بخش نخست از گفت‌وگو با قاسم پورحسن، دانشیار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، با عنوان «دلایل غفلت فلسفه اسلامی از غرب و مسائل دوران جدید/ فلاسفه ما از اخلاق و فرهنگ پرسش نمی‌کنند» منتشر شد و اکنون بخش دوم از این مصاحبه تفصیلی که مشتمل بر مباحثی در زمینه نسبت فلسفه با مدرنیته و … است از نظر می‌گذرد؛

 

ایکنا: اکنون به مدرنیته بپردازیم. در غرب شاهد ظهور مدرنیته و تکنولوژی‌های جدید هستیم که برخی معتقدند این تکنولوژی مبتنی بر بنیاد فلسفی است. به عنوان مثال «هایدگر» به عنوان یک فیلسوف با فلسفه توانست محیط زیست آلمان را احیا کند. به نظر شما آیا واقعاً این طور است؟

نخستین مسئله این است که غرب جدید محصول فلسفه‌اش است هست یا خیر؟ جواب مثبت است؛ یعنی فلسفه غرب توانست به غرب کمک کند و پرسش‌های بنیادین را شکل دهد و بیان کند که دوران مدرن، انسان مدرن، زندگی مدرن و خرد جدید به چه معناست. بدون فلسفه امکان نداشت این‌ها مطرح شوند. فلسفه در غرب توانست این تأثیرات بنیادین را بگذارد و مرادم از فلسفه کلیسا و آکوئیناس نیست. منظور من از فلسفه به معنای عام است.

بدون نگاه فلسفی نمی‌توانستید از خرد جدید پرسش کنید که با خرد قبل چه فرقی کرده است. این مسئله اول است. غرب جدید یعنی بین دو عنوان تفاوت قائل هستیم؛ یکی مدرنیسم هست و دیگر مدرنیته. مدرنیسم به یک مکتب برمی‌گردد که به معنای صرف دوره جدید نیست و در معنای نوعی از اندیشه است که فقط در غرب می‌تواند ظهور پیدا کند؛ بنابراین هنگامی که می‌گوییم مدرنیسم یعنی در هیچ جای دیگر نمی‌تواند اتفاق بیفتد اما مدرنیته در معنای دوره و فهم جدید است که می‌تواند در هر سرزمینی اتفاق بیفتد. مدرنیسم یعنی بستر و زمینه غرب، یعنی تنها غرب است که می‌تواند این تحولات را شکل دهد اما مدرنیته یعنی دوران جدید و سنخ جدیدی از زندگی انسان که باید بین این‌ها تفاوت قائل شویم.

غرب مساوی است با دوران و وضع جدید که بدون فلسفه نمی‌توانست به این مسئله دست یابد؛ یعنی حتی پرسش‌های «کالوین» و «لوتر» فلسفی است. پرسش «اسپینوزا» نیز فلسفی است. پرسش‌های پروتستان الهیاتی نیستند و فلسفی هستند که معنای متفاوتی از باور دینی را مطرح می‌کنند.

«لاک» نیز در برخی آثارش عنوان می‌کند که معقول‌سازی و معقولیت یک دین به چه معناست و عقل تا کجا می‌تواند برود، وحی تا کجاست و چرا عقل می‌تواند در مورد وحی پرسش کند. سخن من این است که بدون داشتن بنیادهای فلسفی نمی‌توانید در مورد غرب جدید صحبت کنید. غرب جدید همراه با فلسفه است.

ایکنا: سؤال این است که چرا در غرب فلسفه توانست چنین کارکردی را پیدا کند؟

مسئله دوم بررسی همین نکته است که چرا در غرب فلسفه توانست چنین کارکردی داشته باشد. در غرب در باب فلسفه با معنای عامی مواجه هستیم؛ یعنی ممکن است در خواندن جامعه‌شناسی انتقادی و … به فلسفه روی آورید. به همین میزان نیز سایر متفکران این طور هستند. البته هنوز به «هایدگر» نرسیده‌ام که بگویم در دوران جدید در مسائلی مانند محیط زیست این بحث را داریم که بدون پیوند با فلسفه امکان‌پذیر نیست. در حال حاضر در ایران نمی‌توانیم فلسفه را به محیط زیست ربط دهیم. کتابی هم که در مورد محیط زیست می‌نویسیم، در آن به آیات و روایات اکتفا می‌کنیم و با پرسش فلسفی سراغ محیط زیست نمی‌رویم. وقتی این حرف را می‌زنم که غرب با کمک فلسفه رشد کرده است، نیچه نیز با کمک همین فلسفه از وضع آن‌ها می‌پرسد که آیا وضع درستی دارند یا خیر؟

