خانواده نخستین واحد اجتماعی است. گرچه محیط خانواده مهمترین نهاد برای پرورش کودکان محسوب می‌شود، اما همواره کودکانی هستند که به دلایل و عناوین مختلف ناگزیر، جدا از خانواده و در مراکز تحت عنوان شبانه‌روزی نگهداری می‌شوند. مراکز شبه خانواده (Home for Children) نهادی اقامتی، زیستی و اجتماعی است که تحت سرپرستی و مراقبت اشخاصی مانند یک زن و شوهر یا مربیان زن و مرد که به صورت یک خانواده زندگی می‌کنند، امکان زندگی و پرورش و آموزش تعدادی کودک و نوجوان بی‌سرپرست را فراهم می‌کنند.

تعریف اول و دوم از شبه خانواده

ما تا پایان دهه هفتاد، درون تعریف اول شبه خانواده به سر می بریم. شبه خانواده در این دوران به مثابه نهادی بیگانه تلقی می‌شود. سال ۱۹۶۱ فوکو کتاب «زایش تیمارستان» و چند سال بعد کتابی در مورد تاریخ جنون یا دیوانگی و تمدن نوشت. او می‌پرسد چرا موفق نبودیم در مناسبات جمعی، بیماران و کج رفتار‌ها را درمان کنیم؟ و پاسخ می‌دهد “دلیلش این است که، چون به مثابه موجوداتی بیگانه به آن‌ها نگاه می‌کردیم.”

از پایان دهه هفتاد تاکنون ما در درون دومین نگاه به شبه خانواده به سر می‌بریم. در آن جا باز هم تاکید روی شبه خانواده است و نه خانواده. در شبه خانواده، ما قائل به پدر و مادر نیستیم، بلکه قائل به مربی هستیم. طرحی که در این نوشتار بدان پرداخته شده است، «شبه خانواده همچون و بمثابه خانواده» است. در حال حاضر در ایران ۶۰۰ نهاد دولتی و غیر دولتی وجود دارد که متولی حوزه کودک هستند که ۵۴۰ نهاد از آن‌ها غیر دولتی اند. در تمام این ۵۴۰ نهادی که شما می‌بینید، ما یا در نگاه اول به سر می‌بریم و یا درون نگاه دوم هستیم. در دوره اول فوکو در مطالعاتش به همه تحولات اجتماعی و ساختن بیمارستان و تیمارستان و جنون خانه طعنه می‌زند که انسان‌ها را به جای درمان در نزدیکی و در جوار خودمان، به بیرون شهر می‌بریم. جایی که کسی آن‌ها را نبیند و آن‌ها را «امری بیگانه» از سایر انسان‌ها تلقی می‌کنیم. ما همچنان فهمی در ذیل انسان به آن‌ها نداریم.

آسیب های اجتماعی و ظهور شبه خانواده ها

ما در باب آسیب‌های اجتماعی به معنای عام و آسیب اجتماعی به نام بی سرپرست و بد سرپرست به معنای خاص سه دیدگاه مهم داریم، دیدگاه «کارکردگرایانه»، دیدگاه «ساختار ضربه‌ای یا کشمکش آمیز» و دیدگاه «کنش متقابل». در دیدگاه کارکردگرایی، جامعه را به سان نظامی متشکل از بخش‌های اندام وار و هماهنگ می‌دانند که در مسیر تعادل و توازن اجتماعی است و هر نهاد اجتماعی نقشی مهم داشته و بر نهاد‌های دیگر نیز تاثیر می‌گذارد. اگر این عناصر درست کار کنند و بر هم تأثیر بگذارند به آن کارکردی می‌گوییم. یعنی چرا کودک بی تربیت بار آمده است؟ چون نظام آموزشی نظام درستی نیست. چرا نسل جدید ما مسئولیت پذیر بار آمده است؟ چون نظام دانشگاهی ما درست است. پس در نگاه کارکردگرایی این گونه نیست که تک نهادی در این باب نظر دهیم. در نگاه کارکردگرایی اگر همه عناصر و نهاد‌ها درست کار کنند، به آن کارکردگرایانه دیدن می‌گوییم و اگر درست کار نکنند به آن کج کارکردی می‌گوییم. در دیدگاه کارکردگرایی در باب آسیب‌های اجتماعی اگر آسیبی اتفاق افتد برای درمان دو رهیافت کلان داریم؛ یکی رهیافت «آسیب شناختی اجتماعی» و دیگری رهیافت «بی سامانی اجتماعی» است که با هم متفاوت هستند.

