مدتی در حال مطالعه جدی دیدگاهی هستم و یادداشتها و دست نوشته هایی هم در این زمینه تهیه کرده ام. اما قصد ندارم که آن مطالب را عنوان کنم، بلکه بیشتر قصدم ارایه خطابه است. از شبستری متنی را میخوانم: «که باشم من، مرا از من خبر کن، چه معنی دارد اندر خود سفر کن؛ اگر کردی سوال از من که من چیست؟ مرا از من خبر کن که تا من کیست؟»

قصد نیست بگویم که برای شبستری هویت ملی مطرح بود یا نبود؛ ولی به نظر می آید که برای ما ایرانیان مسأله هویت بسیار پراهمیت است. چند نکته مقدماتی عرض میکنم و بعد بحثم را آغاز میکنم. نکته اول: به نظر می آید معنای هویت تغییر پیدا کرده است. مخالفتی با اینکه هویت لرزان و سیال شده است، ندارم؛ اما وقتی میگوییم هویت نیست، منظورمان چیست؟ حق با آقای دکتر مرادی است که ما بدن نظام مفهومی، ایده هایمان را شکل می دهیم. من چه تعریفی از هویت ارایه میدهم: هویت ذات گرایانه است؛ یا ساختگرایی است؛ یا در یک نظریه Discourse قرار میدهم؛ یا رویکرد دینامیکی به هویت دارم و عنوان میکنم هویت یعنی زبان، نژاد و خون. به نظر می آید که در دوران جدید معنای هویت تغییر یافته است. پس اول از همه موضع خودمان را درباره هویت مشخص کنیم. ما با سه مفهوم روبرو هستیم: موضع ما درباره هویت چیست، یا چه باید باشد، یا چه میتواند باشد. معتقدم وقتی میگوییم هویت یعنی تعلق یک جامعه. در این تعلق ارزشهای زبانی است؛ ارزشهای فرهنگی است؛ ارزشهای تاریخی است و غیره. این منجر به تعهد می شود. یعنی انسانها وفادار میمانند. این معنا از هویت یک معنا از هویت است. داستانی نوشته شده به نام «بیوتن». عده ای گفتند که اشکال تایپی دارد و این بی وطن است. کسانی که از وطن بروند میشوند بی وطن اما علاقه به وطن دارند. زمانی که علاقه از بین برود، و فرد رفته دیگر تعلقی به جامعه نداشته باشد، در زبان فارسی به این شخص گفته میشود «بیوتن». با بیوتن دیگر هویت قابل تعریف نیست. پس اول باید تعریف هویت را مشخص کنیم: آیا مراد ما از هویت سرزمین است. هایدگر مهمترین عنصر هویت را سرزمین میداند. به نظر من منظور ما از هویت ایرانی سرزمین نیست، وگرنه از ایران فرهنگی صحبت نمیکردیم. از خردی صحبت نمیکردیم که به سرزمین خاصی وابسته نیست. عده ای به پیروی از هگل معتقدند که هویت برابر است با دولت. البته دولت در مقام بسط یافته. باید بپذیریم که ما تعریف واحدی از هویت نداریم تا در ذیل آن تعریف کنیم که مهمترین عنصر مقوم هویت چیست. با این گفته موافق نیستم که هویتها فروپاشیده، مرزها فروپاشیده! دیگر نمیشود از هویت صحبت کرد، یا دیگر علاقه های انسانها از بین رفته است. این فهم درستی از هویت نیست که بگوییم در دوران جدید هویت معنای خاصی ندارد. فهم صحیح ناشی از نسبت آزاد است. نسبت آزاد منجر به اندیشه میشود. نتیجه نکته اول این میشود: به نظر می آید که تغییرات بنیادینی در تعریف هویت علیرغم قائل شدن به هویت است.

