
قاسم پورحسن، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در باب محمدرضا حکیمی سخنرانی خویش را ارائه و در کانال منتشر نموده اند که متن سخنان او را در ادامه میخوانید؛ عنوان سخن من «مکتب تفکیک و محمدرضا حکیمی» است. میخواهم درباره حکیمی حرف بزنم، اما تفکیک بهانه است. دو نکته کوتاه عرض میکنم و وارد بحث میشوم. نکته اول این است که از حکیمی آنچنان که باید و در شأن حکیمی بود، سخن نگفتیم. یا حکیمی را در ذیل مکتب تفکیک تعریف کردیم یا از باب دلدادگی و از سر شفقت و دوستی که نسبت به کوشش طولانی حکیمی در باب جامعه ایران و مسئله فقر و عدالت داریم، از او سخن گفتیم. عمدتا حکیمی را با «الحیاه» میشناسند. من میخواهم از منظر دیگری درباره حکیمی حرف بزنم.
کوشش من این است که در این سخنرانی دو حیث از اندیشهها و تفکرات حکیمی را مورد بحث قرار دهم. یک حیث به مکتب معارف خراسان برمیگردد و حیث دوم که مهمتر از آن است، دغدغهای است که حکیمی برای جامعه انسانی داشت، مبنی بر اینکه چگونه میتوانیم با ایجاد حکومتی انسانی بر فقرغلبه پیدا کنیم. به نظرم حکیمی را کمتر از این منظر بررسی کرده ایم.
من معتقدم ما متفکران اندکی داریم که همچون این متفکر در جستوجوی عدالت به معنای حقیقی باشد. یک موقع عدالتخواهی صرفا از حیث مفهوم، واژگان و نظری مد نظر و مهم است؛ اما گاه از حیث سلوک رفتاری در جستجوی عدالت هستیم. از این نظر، عدالت یعنی درد و رنجی که از یک جامعه میبرید که در آن عدالت نمیبینید و زمانی که دارید فریاد میزنید، کسی شما را نمیشنود.
از دیدگاه امیرالمومنین(ع) دین در جامعه جاری نمیشود، مگر اینکه پرچم عدالت به اهتزاز درآید. علی(ع) در باب هرم شکلگیری مفاهیم بنیادین در جامعه انسانی معتقد است مسئله اول حق است. حقیقت بالاترین مسئله است که در بنیان هرم قرار دارد و شالوده این هرم است. به دنبال حقیقت، پرچم عدالت به اهتزاز درمیآید. بعد از عدالت در یک جامعه دینی، سنن دین جاری میشود.
نکته این است که اگر آقای حکیمی به دنبال مقام و منصب بود، نمیتوانست فارغ از حیث ساختار حکومتی، جستوجوی عدالت داشته باشد. من زمانی که دانشجو بودم، با آقای حکیمی حدود نیم ساعت حرف زدم. حرف زدن من علمی نبود. ایشان در مقام استادی بود و من دانشجو بودم. من از ایشان پرسیدم ایده مهم معارف و آموزههای اسلامی چیست؟ ایشان گفت دو چیز بیشتر نیست: توحید و عدل. آقای حکیمی میگوید هر جامعهای، هر دینی اگر بر عدالت بنا نشود، دین نیست، اصلا جامعه سالمی نیست. ما خسارتها و ضررهای فقدان عدالت را در جامعه ایران میبینیم. انسانها نمیتوانند بدون عدالت زندگی کنند. مبنای اخلاق باید عدالت باشد.
اصل عدالت و اصل مقابله با فقر و توجه به شأن انسان خودش یک بنیاد است. مرحوم حکیمی در بیانی روی این مسئله تأکید دارد. شما هر کاری کنید، هر قدرتی را سامان دهید، باید ببینید در جامعه عدالت هست یا نیست؟ اگر نیست همه کوششهایتان بیثمر است؛ یعنی اگر در جامعه عدالت وجود نداشته باشد، آن جامعه به تدریج از بین خواهد رفت و خودش را میخورد. آدمها پایبند دین و نظام اخلاقی نخواهند بود، چون برایشان فلاکت و فقر آورده است. اگر فقر بیاید، انسانها شأنی ندارند. اگر جامعه فقیر باشد، اصلاً انسانی نیست، چه برسد به دینی. من یکبار عنوان کردم اگر شما ادعا میکنید میخواهید جامعه دینی سامان دهید، اول ببینید میتوانید عدالت را در جامعه مستقر کنید یا نه، میتوانید به کرامت انسان توجه کنید یا نه. در جامعه امروز ما، کوششهای حکیمی نادیده گرفته شد و ما کوششهای انسانیاش را به پای این گذاشتیم که درون این مکتب قرار دارد.
آغاز مواجهه جریان عقلگرا و عقلستیز در عصر فارابی
حال بحثی درباره مکتب تفکیک داشته باشم. دنیای اسلام از ابتدا این کشمکش را داشت که عقل بنیان است یا دین و ایمان؟ فارابی در کتاب «الحروف» بحثی تحت عنوان نسبت دین و فلسفه دارد. در دوران فارابی در سال ۳۲۰ مناظرهای میان ابوسعید سیرافی و ابوبشر متی در باب نیاز به عقل درمیگیرد. آغاز مهم این نزاع، به آن مناظره برمیگردد. فارابی کتاب «الحروف» را در پاسخ به این سوال نوشته است که به عقل نیاز داریم یا نه. این کتاب نخستین پاسخ و واکنش به جریان عقلستیزی است. سال ۳۲۰ سالی است که ۲۰ سال از عمر اشاعره میگذرد. من در کتاب فارابی و الحروف به تفصیل درباره این مساله بحث کرده ام و خوانندگان را به این کتاب ارجاع می دهم.
سخن من این است که همان زمانی که مکتب اصفهان با میرداماد و شیخ بهایی و ملاصدرا شکل میگیرد، جریان ستیز هم برقرار است و در دوره جدید هم از سوی میرزای اصفهانی در شهر مشهد تداوم پیدا میکند. البته باید بگویم اینها یک دغدغهای دارند و نباید اینها را سراسر سیاه ببینیم.
وقتی شما آثار میرزامهدی را میبینید، چیزی دست گیرتان نمی شود، جز اینکه تأکید میکند عقل به درد نمیخورد. میرزامهدی که به نظر من تعارض و ضدیت کامل با عقل و فلسفه داشت، بیان میکند فلاسفه ویرانگران دین هستند. میگوید فلسفه در تعارض با تعالیم الاهی است. معلوم است ایشان سنت عقلی را نخوانده است. وقتی ایشان میگوید فلاسفه ویرانگر دین هستند، باید مطمئن شویم فلسفه نخوانده است. اگر شما توانستید از مرحوم حکیمی چنین عباراتی پیدا کنید؛ گرچه محور تفکر او معارف حدیثی و قرآنی هست.
سخنم این بود که مکتب تفکیک میتواند خسارتبار باشد. وقتی متفکری عنوان میکند، دین سراسر تعبد است و نیاز به عقل نیست، میتواند به خشونت منتهی شود؛ یعنی بسیاری از جریانهای سلفی همین ادعا را دارند. فارابی در نقد این جریان میگوید اگر جامعهای ادعا کند من دیندارم، ولی جامعه دیگر ادعا کند من دیندارترم، مثل مناقشاتی که الآن در جریان اسلام وجود دارد، شما چه باید بکنید. من معتقد نیستم مرحوم حکیمی در درون جریان ستیز قرار دارد. اگر اینگونه هست، باید حکیمی را به گونهای دیگر شناخت.