کتاب نظام معرفت شناسی؛ بازخوانی بنیادهای معرفتی فارابی نوشته قاسم پورحسن در دست چاپ است و بزودی از سوی انتشارات صراط منتشر خواهد شد.
کوشش های شایسته و درخوری از سوی محققان در شناساندن شالوده های فلسفه اسلامی در بیرون از چارچوب مطالعاتی مستشرقان صورت پذیرفته است. این تحقیقات نقش مهمی در معرفی و تبیین سرشت و اهمیت فلسفه اسلامی داشته اند لیکن متاسفانه کمترین پژوهش در حوزه معرفت شناسی اسلامی صورت گرفته است. در حالیکه در دانشگاههای ایران آثار و مطالعات معرفت شناسی فلسفه غرب مورد توجه بسیار بوده و ترجمه های زیادی از نوشته هایشان در اختیار محققان و دانشجویان قرار گرفته اما کمترین تحقیقات در معرفت شناسی اسلامی انجام شده است. برخی از آثار در این باب تنها ترجمه ای از فیلسوفان مهم اسلامی است و برخی دیگر صرفا گزارشی از دیدگاهها و آراء آنان است. هنوز اثری در معرفت شناسی اسلامی که همطراز با نوشته های موجود در حوزه معرفت شناسی فلسفه غرب باشد یا تدوین نشده و یا بسیار اندک است.

معرفت شناسی فلسفه اسلامی بخش مغفول در مطالعات متفکران اسلامی است. هیمنه تحقیقات هستی شناسانه بر دو قلمرو معرفت شناسی و عقل شناسی سایه افکنده است و بیشترین اقبال نسبت به مباحث هستی شناسی رخ داده است. فیلسوفان اسلامی از فارابی تا علامه طباطبایی بنحوی بنیادین به معرفت شناسی توجه نشان داده و فارابی با تدوین اثری در باره معانی عقل، بنیادی مهم در التفات به عقل شناسی را فراهم آورد. همین امر در اعتباریات علامه طباطبایی از منظری متفاوت و با رویکرد معرفت شناسی اجتماعی (فلسفه اجتماعی) ظهور می یابد. متاسفانه توجه اندکی به اهمیت اساسی بحث های معرفت شناسی شکل گرفته است.

کتاب نظام معرفت شناسی قاسم پورحسن، کوششی برای بازخوانی دیدگاه متفکران اسلامی و بطور خاص فارابی در موضوعاتی همچون چیستی معرفت، چگونگی سازوکار ادرک، ارزش و اعتبار عقل، مسئله باور و صدق، رویکردهای گوناگون در باب توجیه و دلایل باورها، کنکاشی در باب نفس و ادراکات، تفاوت ها و تمایزات سنخ های علم، معرفت یقینی، فرایند ظهور دانش ها و نحوه پیدایش تفکر فلسفی، مسئله خیال و رؤیا و نبی می باشد. در این اثر تلاش شده است تا بنحوی عام به مسائل اساسی معرفت شناسی التفات شده و در پرتو آراء فارابی و فیلسوفان اسلامی، تبینی درخور از موضوعات بدست داده شود.
بخش هایی از ابوابی از این اثر برای آشنایی علاقمندان با محتوای آن در اختیار قرار خواهد گرفت تا هم آگاهی درستی از ساختار کتاب صورت پذیرد و هم تفاوت های اساسی این کتاب با سایر نوشته ها در حوزه معرفت شناسی نشان داده شود.