در دیدگاه آسیب شناسی اجتماعی ـ که عمده مطالعات اجتماعی در این زمینه است ـ آسیبی شکل گرفته که متوجه «رفتار» و «ساختار» و یا متوجه «فرد» است. اما در دیدگاه بی سامانی، در اختیار من و شما نیست. سرعت تغییرات و تحولات در باب خانواده خارج از اختیار من و شما است. حال چه باید کنیم؟ راه درمان متفاوت است. شما می‌توانید کج رفتاری‌ها را درمان کنید. یعنی بگویید آموزش می‌دهید و به تربیت و تقویت فرهنگ و خانواده اهمیت می‌دهید و گسترش جامعه پذیری اتفاق می‌افتد. اما در بی سامانی، دو راه حل داریم: ۱- کم کردن سرعت تحولات اجتماعی که منظور کنترل است. ۲- تقویت هنجار‌های اجتماعی که همه این‌ها در حوزه اختیار ما نیست. عزم آن دست ما است، اما ما نمی‌توانیم جلوی تحولات خانواده را بگیریم. کسی نمی‌تواند بگوید من خانواده را به کارکرد دهه ۷۰ بازمی گردانم، به انضمام این که هنجار‌ها نسبی هستند. همچنان که کوهن بیان می‌کند بسیاری از مفاهیم اجتماعی «اعتباری» هستند.

در بی سامانی اجتماعی، مشکل ما مضاعف است. در دیدگاه اول می گویید بی سرپرست دارید و با ایجاد فضا آن ها را تربیت می‌کنید. اما در دیدگاه دوم می بینید که مسئله فضا و مکان نیست، بلکه مسئله این است که چگونه می توانیم خانواده را برای او به مثابه یک انسان باز آفرینی کنیم. این جا است که باز مفهوم «خانواده»و مفهوم «پدر» سر بر می آورد. چیزهایی که می گویم ده سال است در آمریکا در فیلم هایشان، نشست هایشان و گزارشاتی که مؤسسه مطالعات بین المللی رم داده، دیده ایم. آن ها معتقدند که آرام آرام واژه شبه خانواده را برداریم و نام آن را همان خانواده بگذاریم. یعنی با شبه خانواده دچار مشکلی خواهیم بود که بدان خواهم پرداخت.

دیدگاه دوم، دیدگاه ذره‌ای است که در آنجا عمده مباحث به حوزه اجتماعی باز می‌گردد. در دیدگاه کنش متقابل باید مسئله منطق گفتگو در حیطه اجتماعی را بحث کنیم. Family for children یا F۴C یک دیدگاه جدیدی در باب شبه خانواده است و این ادعای من نیست، شما هر مؤسسه‌ای که پیرامون آن مطالعه کنید چیزی تحت عنوان F۴C پیدا نخواهید کرد. ما هر چه داریم Foster Care یا Village است. مهم‌ترین ویلیجی که برای کودکان است، ویلیجی است در امریکا و عنوان کامل آن Children village international است که به مثابه سازمان حمایتی عمل می کند. بالاترین تعداد کودکان بی سرپرست در دنیا، با آمار ۴۴۳ هزار نفر مربوط به آمریکا است. تعداد کودکان بی سرپرست در ایران ۲۰ تا ۳۰ هزار نفر است، البته نه از حیث جمعیت. مثلاً هند با این جمعیتش از سال ۱۹۶۰ تاکنون که آمار داریم، نهایتا ۲۴۳۶۰ نفر است. در هند دو نهاد هستند و هر دو با عنوان Foster care india و Alternative care india فعالیت می‌کنند. ما اگر شبه خانواده را درون دیدگاه سوم یعنی به عنوان شبه خانواده برای آینده ببینیم، در آن صورت سه مفهوم بنیادین شبه خانواده یعنی مفهوم مثلث که یکی از بنیان‌های خانواده است، مفهوم پایداری و مفهوم پیوند عاطفی که بنیان‌های هر خانواده است شکل می‌گیرد.

