وضع کنونی فلسفی و حکمی ما نسبت به دوره میانه مکتب تهران بسیار غنیتر است یعنی اکنون در فلسفه اسلامی نه تنها محققان برجستهای داریم، بلکه این محققان توجه جدی به سایر مکاتب فلسفی پیدا کردند. متن زیر یادداشتی از قاسم پور حسن استاد دانشگاه، است که در ادامه می خوانید؛
ویژگیهای مکتب تهران و سرانجام آن در گفتگو با دکتر قاسم پورحسن
آقای دکتر! همان طور که مستحضر هستید عنوان بحث ما در مورد حکمای اربعه مکتب تهران است، اما در ابتدا بفرمائید باید چه شرایطی داشته باشد تا عنوان «مکتب» به یک جریان فکری اطلاق شود؟
در ابتدا باید عنوان کنم؛ کاری که مجله پنجره درباره مکتب تهران در دست انجام دارد، بسیار مهم است، چون مکتب تهران به لحاظ عدم توجه به اندیشهها و شخصیتها یکی از دورههای مبهم و پنهان تاریخ فلسفه اسلامی است. بنابراین به نظر میرسد باید هم در تاریخ فلسفه اسلامی که در دانشگاهها تدریس میشود و هم در تحقیقات و پژوهشها، مکتب تهران به طور خاص مورد توجه قرار گیرد، چون استمرار حکمت در حوزه اسلامی را تضمین کرده است، لذا ازجمله کارهای پسندیده که مجله پنجره انجام داده پرداختن به این موضوع است. باید درباره مکتب تهران تحقیقات و دقت نظرهای بیشتری صورت گیرد، مکتب تهران واجد سه دوره اساسی است و تحولات فکری که در دوره دوم و سوم به وجود آمد قابل تحقیق بیشتری است.
حقیقت این است که اصطلاح «مکتب»، اصطلاح متأخری است؛ اگر این سخن درست باشد که بعد از هانری کربن، ما به دورههای تاریخی فلسفه خودمان، عنوان مکتب دادیم. در عین حال به نظر میرسد که اصطلاح جاافتادهای است و میتوان ویژگیهایی را برای یک مکتب فلسفی بیان کرد. یکی از مهمترین خصلتهایی که باید در امری بهخصوص در حوزه حکمت وجود داشته باشد تا به آن عنوان مکتب اطلاق کرد، اجتماع فیلسوفان و شاگردان آنها و آثارشان در یک دوره خاص است، البته مکتب به طور دقیق، خاصتر از «سنت» است، وقتی گفته میشود سنت مشائی، طبیعتا در درون این سنت میتواند مکاتب گوناگون شکل گیرد. در درون مکتب مشائی هم فارابی و هم ابن سینا را ارزیابی میکنیم. بنابراین ویژگی اول مکتب این است که باید استادی، شاگردانی، آثاری، ابداعات و ابتکاراتی گردهم آیند تا اصطلاح مکتب به آن اطلاق شود. نکته دوم درباره مکتب، گسست معرفتی نسبت به دورههای پیشین است، این ویژگی سبب میشود تا علی رغم اینکه ممکن است تداوم یک فکر را شاهد باشیم، اما دخل و تصرف و ابتکارات و گسستهایی را نسبت به دورههای پیشتر مورد ملاحظه قرار دهیم. به همین خاطر مکتب اشراق نوعی گسست معرفتی نسبت به دورههای قبل هست، البته قبول ندارم که گسست معرفتی نسبت به ابن سینا وجود دارد، اما نسبت به دورههای قبل به طور خاص نسبت به تفکر مشائی وجود دارد؛ همچنان که سهروردی هم اشاره میکند مکتب اشراق به نوعی تداوم تفکر ابن سیناست. نکته سوم اینکه، به لحاظ دستاوردهایی که تفکری میتواند از خود بر جای بگذارد به آن مکتب اطلاق میکنیم و این مکتب میتواند در دورههای بعد صاحب نوپیروانی باشد که واکاوی و بازسازی آنرا صورت دهند.
