فارابی، فیلسوف کارگر یا قانونگذار؟

حسین روحانی

عضو گروه جامعه شناسی کشورهای اسلامیِ انجمن جامعه شناسی ایران

فریدریش نیچه که یکی از پادفیلسوفان مطرح و اثرگذار در تاریخ فکر و اندیشه است، بر این باور است که فیلسوفان به دو دسته کارگر و قانون گذار تقسیم بندی می شوند. واقعیت این است که فارابی در ردیف فیلسوفان کارگر به شمار می آید؛ چرا که فارابی، نه جزو فیلسوفان تحلیلی است و نه نسبتی با فلسفه به معنای شور و سرمستی که فیلسوفان حیات از جمله نیچه، مبلغ آن هستند، دارد. فارابی، فلسفه را از آن رو می خواهد که برای ایمان دینی خود، نظامی استدلالی برپا کند. نظام اندیشگی فارابی، دیوار به دیوار پروژه فکری نواندیشان دینی می زند؛ چرا که نواندیشان دینی نیز همچون فارابی درصددند، نوعی آشتی و سازش میان دین و عقلانیت برقرار کنند که البته نتیجه چنین التقاطی، چیزی جز به مسلخ رفتن توأمان دین و فلسفه نیست. چه در نظام اندیشگی فارابی و چه در خوانشی که نویسنده کتاب” خوانشی نو از فلسفه فارابی” از اندیشه این فیلسوف اسلامی ارائه نموده است، نکته جدید و تأمل برانگیزی به چشم نمی خورد. درجا زدن در ماتریکس “نواندیشی دینی” و عدم شهامت لازم جهت مواجهه ای شالوده شکنانه با مختصات ناهمگون نواندیشی دینی از نقطه ضعفهای محتوایی و روش شناختی این کتاب است. مدعای اصلی نویسنده کتاب این است که فارابی فلسفه ای متفاوت و حتی غنی تر از فلسفه افلاطون و ارسطو به مخاطبان خویش عرضه نموده است؛ اما واقعیت این است که فارابی نه تنها اثری جدید و متفاوت از اندیشه افلاطون و یا ارسطو عرضه ننموده است بلکه با نوعی پس رفت در اندیشه او نسبت به اندیشه افلاطون مواجه هستیم. فارابی هرگز نتوانسته است با بهره جستن از روش تکرارپذیری دریدا، خوانشی نو از فلسفه فارابی عرضه نماید بلکه او فلسفه را به خدمتکار کلام بدل نموده است. در برابر اندیشه فارابی که دیوار به دیوار کلام می زند، ، باید به اندیشه پاد فیلسوف دانمارکی یعنی کی یرکگارد اشاره کرد که با نوعی جهش ایمانی که متضمن ایمان ورزی متناقض و ایمان به امر محال است، فصل جدیدی را در نسبت میان دین و عقل در تاریخ فلسفه می گشاید. کی یرکگور بر خلاف اندیشه فارابی که اونتوتئولوژی است، متفکری است که به خوانشی نو و شالوده شکنانه از کل تاریخ تفکر دست می زند. او، متفکری است که در وضعیت های حدی و آستانه ای می اندیشد و توان در افتادن با کل تاریخ متافیزیک غربی را دارد اما در اندیشه فارابی، شاهد هیچ نوع تحول رویداد گونه در حوزه فکر و اندیشه نیستیم و تمامی محتوای این کتاب حول اثبات این مدعا است که دین و عقلانیت فلسفی تضادی با یکدیگر ندارند. بیان این نکته، حرف جدید و تازه ای نیست و نمی توان با این مدعای همیشگی و کلیشه ای عدم تضاد میان عقل و دین ، ادعای نوآوری در اندیشه فارابی و به طریق اولی خوانشی نو از فلسفه وی را داشت.