امرسون درباره شاعرانگی ایرانیان تعبیری دارد که شایگان در پنج اقلیم حضور از آن بهره گرفته و به کمک آن جهان ایرانی را ترسیم می کند. امرسون فرانسوی ها را در اروپا با ایرانیان ازحیث روح معنوی و لطیف و دلبستگی به وجه شاعرانگی مورد مقایسه قرار داده و معتقد است ایرانیان، فرانسوی ها شرق و آسیا هستند. به باور امرسون این جهان ایرانی، نشان از هوش برتر آنان و احترامشان به دانش و فضل و ادب داشته و همین وجه شاعرانگی شان است که روح تسامح ایرانیان را شکل داده، روحی که به گفته او در تضاد آشکار با رفتار خشن و تعصب آلود ترکان عثمانی است. این تفکر از فرهنگ غنی ایرانیان نشات می گیرد، فرهنگی که برساخته شاعران بزرگ ایرانی است که در طول پنج قرن بنحو مداوم تقویت شده و ایرانیان را قادر ساخته تا هویت ملی خود را حفظ نمایند.
فلسفه و شعر منظومه ایرانی را برساختند. شاعران برجسته ای را که شایگان آنان را بازتابنده یکی از وجوه روح ایرانی می داند. ریشه در حکمت دارند. آغاز این منظومه فردوسی است. داستان ها و حقایق در شاهنامه، بازتاب گوهر و هنر است. داد و بیداد، راستی و نادرستی، شجاعت و زبونی، کشمکش نیک و بد در سپهر و ناموس هستی است. فردوسی از انسان کامل در هیئت فرزانه- شاه سخن می گوید، فرزانه ای که هم سیر در کمال و جهان مینوی دارد و هم انسانها را دعوت به سپنته گی می کند. از این حیث، مرزهای ایران جغرافیا نیست، مرزهای تفکر و فرهنگ ادب و حکمت است این بنیان ها در شبه قاره آنچنان تاثیرگذار است که مرحوم اقبال و نیز امیرخسرو دهلوی را نمی توان بدون فهم این مرزها شناخت. تاثیر تفکر ایرانی در شرق به همان میزان است که در حوزه آناتولی است، سراسر این حوزه از زمان مولوی، برهان الدین، شمس، اوحدالدین کرمانی تاکنون تحت تاثیر چنین سپهری است.
اورهان پاموک برنده جایزه نوبل می گوید هرجای دنیا بروی، یک ایرانی را می شناسی. ایرانیان با سخن شعری و آوردن اشعار از میراث شاعرانگی، ایرانی بودنشان را عیان می سازند. رمان «نام من سرخ» متاثر از همین بنیان های فرهنگی است. بدون فهم هویت تاریخی- فرهنگی ایران نمی توان منظومه ایرانی را فهمید.
فردوسی، مولوی و حافظ تاریخی دارند. هرکدام تفکر، فرهنگ و ارزش های تاریخ خود را سرودند و بازتاب دادند. هرکدام دغدغه ای از هویت ایرانی داشتند. دغدغه زبان، حکمت، آینده. سعدی نیز همچون فردوسی دغدغه زبان دارد اما فردوسی هراس از نابودی هویت نیز دارد. فیلسوفان و شعرا، میراثی را شکل دادند که گشوده است، گشوده به فرهنگ، زبان ها، مردمان گوناگون، ادیان و باورها. اخلاق مروت، دین حکمی و فرهنگ مدارا شالوده مردمان ایرانی را شکل داده است. ایرانیان در میان همه مسلمانان، تنها مردمانی بودند که درکی عرفانی- باطنی و معنوی از دین داشته و کوشیدند تا از حصار درک فشری و ظاهری فرا روند. این سنت تا به امروز، عقلانیت دینی را به ارثیه نهاده است. چنانچه میراث عرفانی، معنوی و حکمی از دین در ایران ریشه ندوانده بود، استعبادی نداشت که دین ایرانیان، دین مردمان حجاز قشری و متصلب گونه گردد.
شایگان زبان فارسی را در منظومه ایرانی، بنیادین تلقی می کند. وی حتی گاهی از سر دلدادگی، زبان فارسی را زبان امپراطوری پارسی دانسته که موجبات همدلی و وحدت مردمان گوناگون که در سرزمین ایران زیسته اند، را فراهم آورده است. او زبان فارسی را میراث بنیادین مشترک ایرانیان بر می شمارد. در فهمی والا، شایگان شالوده فرهنگ غنی ایران را زبان فارسی تلقی می کند به همین سبب است که روح ایرانی و ایرانی بودن را در زیان فارسی و شاعران ایرانی و نه فیلسوفان ایرانی همچون فارابی، ابن سینا و سهروردی جستجو می کند و این گرچه می تواند نشان از دلداگی شایگان به ایران باشد اما نقیصه مبهمی است که برغم حضور در میان فیلسوفانی چون علامه طباطبایی، حائری و آشتیانی فهمی بنیادین از نقش یگانه حکمت و فلسفه ایرانی ندارد. البته شایگان می کوشد تا شعر و زبان فارسی را حکمی ببیند اما دستیابی بنیادین به فلسفه ایرانی نیازمند نسبت و مواجهه عقلانی با ایران می باشد. این کاستی تنها در شایگان نیست که ظهور پیدا کرده بلکه در بسیاری از متفکرانی که درباره ایران اندیشیدند غفلت اساسی از نقش میراث عقلی در پی ریزی منظومه ایرانی را می بینیم.