دیدگاه خاص مکتب، مهم و مطمح نظر شما در این بحث نیست، یعنی هر مکتبی نباید دیدگاه خاصی داشته باشد؟
چرا، عنوان کردم که حتما باید ابتکارات و ابداعاتی که صورت میگیرد سبب شود تا بتوانیم اصطلاح مکتب را به آن بدهیم، البته ممکن است دیدگاه خاص اخص از ابتکارات و ابداعات باشد. گسست بینشی هم که عنوان کردم بخشی از دیدگاه خاص است که شما مطرح کردید. در عین حال هم گسست و هم ابداعات، قدری مکتب را از تفکر پیشین جدا، برجسته و متمایز میکند.
با این ویژگیهایی که برای مکتب برشمردید، مکتب تهران دارای چه ویژگیهای خاصی بوده است؟
سؤال فوقالعاده مهمی در مورد مکتب تهران وجود دارد و آن این است که آیا مکتب تهران ادامه و تداوم مکتب اصفهان یا به طور خاص حکمت متعالیه هست یا خیر مکتب تهران دارای تفکرات خاصی است؟ در مکتب تهران مناقشهای وجود دارد؛ عدهای معتقدند این مکتب چیزی غیر از شرح و تقریر حکمت متعالیه نیست. عدهای دیگر اعتقاد دارند شاید بتوان گفت که مکتب تهران به خصوص با آقامحمدرضا قمشهای و استاد برجستهاش یعنی آقا سید رضی لاریجانی مازندرانی(که متأسفانه بسیار اندک در مورد این عارف بزرگوار کار شده است) حکمت، فلسفه و عرفان در مکتب تهران بسیار برجستهتر از مکتب اصفهان شکل گرفته است.
حقیقت این است که در مکتب تهران یک بینش کاملا مشائی، یعنی ابوالحسن میرزای جلوه وجود دارد که به نظرم انتقادات بنیادینی را به ملاصدرا بیان میکند. برخی کارشناسان و اساتید مطرح میکنند اشکالات و ایرادهایی که مرحوم جلوه به ملاصدرا وارد میکند، سطحی است که این دیدگاه را قبول ندارم. به نظرم در رسالات و تصحیحات مرحوم جلوه کاملا این مسأله نمایان است که اشکالات به ملاصدرا از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. به نظرم برخیها به خاطر عدم تفطن جدی که به استاد جلوه داشتند تنها به شنیدهها بسنده کردند حتی بزرگانی مانند آقای آشتیانی همین دیدگاه را دارند که مرحوم جلوه در عرفان چندان ذوقی نداشته یا در حکمت متعالیه نتوانسته بود حتی به پای محمدرضا قمشهای برسد در حالی که به هیچ وجه این عقیده درست نیست، یعنی بسیاری از افراد مانند میرزامحمدطاهر تنکابنی که یکی از حکمای برجسته بود و بعد از وفات آقا محمدرضا در درس جلوه شرکت میکرد، میگفت: «وقتی تمهیدالقواعد ابن ترکه را نزد آقامحمدرضا قمشهای میخواندیم، بعدا فهمیدیم پیش استاد جلوه با افتادگیها بسیاری مواجه بود، اما ایشان صفحه به صفحه را با دقت میخواند.» نکته مورد نظرم این است که بیان و رویکرد عرفانی که با آقا سیدرضی لاریجانی و آقامحمد رضا قمشهای شکل گرفته و حکمت خالص مشائی یکی از ویژگیهای مکتب تهران بود که با مناقشه یکدیگر رشد کرده است. مناظراتی که جلوه و قمشهای در درسها، تعلیمات و رسالاتشان داشتند.