نکته دوم: وقتی می گوییم هویت، چه در جامعه شناسی و چه در فلسفه؛ آیا دفاع از هویت غیرعقلانی است؛ یعنی دفاع از هویت نژاد پرستی می آورد؛ تعصب و جزمیت می آورد؟ من وقتی می گویم هویت یعنی برتری نژاد ایران! یعنی انکار دیگران! اگر هویت این است، بله درست است هویت غیرعقلانی است. اینکه بگوییم ما هستیم نژاد برتر که هیچ گاه ایرانیان اینچنین ادعایی نداشتند؛ نه تنها این ادعا را نداشتند، بلکه جاذبه ایرانیان بالاست، جذب کنندگی ایرانیان بالاست، این جذب کردن به معنای اقتباس نیست. ایرانیان دادوستد و مراوده داشتند و خواندند، نقد کردند و دوباره نظام آفریدند. ملتهای دیگر هم میتوانند اینگونه باشند یا هستند؛ این تقدیس یک ملت نیست. هویت امری نژادپرستانه است؛ امری برتری جویانه است؛ یا حذف دیگران است؛ این تعریف از هویت خشونت می آورد. اما بدون این که در هویت قرار بگیرید چه افقی برای گفتگو با دیگران شکل میدهید. آیا بدون داشتن هویت، افقی برای گفتگو داریم؛ حلقه فهم داریم؛ پیش داشت داریم؟ بدون اینها می توانم بگویم هوریزنی هستم که هورریزنی دیگر را «تو» خطابش کنم. منظورم «تو» آگاه و موثر. تنهای تو به قول گادامر بیگانه است. یعنی شما همه را در ذیل خودت می بینی. یعنی من هستی که دیگری هست. اشکال من بر خوانش ما همین است: ما ذیل غرب میخوانیم. حتا تعریف ما از هویت در ذیل تعریف غرب از هویت است. ما نادانسته تمامی مفاهیم غرب را درباره خودمان تکرار میکنیم. اگر هویت را به معنای محدود بگیریم؛ هویت تخریب گر است. اما اینگونه نیست. هویت تنها شما را سامان نمیدهد؛ افق دیگری را هم سامان میدهد. و اساساً زایش معنا و واسطه گفتگویی ست که بین افقها صورت می گیرد. مراد من از این زایش اندراج نیست. حذف قوم و تفکری نیست؛ بلکه مواجهه است.

نکته سوم: خواسته یا ناخواسته، پس از کامیابیهای دوران مدرن، جوامع فهم اصیل تری از هویت پیدا کرده اند.  پرسشهای بنیادینی متفکران پس از دوران مدرن، مطرح کرده اند. آیا مدرنیته منجر به غفلت ما از هویت شد؟ وقتی شما تفکری را عالم گیرانه نگاه میکنید، باقی هم مانند شما باید نگاه کنند. غرب امکانهایی را ظهور داده است. البته امکانهایی هم ارایه داده که باعث حذف شده است. غرب وقتی می گوید بیایید گفتگو کنیم یعنی اینکه بیایید ذیل و تابع من قرار بگیرید تا ببینم کسی هستید یا نه! نه اینکه شما یک افق دیگری هستید. وقتی از هویت صحبت می کنیم یعنی پرسش مهمتری از دوران مدرن را مطرح میکنیم. ما در دوران مدرن التفاتی پیدا نکردیم که عدم اعتنا یا غفلت یا حذف هویت چه ثمراتی دارد. اما امروزه التفات پیدا کردیم و این آغاز است. یعنی توانسته ایم دریابیم که پس از گفتگوهای ۴۰۰ ساله با دوران مدرنیته، هویت بنیادین است. هویت تعهد و علاقه و دلدادگی من است و از همه بالاتر تجربه زیسته من است. کسی نمی تواند جریان زندگی من را حذف کند، و درون جریان زندگی دیگری قرار دهد. این جریان زندگی ناظر بر امری است که من آن را اکنون نمیخوانم، آن را گذشته میخوانم. گذشته حیث وجودی دارد که ناظر بر آینده است.

