاریخ غرب است، تاریخ میلادی است، وقایعمان براساس فهم غرب است، پارادایمهایمان در فهم، کاملاً در ذیل و متأثر از فهم غرب است. بدتر از همه این است که تفکر و اندیشه و حکمتمان را تابعی از غرب میفهمیم پس بنابراین میشود در یک معنای کلی گفت ما درون اروپامحوری دست به فهم میزنیم.«اروپامحوری چه اشکالی دارد؟» اشکال آن این است که به اقتضائات، پرسشها، پیشداشتها و به مواریثمان براساس سنت خود نگاه نمیکنیم و نمیفهمیم. بر اساس الگوهای فهم غرب دست به فهم خودمان میزنیم؛ در توجه به شرق، مسئله جغرافیا، نژاد و قوم نیست یا دعوت به اعراض و دوری از غرب نیست.
مسئله بنیادین در نگاه به شرق این است که آیا باید فارابی و ابنسینا را، براساس مستشرقین بخوانیم، براساس نتون و اشتراوس بخوانیم یا اینکه میتوانیم در ابتدا براساس یک فهم اصیل، یعنی با مراجعه به سنتمان چنین فهمی داشته باشیم و زمانی که نیاز باشد از فهمهای دیگر کمک بگیریم، نه اینکه مقهور فهم دیگر باشیم.
اصالت دادن و توجه کردن به میراث خودمان میتوان به یک فهم اصیل و فهم بنیادی رسید. تا زمانی که بهجای مراجعه ابنسینا به ابنسیناشناسان غربی مراجعه کنیم به یک فهم بنیادین و فهم اصیل نخواهیم رسید. فهم از مراجعه ابنسیناشناسان غربی براساس الگوها و نگرههای غربی است. به همین دلیل است که در آن صورت به فارابی و ابنسینا، نوافلاطونی مسلمان میگویند. این یک فهم غربی است، این بدون توجه به شرق است.
نوافلاطونی مسلمان، یعنی فارابی و ابنسینا و متفکران دیگر ما در دوران اسکندریه یک فهمی افلاطونی از فلسفه، از یونان، از ارسطو داشتند، بهعلت اینکه مسلمان هستند نوافلاطونی مسلمان نامیده شدهاند؛ یعنی فیلسوفان اصیل نیستند، یعنی فیلسوف نیستند و شارع هستند، متأثر از حوزه و سنت یونانی یا سنت اسکندرانی هستند. این نشاندهنده این است که دیگر با یک فیلسوف اصیل مواجه نیستی، این فهمی است که بدون توجه به شرق از ابنسینا و فارابی و دیگر متفکران شکل میگیرد. زمانی که الجابری میگوید فارابی چون در درون عرب بوده، پس فیلسوف عرب است، این توجه به شرق نیست.
محور شرق در باب حکمت، ایران بود. محور شرق ایران بود یعنی با ابتناع بر سنت اصیل میتوانستید بفهمید که این تحولات اندیشه چگونه صورت گرفت، تطورات حکمت ما چگونه رخ داده، یعنی از کجا شروع کردیم. در آن صورت خاستگاه حکمت مشخص میشد. با اروپامحوری و توجه به اروپا نمیتوان خاستگاه حقیقی حکمت را مشخص کرد، براساس آن فهم، خاستگاه حکمت اسلامی یونان است و فلسفه و حکمت مساوی با یونانیت تلقی میشود. اگر اینگونه باشد، شما فهم بنیادینی از حکمت اسلامی ندارید.
سه ویژگی لازمه نگاه به شرق
برای توجه و نگاه به شرق باید سه ویژگی مهم را جامه عمل پوشاند. یک؛ از ذیل غرب بیرون بیاییم؛ به این معنا که تاریخ ما ادامه تاریخ غرب نباید باشد. بیرون آمدن از ذیل غرب به معنای این است که در درون و تابعی از سنت یونان و غرب، دست به خوانش و فهم اندیشههای خود نزنیم بلکه با بازگشت به اندیشههای خود، آن فهم اصیل را شکل بدهیم. این ویژگی اول است که مقهور نباشیم و با مقهوریت دست به خواندن خود نزنیم. اگر با مقهوریت بزنیم به قول سیدجواد طباطبایی که گفتند: «آنوقت است که شما غرب را و یونان را طلوع میدانید، ما را نیمروز میدانید.» این خواندن در ذیل غرب است.
ویژگی دوم لازمه نگاه به شرق، بازگشت به سنت و میراث است. این بازگشت موجب یک فهم اصیل میشود. بیرون از شرق فهم اصیلی نخواهیم داشت و سهم مستشرقانه خواهیم داشت. در فهم مستشرقانه نمیتوان فهم درست و صحیحی نسبت به میراث و سنت اسلامی و شرق شکل بگیرد. سومین ویژگی این است که اگر نتوانیم توجه به شرق داشته باشیم، میراثمان را نمیتوانیم براساس پرسشهای خودمان بخوانیم. باید با پرسشها، الگوهای فهم و پارادایمهای غرب، خودمان را بخوانیم.
این دعوت به شرق نشاندهنده این است که باید به زمینههای تاریخی، به سنت، میراث و تطورات اندیشه خود به نحو اصیلگونه نگاه کنیم. بنابراین، این به معنای دعوت به جغرافیا نیست بلکه دعوت به یک سنخ تفکر است.