نباید تصور کنیم مکتب تهران، به مثابه تکرار مکتب اصفهان است، چون حقیقت این است که در مکتب تهران، تمهیدالقواعد بهعنوان یکی از رکنهای رکین و مهمترین بنیاد تلقی عرفانی در میان حکما جریان دارد. مطالعه آثار ابن عربی و صدرالدین قونوی و سیدحیدر آملی بهعنوان یکی از پایههای مهم در مکتب تهران تلقی میشود.
نکته دوم که در مکتب تهران اتفاق میافتد مواجه اساسی با مغرب زمین است که با آقاعلی مدرس زنوزی اتفاق میافتد، لذا یکی از ویژگیهای مکتب تهران توجه به فلسفه غرب است که تاکنون هم ادامه دارد و ثمراتی که اکنون در نقد و بررسی و فهم فلسفه غرب وجود دارد از نتایج دوره دوم مکتب تهران است که با آثار و تفکر آقاعلی مدرس زنوزی شکل گرفته است.
در همان دوران علاوه بر حکمای اربعه و کلا در مکتب تهران در نسلهای بعد با گروهی از حکما روبرو هستیم، اما به نظر میرسد که به یک باره این امر پایان میپذیرد، سرانجام مکتب تهران با این روند چه شد؟
به هیچ وجه با دیدگاه شما موافق نیستم، مکتب تهران تا علامه طباطبایی به درستی انتقال پیدا میکند. نکته شما در مورد اینکه با تعداد بسیاری از متفکران برجسته و حکیمان بزرگ در دوره مکتب تهران به خصوص در دوره میانه مواجه هستیم کاملا درست است. معتقدم ثمره همه اینها در مرحوم عصار و علامه طباطبایی و دیگران تجلی پیدا میکند و امروز هم که ادامه مکتب تهران را داریم از باقیماندگان و شاگردان علامه طباطبایی و مکتب تهران هستند.
اولا نمیتوانیم ادعا کنیم شاهد انقطاع و یا پایان مکتب تهران هستیم؛ این نظر به هیچ وجه درست نیست. به نظرم این عقیده قابل خدشه است که اگر تعداد حکما در یک زمان بیشتر باشد لزوما باید آن زمان را دوران رونق مکتب تلقی کنیم.
به نظرم در همان دوران رواج مکتب تهران، مکتب سبزوار توسط حاج ملاهادی سبزواری شکل میگیرد که معتقدم این مکتب هم مورد غفلت قرار گرفته است. استادمحمدحسین سبزواری یکی از شاگردان مهم و برجسته ملاهادی است که از سبزوار به تهران میآید یا میرزااسدالله سبزواری که میتوان گفت «براون» همه تفکراتش نسبت به فلسفه اسلامی را مدیون اوست یا ملااسماعیل سبزواری که مدرس اسفار اربعه در تهران میشود یا میرزا شمسالدین حکیم الهی ثانی و دیگران مانند لواسانی و … . متأسفانه دریغ میکنیم ملاهادی سبزواری با این همه عظمت فکری را پایهگذار مکتب سبزوار بنامیم. در زمانی که آقاعلی مدرس زنوزی حدود چهل شاگرد در تهران دارد، ملاهادی ۴۰۰ شاگرد در سبزوار دارد.
در دوره اول و پایانی مکتب تهران تعداد اندکی حکیم حضور داشتند اما زمانی که مکتب تهران رشد کرد طبیعتا شاگردان بسیاری را پرورش دادند. با توجه به دقت مرحوم جلوه در انتخاب شاگرد میتوان گفت او بیش از ۱۰۰ شاگرد مبرز پروراند که اکنون برخی از اندیشههای ایشان و شاگردانشان هنوز وجود دارد.