ما رویکرد تکوینی به زبان داریم. البته به زعم من رویکرد متعارف به زبان است. رویکرد دیگر هم فلسفی است. تقریباً از ۱۹۲۱ به بعد که تحت عنوان چرخش زبانی یا گشت زبانی از آن یاد می کنیم، ثمرات دیگری داشت: ثمراتش فقط دعوای بریجی و آکسفوردی ها نبود؛ یا فرمال کردن زبان و تفکر و تابع فرمال کردن و یا بازگشت به زبان معمولی که در رویکرد مقابل فرمال کردن زبان قرار گرفته است، نبود، ثمره اش این بود که آستین عنوان کرد: زبان کنش است. زبان قدرت است. باید به این بحث هم بپردازیم که زبان کنش است نه ابزار. وقتی می گوییم زبان کنش است چگونه میتواند بر هویت ما تأثیرگذار باشد؟ زبان وقتی به کنش تعریف میشود یعنی یک عنصر نیرومند است. یعنی جهت میدهد و رسوخ پیدا میکند. زبان وقتی کنش میشود دیگر تماشاگر نیست. نسبت برقرار میکند. معتقدم که ما علاوه بر نگاه تکوینی ما بر زبان، یعنی نگاه تاریخی به زبان داریم و زبان ترکی و فارسی و سایر زبانها را میستاییم؛ اولین تمدن بشر که سومریان هستند خط میخی دارند، و خط میخی فقط در این سرزمین امکان نوشتن دارد، پس بقیه بیهوده ادعا میکنند. مراد من از زبان منظر فلسفی است. منظر فلسفی چیست؟ من زبان را واژگان، تاریخ، نوع نگاه، نمی دانم؛ من زبان را برابر با تفکر میدانم. این جمله را هم قبول دارم که زبان نزدیکترین همسایه ماست. اما متاسفانه هنوز تحت سلطه زبان تکوینی، ابزاری و واژگانی هستیم.

کسی نمیتواند هویت را از تفکر، ودایع و مواریث جدا کند. زمانی میتوانیم از هویت صحبت کنیم که قدرت تفکر بر آن میراث داشته باشیم. میراث لزوماً به معنای هزار سال و دو هزار سال نیست؛ من میراث را مستمر میدانم. وقتی میگویم ایران منظورم حکومت دویست ساله هخامنشیان نیست؛ و همینطور الان این ۲۰ سال. من هویت را امری متصل و پیوست میدانم. هویت هیچ گاه قطع نمیشود علیرغم تمامی حوادث دوباره بازسازی میشود. وقتی میگویم ایران مرادم سه بخش از ایران نیست؛ مراد من مجموعه این تاریخ است. مجموعه این تاریخ را میگویم میراث، سنت و غیره. اگر زبان را در تفکر قرار دهیم، پس فرهنگ هم تفکر است، تمدن هم تفکر است. اما اینها ساحتهای یک تفکر هستند. سنخ این تفکر متفاوت از آن تفکر است. پس هویتش هم متفاوت از هویت دیگر است. این سنخ تفکر نوعی برکت است. اگر از تنوع دفاع میکنیم پس اگر از هویت دفاع نکنیم راه را به اشتباه رفته و کاری بسیار نادرست انجام داده ایم. نمی توانیم از گفتگو صحبت کنیم، از باختین صحبت کنیم، و تنوع را حذف کنیم. هویت از آن حیث که ما انسانیم و تفکر هیچ گاه قطع نمیشود، تفکر هویت میسازد. هویت سمنس است چنانچه زبان سمنس است. سمنس یعنی نطفه. یعنی ما بازایش مداوم معنا مواجه هستیم. هویت امری ایجابی است، تفکر امری ایجابی است و مجبور هستیم پس از این التفات، اقبال کنیم به هویت.