هر کسی اکنون وضعیت محیط زیست، فرهنگ، رانندگی، مناسبات جمعی و رفتار خشونت‌آمیز ما را ببیند و با جامعه دیگری مقایسه کند، اولین پرسش او این است که چرا این جامعه این‌چنین است؟ این جامعه صرفاً چون غربی یا شرفی است این گونه نیست. در ژاپن تا چند سال اول در مدرسه کتاب نمی‌خوانند. دانش‌آموز در ابتدا تاریخ ژاپن را مطالعه می‌کند تا بتواند با آن ارتباط برقرار کند، اما ما به دانش‌آموزان فرهنگ، تاریخ و مناسبات جمعی را نمی‌گوییم، بلکه حجم انبوهی از محفوظات را به آن‌ها می‌دهیم؛ لذا نیازمند تغییرات بنیادین در نظام آموزشی هستیم.

هر جامعه‌ای که توانست نظام آموزش و پرورش را تغییر دهد، این تحول را به وجود می‌آورد. کشور سوئد یا فنلاند تقریباً ۵۰ سال قبل شروع کرد و اکنون نتیجه را آن را مشاهده می‌کنند. ژاپن نیز همین طور بوده است. اما برگردیم به این مسئله که وقتی هایدگر می‌آید به عنوان فیلسوف در جامعه آلمان می‌اندیشد، محیط زیست در مغرب زمین را شکل می‌دهد؛ پس از اینکه هایدگر پرسش از تکنولوژی را مطرح می‌کند، معنای آن روشن می‌شود. پرسش از تکنولوژی این است که چرا مقهور آن هستیم. تکنولوژی با ما چه می‌کند و ما را تا کجا می‌برد؟ این پرسش فلسفی است که او مطرح می‌کند.

هنوز در جامعه خودمان پرسش از تکنولوژی را مطرح نکرده‌ایم. هنوز بزرگ‌ترین اندیشمندان معتقدند تا زمانی که تکنولوژی را به دست نیاوریم پیشرفته نخواهیم شد؛ این یک سوی قضیه است. وقتی می‌خواهیم توسعه پیدا کنیم یک فرمول این است که توسعه راهی است که غرب رفته و متفکر ما نیز همین را می‌گوید که برای توسعه راهی جز غرب نیست. اما وقتی می‌خواهیم توسعه پیدا کنیم و راه غرب را برویم، با همان پرسش‌هایی که در زمینه توسعه در باب عقلانیت مطرح شده مواجه می‌شویم؟ اکنون در ایران وقتی از تکنولوژی حرف می‌زنیم تمام پرسش‌های ما همان سؤالات «هایدگری» است؛ یعنی نتوانسته‌ایم با تکنولوژی ارتباط برقرار کنیم و وقتی در این زمینه ناکام بوده‌ایم رانندگی ما نیز چیزی می‌شود که می‌بینید و یک کتاب در مورد شهر نداریم.

ایکنا: آیا وضعی که در غرب داریم از مناسبات و از رفتارهایی که منبعث از عقل جمعی هستند، برگرفته از تأثیراتی است که فیلسوفان آن‌ها گذاشته‌اند؟

بله. دوست ارجمندم، محمدعلی مرادی، که به رحمت خدا رفتند، می‌گفتند روزی در آلمان کنار برکه‌ای نشسته بود و قصد داشت که قطعه نانی را داخل آن بیندازد اما یک پیرزن نگذاشت. چرا؟ چون باعث می‌شد که آب آلوده شود. ما حتی این تفتن را هم نسبت به آب پیدا نکرده‌ایم.

هنوز در ایران نمی‌دانیم چرا ایرانیان به قنات روی آوردند. صرفاً می‌گوییم قناتی بوده است. اکنون که به حفر چاه روی آورده‌ایم ، در نتیجه در سرزمینی که پسته می‌کاشتیم و باید با ۶۰ متر کندن به آب می‌رسیدیم، اکنون باید ۴۰۰ متر زمین را حفر کنیم تا به آب برسیم، اما با قنات این وضع پیش نمی‌آید. قنات مدام و دیرپا بود و در فرهنگ ما وجود داشت. پس وقتی می‌گوییم توسعه باید پرسش‌های جامعه را مطرح کنیم. بدون این پرسش‌ها مقهور توسعه خواهیم بود و حتماً سر جامعه کلاه می‌رود. همین می‌شود که انبوهی از ماشین‌ها را در خیابان رها می‌کنیم.