به نظرم وضع کنونی فلسفی و حکمی ما نسبت به دوره میانه مکتب تهران بسیار غنیتر است یعنی اکنون در فلسفه اسلامی نه تنها اساتید و محققان برجستهای داریم، بلکه این محققان توجه جدی به سایر مکاتب فلسفی پیدا کردند. سایر فروعات ازجمله عرفان و تفسیر را وارد بحثهای فلسفی کردند که ثمرات بسیار درخشانی دارد. بنابراین اولا معتقدم که مکتب تهران ادامه دارد به انضمام اینکه مکتب تهران سبب شد که مکتب قم در دوره حاضر شکل بگیرد و ثانیا اعتقادم بر این است که غنای بحث و عمق مطالبی که اکنون در حکمت الهی و فلسفه اسلامی داریم نه تنها کمتر نیست بلکه به همان تراز و میزانی است که ما در مکتب تهران شاهد آن بودیم و تلقی من این است که در دوره علامه طباطبایی، سه یا چهار حکیم برجسته داریم، اما اکنون تعداد حکمای ما ۱۰ برابر دوره پایانی مکتب تهران باشد.
آقای دکتر داوری کتابی بنام «فلسفه معاصر ایران» دارند، در نشست نقد و بررسی این اثر دکتر علیاصغر مصلح انتقاد داشتند که چیزی بنام «فلسفه معاصر ایران» نمیشناسم، آقای داوری چگونه این عنوان را بر این اثر گذاشتند؟! شما مدعی هستید که مکتب تهران ادامه دارد و ما مکتب قم هم داریم. به طور کلی چه مکاتب و چه جریانات فلسفی در حال حاضر در ایران وجود دارد؟
اولا کتابی که آقای دکتر داوری نوشتند، عنوانش «ما و تاریخ فلسفه اسلامی» است!
نه! این کتابی که مد نظرماست، کتاب «فلسفه معاصر ایران» است.
نخیر! این کتابی که شما میگوئید یکی از فصلهای پایانی کتاب «ما و تاریخ فلسفه اسلامی» است، که ایشان دوران بعد از علامه طباطبایی را مورد بحث قرار میدهند، البته با فرمایشات دکتر مصلح موافق نیستم، همچنان که دو نقد در خصوص این کتاب نوشتم، با وجود اینکه دکتر داوری زحمات بسیار زیادی برای این اثر کشیدند ولی حتما میپذیرند این اثر واجد نقد هست.
اولا اصطلاح «فلسفه معاصر ایران» را در بحثهایم به کار نبردم، تداوم مکتب تهران را عنوان کردم، اگر محقق و پژوهشگری اصطلاح «فلسفه معاصر ایران» را ادعا کند باید برای این اصطلاح دلایلی اقامه کند، شاید یکی از دلایلی این باشد که در دوره جدید فلسفه اسلامی و فلسفه غربی را به نحو ترکیبی در حوزه ایران شاهد هستیم. اصطلاح مد نظر، اصطلاح کاملا نادرستی نیست، اما باید بتوان ویژگیها و ظرفیتهایش را بیان کرد. ادعا کردم که در دوره حاضر ادامه مکتب تهران را شاهدیم، یعنی اکنون هم شرح اندیشههای فلسفی ملاصدرا، ابن سینا و سهروردی را داریم و هم به وفور هم به لحاظ کیفی و هم به لحاظ کمی خوانده میشود. معتقدم اکنون در تهران و قم هم دانشجویان و هم اساتید به مراتب بیشتر با آرای فیلسوفان ما مواجه شدند. در دوره مکتب تهران، آثار فارابی خوانده نمیشد، اما اکنون حجم زیادی از آثار فارابی مطالعه میشود. در دوره مکتب اصفهان و تهران بسیاری از مکاتب غربی که اکنون مورد بحث قرار میگیرد خوانده نمیشد، اما امروزه حتی کارهای تطبیقی انجام میشود. نکته مورد نظرم این است که اولا اکنون واجد حیات فلسفی در ایران هستیم. ثانیا این حیات فلسفی لزوما صبغه اسلامی دارد. صبغه فلسفه قارهای یا تحلیلی غربی ندارد، اما از آنها کمک میگیرد و ثالثا معتقدم در دوره حاضر فلسفه دارای رشد و گسترش است و متفکران بسیاری به شرح و تعلیم و پژوهش و نگارش مشغول هستند. شاید حجم آثار و تعلیماتی که در دوره اخیر به خصوص در ۳۰ سال اخیر و به طور خاص در دهه اخیر شکل گرفته نسبت به دورههای قبل بسیار غنیتر باشد، اما شاید اصطلاح «فلسفه معاصر ایران» قدری نیاز به دقت بیشتر و بیان دقیقتر داشته باشد.