بخش اول

سه نظام هستی شناسانه، معرفت شناسانه و حکمت عملی در فلسفه اسلامی آمیزشی فلسفی و عقلی داشتند. در معرفت شناسی دو باب اصلی وجود دارد: هستی شناسی معرفت و معرفت شناسی معرفت. فلسفه اسلامی از آغاز بحثی بنیادین با عنوان هستی شناسی ادراک طرح کرده که کمتر مورد التفات واقع شده است. تاثیر مسائل معرفت شناسی بر حکمت عملی و اخلاق نیز از باب های مورد غفلت در فلسفه اسلامی است. ملاصدرا در ابتدای بحث از مسئله علم، تصریح دارد که مسئله علم و حقیقت آن و چیستی ادراک از عوارض وجود محسوب شده و بهمین سبب معرفت شناسی چون در درون نگره هستی شناسانه قرار دارد، یک بحث فلسفی است. فارابی که در آغاز معرفت شناسی در فلسفه اسلامی قرار دارد می‌ک‍‌وشد تا دو ساحت هستی شناسی علم و معرفت شناسی آنرا توأمان طرح نماید. البته دو ساحت مزبور را می توان در کتاب‌های پنجم و هفتم جمهوریت افلاطون نیز یافت. تمثیل خط( دو خط و محور هستی و معرفت) تبیین دقیقی از این رویکرد به شمار می‌آید. افلاطون دو دیدگاه متفاوت را در دو اثرش یعنی ابتدا در رساله تئتتوس و سپس جمهوریت ترسیم می‌کند یکی نگاه سلبی و دیگری نگاه ایجابی. در تئتتوس عمدتا بیان می‌شود معرفت چه چیزی نیست اما در جمهوریت تبیین می‌گردد که چه چیزی معرفت بشمار می‌آید. فارابی اعتنای چندانی به رساله تئتتوس ندارد و بر اساس منظر ایجابی اما در نسبت با ساحت هستی شناسی و نیز حکمت عملی به طرح نظام معرفت شناسی خود می‌پردازد. کوشش فارابی در تبیین حقیقت معرفت و چیستی ادراک، اقامه ادله بر تجرد نفس، ماهیت معلوم بالذات، مراتب چهارگانه عقل نظری و نیز تاکید بر محوریت نفس در ادراک، تفاوت دو نوع علم از طریق مفاهیم و علم بی‌واسطه و حضوری، و بالاخره دفاع از مسئله اتحاد عالم به معلوم در ادراک به خویشتن و علم الهی را باید در درون جستجوهای هستی شناسانه علم قرار داد.

تنها با مطالعه دقیق نفس و عقل نزد فارابی و نیز تاثیرات شگرفی که این دیدگاه در معرفت‌شناسی اسلامی داشته است، می‌توان پی به اهمیت آن برد. معرفت را می‌توان به دانشی تعریف کرد که به بررسی، داوری و سنجش و ارائه ملاک در باب سرشت، بنیان، قلمرو، شیوه‌ها،منابع واعتبار و یقینی بودن معرفت می‌پردازد.

با ظهور فارابی که در دوره اول منطقدان بزرگی است، معرفت شناسی تبدیل به یکی از دغدغه‌های بنیادین فلسفه اسلامی شد. شاید بتوان گفت که فارابی دو چرخش بزرگ در معرفت‌شناسی اسلامی صورت داد: نخست چرخش از ادراک مبتنی بر قوا به نفس‌شناسی و دوم چرخش از قلمرو محدود معرفت حصولی به معرفت فیضانی. پس از اوست که ابن سینا بدرستی تمامی معرفت‌شناسی را بر نفس شناسی بنا کرده و کربن حق دارد تا تاکید کند که رهیافت مسلط ابن سینا انسان و انسان شناسی است. و این یک گسست از حوزه و سنت یونانی است.