به هیچ شکلی نمی‌توانیم بر ترافیک و نوع رانندگی غلبه پیدا کنیم. وقتی جاده را نگاه می‌کنید می‌بینید که در جاده خاکی ماشین‌هایی که هر کدام یک میلیارد پولشان است، به‌ راحتی از کنار شما عبور می‌کنند و گرد و خاک بلند می‌کنند. اگر تذکر دهید، حتماً درگیر خشونت می‌شوید؛ بنابراین فلسفه جدای از فرهنگ نیست و به همین دلیل تأکید می‌کنم که در غرب فلسفه جواب داد. به این دلیل که با اخلاق، فرهنگ و سنتشان پیوند برقرار شد. درست است که با سنتشان فاصله گرفتند اما دوباره آن پرسش‌ها را مطرح کردند.

باید سنتمان را بخوانیم. در کتاب «خوانشی نو از فارابی» کوشیدم تا خوانشی نو از فلسفه فارابی و چرایی آن را مطرح کنم. در آن اثر آورد‌ه‌ام که چرا باید سنت خودمان را بازخوانی کنیم. خواجه نصیر در دوران فرتوتی پیری ماست (دوران حمله مغولان) چرا در آن دوران اخلاق می‌نویسد؟ چون اخلاق جامعه در حال تباهی است؛ یعنی جامعه با حمله مغول در حال نابودی است.

اینکه فلاسفه در انتزاع نمی‌اندیشیدند نکته مهمی است. فارابی از شرقی‌ترین نقطه اسلامی آمد و تا غربی‌ترین نقطه نیز رفت. اگر تا مصر رفته باشد که برخی می‌گویند درست است، یعنی فارابی در اتاقش ننشسته بود تا درباره جامعه بیندیشد. فارابی سرزمین‌های اسلامی را طی کرد. «ابن‌سینا» نیز همین طور بود. وقتی که ترکیه مجسمه ابن‌سینا را در دانشگاه طب قرار می‌دهد و می‌گوید حکیم الترک این به معنای ربودن است؛ یعنی نسبتی با او ندارد. ترکیه چه نسبتی با ابن‌سینا دارد؟ عین همین کار در حوزه عرب نیز اتفاق افتاد. فیلسوف عرب، طبیب عرب و غیره. وقتی ترکیه این کار را می‌کند قصد دارد کسی که شهرت جهانی دارد و در فرهنگ ایران رشد کرده و سنت عقلانی نیرومندی را در ایران شکل داده از آن خود کند.

ابن‌سینا متعلق به ایرانی است که هر کس بتواند آن را بخواند، اما چرا نمی‌خوانیم؟ وقتی از سنتمان غفلت می‌کنیم نباید انتظار داشته باشیم که با گرته‌بردای از چند فیلسوف غربی پیشرفت کنیم. هگل بخوانیم اما نمی‌توانیم معضلمان را با استفاده از آثارش حل کنیم. کانت بخوانیم، اما وقتی در دنیای اسلام جنگ و خشونت وجود دارد، نمی‌توانید با رساله «صلح پایدار» کانت به مقابله با آن بروید. باید به سنت برگردیم و حنبلی و شافعی و … را بخوانیم.

در نگاه حنبلی چه مسئله‌ای وجود دارد که امروزه گروه‌های افراطی استنباط می‌کنند که درآن خشونت هست؛ چرا موظف هستید که عقلانیت فلسفی فارابی و ابن‌سینا را در دنیای اسلام مطرح کنید؟ چون فقط این عقلانیت است که می‌تواند حریف این خشونت شود. «الجابری» در آثارش از جمله در «نقد عقل عربی» در ما و میراث فلسفی ما و در جدال کلام، برهان و عرفان می‌گوید که دنیای اسلام دو بخش است؛ یک بخش فارابی و ابن‌سینا و یک بخش نیز ما هستیم که تفکرمان اشعری و شافعی است. اگر می‌خواهیم دنیای اسلام را بسازیم، باید این سنت عقلی را حذف کنیم. سخن من این است که این فهم اشتباه فقط از دیدگاه الجابری نیست.