زمانی که خانواده فرو ریزش کرده و از بین برود، «پایان خانواده، آغاز شبه خانواده» خواهد بود. ما در تعریف‌ها تا پایان دهه ۷۰ همین را داشتیم. یعنی وقتی خانواده فرو می‌ریزد، اگر بخواهیم آن را ترمیم کنیم به شبه خانواده روی می‌آوریم. پس ما در دوران اول در باب شبه خانواده، نظریه «تکمیلی نداریم»، بلکه نظریه «تأسیسی» داریم. یعنی باید دوباره از نو بنیانی را بگذاریم و حال چه مقدار می‌تواند نزدیک شود؟ در تعریف بین المللی و کلاسیک ما از شبه خانواده در آن دوره، شبه خانواده به مراکزی اطلاق می‌شود که طبق وظایف قانونی، کودکان و نوجوانان بی سرپرست را پذیرفته اند و وظیفه نگه داری آن‌ها را عهده دارند. این ها همه مفاهیم فیزیکی هستند و هیچکدام مفاهیم «نرم عاطفی»نیستند. یعنی هیچ راهی نیست و این را به عنوان چاره ناپذیری تعریف می کنیم. در دیدگاه دوم عنوان شد که شبه خانواده به مثابه امری یا فضایی نزدیک به خانواده، در عین حال فضا و مکانی نیمه طبیعی و شبه خانواده، اما با ساختار و کارکردی متفاوت است. این که می گوییم با کارکردی متفاوت، عمده تعاریفی که در باب شبه خانواده در ایران و در حوزه بهزیستی و دیگران و حتی اساتید مطرح کردند همین است.

تعاریفی در سال ۱۳۷۹ در یکی از مقالات اساتیدی که در همین زمینه کار می‌کنند آمده که شبه خانواده را نهادی اقامتی، زیستی و اجتماعی بیان می‌کند که افراد در آن تحت سرپرستی و مراقبت اشخاصی مانند مربیان زندگی می‌کنند. هدف از آن ایجاد یک محیط نسبتاً طبیعی خانوادگی و با حضور سرپرستان و یا مربیانی شبیه پدر و مادر است. این در تعریف دیدگاه دوم شبه خانواده است که می‌خواهد مقداری وجه اجتماعی را عنوان کند. در دوره قبل از دهه هفتاد، از سرپرستان یا مربیان به عنوان معلم ـ مربی یاد شده است. در دوره بعد عمو و دایی و عمه به آنها می‌گفتند. یعنی مفاهیمی نزدیک به خانواده را برای آن‌ها شکل داده اند. من معتقدم که هنوز در ایران خیلی کم به این مرز‌ها نزدیک شدیم. یکی دو کشور از میان کشور‌های اسکاندیناوی و همچنین کشور نروژ به این مرز‌ها نزدیک شده اند. در میان کشور‌های غربی که منظور کاتولیک و پروتستان است، آمریکا به این مرز‌ها نزدیک شده است. اکنون شبه خانواده در ایران می‌خواهد این‌ها را پایه گذاری کند.

شبه خانواده به معنای رهیافت

اما شبه خانواده به مثابه یک رهیافت است، به مثابه یک Approach که همان دیسکورس است. دیسکورس اینگونه نیست که یک نفر فکر کند و یک نظریه خلق کند. دیسکورس متعلق به تمام بافتار‌های «اجتماعی»، «فرهنگی» و «هنجاری» اجتماع است. اگر شما مسئله‌ای را درون تمام این شبکه بافتاری بفهمید به آن دیسکورس می‌گویند. در فارسی دیسکورس، تحت عنوان گفتمان ترجمه شده است. شما می‌توانید بگویید که من شبه خانواده را بسان یک تجربه در دوره جدید می‌فهمم. برخی کشور‌ها این را تجربه کرده اند و برخی خیر. یا این که می‌توانید بگویید من از حیث وجه معرفت شناسانه به او نگاه می‌کنم. یعنی همه انسان‌ها نیازمند حمایت هستند و این فهم وجود دارد که انسان‌ها می‌توانند تحت حمایت قرار بگیرند که این‌ها بحث «معرفت شناسانه» است. در مباحث معرفت شناسانه می‌توانید حیطه‌های انضمامی اجتماعی را بیاورید، اما تنها وجه دریافتی دارید. یعنی ممکن است اصلاً سهیم نشوید، اما می‌فهمید که چنین وضعی وجود دارد. دقیقاً مانند این است که در جامعه همه بفهمند که ما واجد بی عدالتی طبقاتی هستیم، اما کسی در کاهش و زدودن بی عدالتی طبقاتی تلاش نمی‌کند. چرا که ما در ذیل آن قرار گرفتیم. یعنی ما بیرون نیامده ایم که بی عدالتی طبقاتی را ببینیم و مانند یک «فنومن» مطالعه کنیم. از حیث انتولوژی این یک بحث مهمی است. از زمانی که اگزیستانزیالیست‌ها مسئله حیث وجودی انسان را مطرح کردند، مطرح شده است.