امروزه به آسانی می توانیم از اصطلاحی با عنوان معرفت شناسی سخن بگوییم .رویکردها و رهیافت های گوناگونی در معرفت شناسی ظهور کرد. بسیاری از دیدگاهها در این حوزه دستخوش تحولات بنیادینی شدند.تا دوره حاضر بسیاری گمان می کردند که می توانند با ساختار هرمی، نظام معرفت را توجیه نمایند. زمانی که مبناگرایی بواسطه پرسش های اساسی دستخوش تغییرات گردید ساختاری که در زمانی دراز بر نظریه های معرفت حکمفرمایی می کرد به ناگهان فرو ریخت. معرفت شناسی چنین نبود که در غرب سرنوشتی یکسر متفاوت از فلسفه اسلامی داشته باشد. اما باید پذیرفت نوع پرسش‌ها و مواجهه‌ها در غرب کارآمدتر بود. در دوره جدید، معرفت‌شناسی تبدیل به رهیافتی مسلط شد و شاید بیراهه نباشد بگوییم که با کانت، فلسفه به معرفت‌شناسی فرو کاسته شد، دیدگاهی که برخی همچون هایدگر با آن موافقت نشان نداده و بر اساس ویرایش نخست نقد عقل محض، و بر پایه بحث کانت از شماتیزم، رویکرد کانت را هستی شناسانه مورد خوانش قرار داد. در حالیکه مسئله توجیه در معرفت‌شناسی در غرب اساسی‌تر رخ نمود در فلسفه اسلامی مسئله صدق تبدیل به مهمترین دغدغه و رویکرد معرفت شناسی شد.روشن است که اکنون دیگر نمی‌توان از رویکرد محض سخن گفت. قلمروهای گوناگونی در معرفت‌شناسی ظهور کرد که نمی توان به آنها بی اعتناء بود. در دوره کنونی معرفت‌شناسی دینی با رویکردهای گوناگون الهیات طبیعی ،دلیل‌گرایی،ایمان‌گرایی (با دیدگاه محض،ایمان عقلانی و ایمان گزاره ای)؛ معرفت‌شناسی علم، معرفت‌شناسی اجتماعی، معرفت شناسی فلسفی و سایر معرفت‌شناسی های مضاف بیش از معرفت شناسی محض بر جریان معرفت‌شناسی تاثیرگذار بوده و موثر هستند. شاید بازگشت به معرفت‌شناسی افلاطونی یا دکارتی و یا حتی کانتی دشوار و چه بسا غیر ممکن باشد.

شاید بتوان دیدگاه برخی در باره وضعیت متفاوت معرفت شناسی در فلسفه اسلامی را تا حدودی مورد التفات قرار داد اما نمی‌توان گفت ضرورتا بنیادهای مسائل معرفتی در حوزه اسلامی سراسر متمایز بوده است گرچه بیش از حوزه غرب بر یقین معرفتی تاکید کرده است. می‌توانیم بگوییم که هنوز در فلسفه اسلامی دست یابی به معرفت یقینی مهمترین مسئله معرفت شناسی است. بر همین اساس نیز بدیهیات و بویژه اولیات همچنان نقش نخستین را ایفا می‌کنند. ساختار معرفت شناسی در فلسفه اسلامی همچنان درختی یا هرمی است.تکیه بر برهان تسلسل و نظریه ارجاع معرفت مکتسب به بدیهی مهمترین رویکرد محسوب می‌شود. بر خلاف برخی از محققان و متفکران که تصور می‌کنند جریان معرفت‌شناسی در حوزه اسلامی جریانی عقل‌گرایانه بوده و رویکرد ایمان‌گرایی یا شکاکیت یا حس‌گرایی چندان نیرومند نبود یا اساسا موثر نبودند، بر این باورم که این نگاهی تک ساحتی است. معرفت‌شناسی دوره اول در اسلام تحت تاثیر مستقیم آموزه های قرآنی بود بتدریج رویکرد فلسفی ظهور کرد پس از دوره‌ای اندک که مناقشه ناسازگاری طرح گردید فیلسوفان اسلامی در پرتو نظریه سازگاری موفق شدند دو آموزه را با یکدیگر آشتی دهند که فارابی پایه‌گذار این رهیافت محسوب می‌شود. رویکرد ایمان‌گرایانه در تصوف و عرفان (اکنون در صدد نشان دادن تقدم زمانی هیچکدام نیستم و البته با تاخر زمانی رویکرد عرفانی تا سده هشتم نیز موافق نیستم) پس از جریان عقلی نیرومندترین گفتمان دوره اسلامی محسوب می‌شود. تفکر دینداری اشعری بهمراه حنبلی‌گری مهمترین عامل قوت این رویکرد محسوب می‌شدند. گاهی چنان می‌نمود که معرفت شناسی فیلسوفان اسلامی را جریانی بیرون از دین و حتی معارض با دین تلقی می‌کردند. مخالفت‌های شدید و نیز سهمگین با عقل از سوی دینداران ناشی از همین دریافت بود. غزالی تنها از سر خصومت شخصی یا مذهبی (منظورم تفکر اشعری یا باطنی ) با رویکرد معرفتی فارابی و ابن سینا به مخالفت نپرداخت. او این نوع تفکر را یونانی زده و مغایر با آموزه‌های دینی بر می‌شمرد. کسانی که امروزه این حقیقت را در نمی‌یابند با عناوینی ناشایست به مقابله با غزالی پرداخته و حتی او را درباری سلجوقیان می‌نامند. این تلقی ناشی از عدم فهم صحیح از جریان‌های اسلامی در فاصله سده‌های سوم تا ششم هجری است. غزالی با نگاهی ایمان‌گرایانه در صدد ارائه نظامی دینی از معرفت و پالودن فکر یونانی است. متاسفانه بسیاری از کسانی که در باره غزالی قلم زدند به اهمیت غزالی توجه نکرده و تنها به دشمنی‌ها و مخالفت‌های او پرداخته و تفسیری نادرست از تفکر او بدست دادند و تصور کردند که او بطور کلی با عقلانیت مخالف است لذا زمانیکه به سه اثر او در منطق می رسند یا دچار سرگردانی می‌شوند و یا دست به توجیهات شگفت می‌زنند. بهر روی معرفت شناسی در حوزه اسلامی را نباید منحصر در تصورات و تصدیقات، معرفت نظری و بدیهی و معرفت حصولی و حضوری کرد. با تتبع دقیق روشن می‌شود که جریان معرفت شناسی در اسلام یک جریان زنده و موثر بوده که بر بسیاری از تحولات فکری و سیاسی – اجتماعی تاثیر بر جای می‌نهاد. فارابی شارح نظام معرفت یونانی نیست. معرفت به نبی و توجه به عقل بالمستفاد و نظریه اتصال به عقل فعال مهمترین ارکان نظام معرفتی فارابی و فیلسوفان اسلامی را شکل می‌دهد. این مولفه‌ها سبب شد تا توجه به نفس در مرکز تاملات معرفت‌شناسانه آنان قرار گیرد. تا پایان دوره مکتب اصفهان فیلسوفی نمی‌شناسیم که نظریه اتصال در دیدگاه او بمثابه یک بنیاد در معرفت نگریسته نشود. نظام معرفت‌شناسی فارابی را نمی‌توان بدور از دو جریان یونانی و دینی مورد ارزیابی قرار داد اما روشن است که عنصر یونانی نزد او بسان ماده خام یا اولیه بوده و در پرتو عنصر دینی دست به داوری و شکل دهی نظام اقدام می‌ورزد.