شایگان حتی واسطه بودن و حلقه میانی ایران (نسبت به شرق و غرب) را تنها از این منظر جستجو می کند که البته ستودنی است. شایگان اعتقاد دارد غرب بواسطه ایران بود که توانست در دوره متاخر درکی از شرق داشته باشد. مراد شایگان از شرق، هند و شبه قاره است. هند همانطور که در نوشتار نخستین بیان کردم در مطالعات رسمی و غیررسمی شایگان نقش اساسی دارد. گاهی افراط در دلداگی به هند بگونه ای است که اهمیت ایران را در این می بیند که واسطه درک غربیان از هند شده است. شایگان می داند که مطالعه غربیان از هند و اساطیر و نوشته هایی مانند اوپانیشادها، بواسطه ترجمه لاتینی بود که از نسخه فارسی ترجمه شده در دربار داراشکوه میسر شد.
بهر روی در دوره دوم فکری، شایگان به ایران باز می گردد. بازگشت به ایران سبب گسست معرفتی او از غرب و اروپامحوری به ایران و فرهنگ معنوی ایران شد. تا ابتدای انقلاب اسلامی که شایگان کتاب آسیا در برابر غرب (۱۳۵۶) را نوشت، می توان او را در درون«ایران محوری» قرار داد. اما در دوره سوم، تقابل شرق و غرب را بی معنی می داند. شایگان در این دوره گاهی بنحوی سخن می گوید که گویا به دوره اول بازگشته و غرب و مدرنیته و دوره جدید را سرنوشت محتوم بشری می داند. شایگان در این دوره در مقابل منتقدان ایدئولوژیک غرب همچون شریعتی، آل احمد و مخالفان فکری غرب مانند فردید قرار گرفته و دست به نقد آنها می زند و اساسا منظر ایدئولوژیکی را آگاهی کاذب برمی شمارد. شایگان گرچه در دوره سوم، همچون پست مدرن ها می اندیشد اما گاهی نقد های پست مدرن ها بر مدرنیته را نیز نمی پذیرد. او بصراحت می گوید که انحطاط غرب «درکی ایدئولوژیکی» است. وی با زوال اخلاقی و فکری غرب سر مخالفت داشته و معتقد است که هیچ جامعه ای نیست که بتواند بدون ورود در دنیای تجدد، ترقی و پیشرفتی داشته باشد.
اما نکته قابل پرسش و البته مهم در اندیشه شایگان در باب مدرنیته این است که مدرنیته محصول عقل جمعی بشر و نه غربیان می باشد از این رو سایر جوامع چاره ای جز ورود و پذیرش مدرنیته ندارند. کتاب « نگاه شکسته» شایگان در این باره مهم است. وی در این اثر مهمترین علت اصلی عدم درک جوامعی مانند ایران از غرب را نه تاریخی، فکری یا تاخر تجدد بلکه روانشناختی تلقی کرده و از اسکیزوفرنی فرهنگی بهره می جوید. او در «نگاه شکسته» می کوشد تا نشان دهد که دلیل مخالفت روشنفکران و کسانی همچون شریعتی و مذهبیون یا حتی تکنوکرات زده ها، عامل روانشناختی و شخصی است. بدین معنی که اینان در مواجهه با مدرنیته دچار پارادوکس شخصیتی شده و نتوانستند بر دوپاره گی غلبه کنند. گرچه برخی می گویند که شایگان در «افسون زدگی جدید» تلاش کرد تا انتقادهای تند و تیزش به مخالفان غرب را کاهش دهد و مفاهیم را استعاری بکار گیرد اما در این اثر برغم تاکید بر گفتگو، راه محتوم آینده را مدرنیته می داند. البته می توان پذیرفت که شایگان در «آگاهی دورگه» معتدل تر است. شایگان در دوره سوم پروژه سازگاری بخشیدن عقلانیت مدرن با عرفان و معنویت شرقی را در سر می پروراند. در افسون زدگی جدید، وی از مدرنیته و خرد جدید دفاع می کند و هم از دین و معنویت شرقی را ستایش بعمل می آورد. عقلانیت غربی نزد شایگان که همان عقلانیت دوره روشنفکری است با کاستی هایی نیز روبرو است از اینرو بدون معنویت شرقی نمی تواند، بنیانی برای آینده بشر محسوب گردد. در همین اثر است که شایگان آشتی شرق و غرب را محور اصلی تاملات آینده دانسته و هرنوع باور به تقابل را ایدئولوژیک می نامد. آشتی بمعنای صرف توقف تعارض و جنگ نیست بلکه برساختن هویت جدید است. او می گوید امروزه و در آینده با چند هویتی سروکار داریم. اعتقاد به هویت واحد، با چندگانگی فرهنگی در تعارض است. شایگان دیگر اعتقادی به حقیقت واحد یا مطلق ندارد و بجای اتکا بر بنیانهای متافیزیکی به فهم تفسیری روی آورده و کشمکش فهم ها و تفسیرها را مورد توجه قرار می دهد.
شایگان در دوره سوم پیش از همه متفکران ایرانی به «دیگری» توجه می کند. «دیگری» نزد وی بنیان و شالوده دنیای آینده است. هیچ سرزمینی نمی تواند (مثال آمریکا) با نفی دیگران و ادعای مطلقیت در ارزش ها و فرهنگ، سهمی در آینده داشته باشد. جهان آینده، جهان «دیگری» و ارزش بخشیدن به فهم ها، تفسیرها و مواجهه ها است. این فهم پسامدرن بنیادین از انسانها، تفکر، اخلاق و فرهنگ است. شایگان تنها روش دستیابی به چنین جهانی را گفتگو می داند. منطق گفتگو آغاز به رسمیت شناختن «دیگری» است. مهمترین پاشنه آشیل مدرنیته و فهم ایدئولوژیک، مطلقیت و نفی «دیگری» بود. راهی غیر از هم سخنی و التفات به دیگری وجود ندارد.
۱۴ خرداد ۱۳۹۸
قاسم پورحسن