ما در دیدگاه آلرتناتیو دقیقاً مقابل دیدگاه family رفتار می‌کنیم. ما در دیدگاه family گفتیم که آن سه پیوند هستند. هنگامی که می گوییم person center یعنی دیدگاه تفرد جویی است که این دیدگاه چیزی را که بعداً عنوان خواهد شد، یعنی شبه خانواده باید مؤدی به ۵ دستاورد اجتماعی شود. در غیراین صورت شبه خانواده هنجاری و نرمالی نخواهد بود و این پنج مورد را در آخر بحث عنوان خواهم کرد. person center مثل دغدغه‌ای که ما الان داریم. بچه‌های ما که با موبایل بازی می‌کنند و فضای مجازی می‌روند و اطلاعاتشان زیاد است، اما person center هستند. یعنی نمی‌توانند در مناسبات اجتماعی مشارکت کنند و مسئولیت پذیری ندارند. دیدگاه گسل در مقابل دیدگاه عاطفی است. یعنی گسلش عاطفی. یعنی پیوند‌های عاطفی در این جا بسیار کم رنگ است و ما گسست پیوند عاطفی را می‌بینیم و در مقابل آن که پایداری است و قابلیت دوام دارد، ما در این جا ناپایداری را می‌بینیم. این سه ویژگی به عنوان آلترناتیو به تعریف اول شبه خانواده باز می‌گردد. یعنی ما در شبه خانواده می‌گفتیم دست به تأسیس فیزیک و فضایی بزنیم که آن را درمان کنیم. این در واقع به مثابه آلترناتیو است. یعنی بدیلی از خانواده است که البته می‌تواند مضرات بسیار زیادی داشته باشد. بسیاری از ۵۴۰ مرکز و فضا‌های شبه خانواده در ایران هنوز حجم زیادی درون همین دیدگاه قرار می‌گیرند. به عنوان یک نظریه، مقداری مباحث فلسفه مطالعات اجتماعی را دربر دارد.

مدرنیته و دوران گذار

۵ در باب خانواده یا با نظریه گذار مواجه هستیم یعنی مجبور هستیم که از دیدگاه سنتی به دیدگاه مدرن بیاییم. در دیدگاه مدرن باید بپذیریم که چیزی تحت عنوان مفهوم خانواده سنتی وجود ندارد. یا در دیدگاه change هستیم یعنی ممکن است بگوییم امکان ندارد که خانواده به همان میزانی که فکر می‌کنید دارای بنیان‌های صلبی باشد که دست نخورده باقی بماند. همه گله می‌کنند. یعنی نسل قبلی می‌گفت که این بچه‌ها می‌خواهند چه شوند؟ ما می‌گوییم این بچه‌ها چه می‌خواهند شوند؟ بچه‌های ما می‌گویند بچه‌های ما چه خواهند شد؟ علت این قضیه change است. یعنی احتمالاً ما هر تحصیلاتی داشته باشیم، چون درون change قرار نمی‌گیریم و از بیرون، آن را نگاه می‌کنیم نمی‌توانیم با آن سهیم باشیم و change را احساس کنیم. ما فکر می‌کنیم دارای مفاهیمی بنیادین و قطعی هستیم که نباید دست خورده باشند. در باب graded ، در خانواده یک سنخ از خانواده نداریم بلکه ممکن است مراتبی از خانواده وجود داشته باشد که شبه خانواده بخشی از مراتب تشکیکی خانواده بتواند تلقی شود. نظریه جایگزین ناپذیر که به شدت مخالف شکل گیری شبه خانواده است. در community، یک بحث مهمی که مربوط به دوره مدرن است را داریم. یعنی آیا شبه خانواده یک new life است؛ همچنان که شما در مورد تحصیلات و شغل می‌گویید؟ یعنی اگر الان ما را به سال ۱۵۰۰ ببرند و بگویند که چه چیزی دارید بگوییم یک موبایل داریم. بگویند کتاب‌ها و علم و شتر‌های شما کجا هستند، بگوییم همین است. آن‌ها می‌گویند که حتماً دچار توهم شده است. ما احتمالاً اگر یک متفکر درجه یک بودیم، انبوهی از کتابخانه می‌داشتیم تا می‌توانستیم مطالعه کنیم. برای انسان ۱۵۰۰ قابل فهم نیست که ما در دورانی به سر خواهیم برد که عمده اطلاعات ما می‌تواند غیر از محفوظات ما در دسترس و جلوی چشم ما باشد. شما نیازمند کتابخانه نیستید. چند وقت پیش در آمریکا یک نظر سنجی شده که چرا کسی به کتابخانه‌ها نمی‌آید؟ چه اتفاقی رخ داده؟ آیا کتاب نمی‌خوانند؟ پس اگر نمی‌خوانند پس چرا فرید زکریا در کتاب جهان پسا آمریکایی گفته بود بهترین دانشگاه‌ها در آمریکا است. مگر این همه دانشگاه وجود ندارد. گفت که اصلاً نیازی به کتابخانه نیست و کتابخانه فقط برای این است که شما با کتاب‌های اورجینال سر و کار داشته باشید؛ و گرنه هر کسی که کتابخانه برود حجم زمانی که از دست می‌دهد، بیشتر از زمانی است که می‌تواند مطالعه کند. درواقع سنخ مطالعه تغییر پیدا کرده است. حال ما فرض کنیم در ۳۰ سال آینده یعنی وارد سال ۰ ۵ شویم و اگر ما را برگردانند بگویند این خانواده را ببینید، ما بگوییم این امکان ندارد و ما اسم این را خانواده نمی‌گذاریم. همانطور که اسم سی سال بعد را ازدواج و تحصیل و شغل نمی‌گذاریم. ما چهل سال پیش می‌گفتیم که داماد چه کاره است؟ می‌گفتند فوتبالیست. می‌گفتیم که این شغل حساب نمی‌شود. حالا احتمالاً به اندازه همه متفکران ما شغل حساب می شوند.