فارابی در المله اعتقاد دارد که دین مبتنی بر فضیلت دینی برهانی و یقینی است. دین راستین دینی است که از برهان بهره گرفته و رنگ برهانی بخود می‌گیرد. ملاک فهم دین راستین از دین ناراستین، برهانی بودن آن است همانطور که فارابی در فصل نوزدهم الحروف ملاک فلسفه راستین از ناراستین را نیز برهان می‌داند. دین برهانی دین فاضله است و به اعتقاد فارابی دین فاضله همان فلسفه است. روشن است که فارابی چرا قائل به تقدم ذاتی و منطقی و نیز زمانی فلسفه بر دین می‌باشد. فارابی معتقد تنها بر بنیاد عقل و فلسفه است که می‌توان جامعه‌ای درست و بدیع شکل داد جامعه‌ای که اساس فکر و زیست آن بر عقل استوار است.

فارابی با واقعیات جامعه اسلامی روبروست. جامعه ای که از عقل و فلسفه برهانی در حال تهی شدن است و با گرایشی افراطی به سمت ظاهرگرایی و جمود و مقابله با عقل پیش می‌رود. فارابی به عنوان فیلسوف دو کار انجام می‌دهد: نخست تبیین صحیح از بنیادهای فلسفه و دین؛ دوم کوشش برای آگاهانیدن جامعه از حقیقت و اهمیت عقل و معرفت عقلی. فارابی معضل بزرگ جامعه اسلامی را خالی شدن از عقل و فلسفه می‌داند. علت دشمنی دینداران با عقل را نه بر اساس حقیقت ذات های دین و فلسفه بلکه بواسطه جهل و نادانی از گوهر هر یک دانسته و وظیفه فلسفه و فیلسوف را آگاه بخشی جامعه بر می‌شمارد.