این دیدگاه موجب حذف بنیادهای عقلانی می‌شود؛ چطور می‌توانید از بنیادهای عقلانی، که غربِ امروز را ساخته است، با فرهنگ عرب و تفکر شافعی و اشعری، که می‌تواند خشونت‌آمیز نیز باشد، بحث کنید. چگونه با این دیدگاه می‌توانید آینده دنیای اسلام را بسازید؛ آینده اسلام یعنی بازگشت به سلف که این بازگشت می‌تواند خشونت را به وجود آورد. این بازگشت اتوپیای مازاد است که در ذهنتان آرمان‌شهری را تصور می‌کنید که با بازگشت محقق می‌شود.

پس هر کس ندای عقل را بیاورد، این ندا باید خاموش شود. در حالی که غرب با روشن کردن عقل توانست به این وضعیت برسد. مهم‌ترین معضل ما این است که هنوز میراث فلسفی نتوانسته کارآمد شود، چون دنیای اسلام با این میراث بیگانه است.

 

در دنیای اسلام کشورهایی مانند ترکیه فقط به گرته‌برداری و سرقت نام افتخار می‌کنند. اینکه در کشوری به نام فارابی اسکناس چاپ می‌کنند نسبت آن‌ها با فارابی چیست؟ می‌توانید آن را بخوانید و از سنت عقلی آن دفاع کنید؟ هر مقدار که بفهمید متعلق به شماست. اگر هیچ نسبتی نداشته باشید و در درون طائفه‌گری باشید و در درون مبارزه یا خاموش کردن این چراغ عقل باشید، ثمره‌ای برای شما ندارد.

در جامعه ما نیز تا حدی تفکر اشعری حاکم است؛ نگاه‌هایی که در حوزه تفکیک، اخباری‌گیری و فلسفه‌ستیزی وجود دارد و نمی‌دانند که فقط بنیاد مهمی که می‌توانیم برای آینده تمدن اسلامی داشته باشیم، بنیاد عقلی است؛ همچنان که شهید مطهری و علامه طباطبایی به آن اشاره می‌کنند. این مسئله خیلی مهمی است که شما به مقابله با تفکر عقلی می‌پردازید و می‌گویید جامعه دینی را شکوفا می‌کنیم. این مسئله امکان ندارد و آیت‌الله جوادی آملی به‌ درستی کتاب «منزلت عقل در هندسه معرفت دینی» را نوشت و از آن دفاع کرد.

چون این ثمره تفکر علامه طباطبایی و شهید مطهری است که باید از عقلانیت دفاع کرد. تا زمانی که نتوانیم به صورت نیرومند بنیادهای عقلانی اسلامی را بفهمیم، نباید این سؤال را مطرح کنیم که فلسفه به چه درد می‌خورد. وقتی با فلسفه بیگانه هستیم، در نگاه عادی اخباری و یا تفکیکی می‌شویم و طبیعتاً بیرون سنت عقلی قرار می‌گیریم. سنت عقلی می‌پرسد که این جامعه و فرهنگ چقدر عقلانی است؟ اگر بتوانیم آن طراز را داشته باشیم موفق خواهیم بود.

در کتاب ابن‌سینا و حکمت مشرقی نیز مطرح کرده‌ام که چه نیازی به ابن‌سینا داریم. نیاز ما به خواندن ابن‌سینا از این جهت است که بتوانیم بنیادهای عقلانی را مورد پرسش قرار دهیم تا معلوم شود کجا می‌تواند به کار بیاید. قنات فقط مسئله آب نیست. قنات مهم‌ترین بنیادهای عقلی و فرهنگی ما را شکل می‌دهد. توجه به آب، قداست آب و احترام به آن چیزی است که اکنون چنین جایگاهی بین ما ندارد و به هر میزان که به نفع ماست از آن استفاده می‌کنیم. این فرهنگ که توانسته بود بفهمد آب چیست، امروزه این طور شده است.

در غرب در پرتو همین پرسش‌های فلسفی آب اهمیت یافت و ما دچار مشکل خشکسالی شدیم. فقط به دلیل مسئله محیط زیست نیست؛ یعنی فیلسوفان می‌توانستند کمک کنند. به هر حال کارآمدی ما در مورد فلسفه کم است و می‌توانیم این تفکر را زنده کنیم.