این مفاهیم تفننی نیستند. این مفاهیم به واسطه نظریه «انباشتی معرفتی انسان» دائماً در حال تغییر هستند. هیچ راهی غیر از این که ما با تراکم انباشتگی عقل جمعی بشر مواجه شویم، وجود ندارد. ما احتمالاً با یک جامعه همبسته صلب مواجه نیستیم و با جامعه‌های ذره‌ای مواجه خواهیم شد. یعنی در جوامع عمدتاً همه انسان‌ها برای خود تصمیم می‌گیرند. خیلی بعید خواهد بود که یک نهاد کلانی مثل قبیله بتواند برای افراد تصمیم بگیرد و یا خانواده برای فرزندان تصمیم بگیرد. تک تک شما با این مسئله مواجه هستید. ما تا مطالعات ۲۰۱۰ می‌گفتیم جامعه‌ای که اتمیک شود، جامعه خطرناکی است. از این به بعد می‌گوییم با جامعه اتمیکی که مواجه هستیم چه باید کنیم؟ as need یعنی راهی غیر از این وجود ندارد. اصلاً یک ضرورت است، نه ناچاری. اگر ما نتوانیم معضلات اجتماعی را درمان کنیم معضلات اجتماعی شبکه وار امنیت اجتماع و همه هنجار‌های اجتماع را دچار عدم توازن می‌کند.

ما در این جا با این مسئله مواجه هستیم که به طور کلی شبه خانواده به تدریج شاید جایگزین بسیاری از نهاد‌ها شود. اگر این گونه شود ما چه انتظاراتی باید داشته باشیم؟ من معتقدم که شبه خانواده همانگونه که غرایز بنیادین افراد را تأمین می‌کند، باید واجد حیثیات پنج گانه سلامت اجتماعی باشد:۱- شکوفایی اجتماعی ۲- انسجام اجتماعی ۳- همبستگی اجتماعی ـ این واژه‌ها را به مثابه مطالعات اجتماعی نبینید ـ این انسجامی که من می‌گویم متفاوت از coherence است ۴- پذیرش اجتماعی ۵- مشارکت اجتماعی.

می‌گویند در اورمزد یشت ـ یشت‌ها به همراه گاثا‌ها مهم‌ترین بخش‌های حِکمی ایران هستند، گاثا‌ها سرود‌های هفده گانه و ۲۱ یشت قدیمی‌ترین و معتبر‌ترین هستند، اولین یشت، اورمزد یشت یا ایزد به مثابه اهورا است ـ بیان می‌کنند که اگر می‌خواهید آموزه‌ای بدهید، نگاهتان کوتاه باشد نمی‌توانید انسان تربیت کنید. بعد یک فرزانه‌ای این را به سنخی از جمله تبدیل کرد که اگر برنامه یک ساله دارید برنج بکارید، برنامه ده ساله دارید درخت بکارید، برنامه صد ساله دارید انسان تربیت کنید. به همین دلیل در مدل ها، طبیعی است که این فاصله زمانی می‌گذرد و بسیاری از کشور‌های پیشرو در حوزه مطالعات اجتماعی الان ۲۰۵۰ به بعد را مطالعه می‌کنند. اگر مراکز شبه خانواده می‌خواهند کار مهمی در این زمینه انجام دهند مانند زدن قنات هست که بتواند تحولات پنجاه سال آینده جامعه را پیش بینی کند.