نکتهای که عنوان کردم این بود که مکتب تهران پایان نیافته، مکتب تهران و سبزوار در تشکیل مکتب قم تأثیر گذاشتند و مکتب تهران همچنان ادامه دارد.
حضرات آیات جوادیآملی و حسنزادهآملی، شاگردان علامه شعرانی و محمدتقی آملی و … از حکمای متأخر مکتب تهران بودند، اگر بپذیریم با رفتن این بزرگواران به قم مکتب قم شکل گرفت، درست؛ اما رابطه علامه طباطبایی با مکتب تهران چیست؟
اعتقادم این نیست که مکتب قم با حضرات آیات جوادیآملی و حسنزادهآملی شکل گرفت، وقتی مکتب قم را اشاره میکنم هم به این بزرگواران اشاره دارم هم به آیتالله مصباح و هم دوره اول آن که علامه طباطبایی و شهید مطهری هستند. شاید مکتب قم را باید مربوط به دهه ۲۰ تلقی کنیم که در حال شکلگیری بود و ادامه هم پیدا کرد. زمانی که علامه طباطبایی از تبریز به قم آمدند را باید آغاز مکتب قم تلقی کنیم و حقیقت هم همین هست. بسیاری از تعالیمی که در دانشگاههای تهران و سایر مراکز علمی رسوخ پیدا کرد از تراوشات فکری علامه طباطبایی است، همچنان که بدایهالحکمه و نهایهالحکمه به انضمام شرح اسفاری شهید مطهری و حتی «اصول فلسفه و روش رئالیسم» بهعنوان منابع مهم و ممتاز در تفکر فلسفی تلقی میشود. پس مرادم از مکتب قم لزوما شاگردان علامه شعرانی نیستند، به انضمام اینکه دیدگاهها در مورد علامه شعرانی مختلف است بعضیها ایشان را به عنوان فیلسوف درجه یک تلقی نمیکنند. در عین حال مرادم این است که با وضعیتی که در قم به لحاظ تفکر فلسفی و به خصوص اقبالی که نسبت به اندیشههای فلسفی در دوره جدیدتر در غرب و مطالعات تطبیقی به وجود آمده، مکتب قم یکی از مکاتب مهم و برجسته در حکمت اسلامی است، اما در باب مکتب تهران حقیقت این است که گرچه علامه طباطبایی در نجف، تبریز و قم بودند، ولی ادامه دوره دوم مکتب تهران محسوب میشود، به نظرم در علامه طباطبایی هم ابوالحسن میرزای جلوه و هم آقامحمدرضا قمشهای و هم آقاسیدرضی لاریجانی دیده میشود.
به نظرم همچنان که مکتب تهران را از شاگردان و ثمره و ذخیره ملاعلی نوری میدانیم علامه طباطبایی را باید باقیمانده و ذخیره مکتب تهران تلقی کنیم، البته تنها علامه طباطبایی نیست و مرحوم عصار را هم باید در نظر گرفت، ولی علامه طباطبایی در تداوم این مکتب بیش از دیگران سهم داشت. حقیقت این است که تفکرات علامه طباطبایی به تفکرات مکتب تهران نزدیک است، گرچه علامه طباطبایی میتواند آغاز شکلگیری مکتب قم هم تلقی شود.
مصاحبه گر: سید حسین امامی