ما در ایران، جنبشهای ناسیونالیستی آنطور که در کتاب «در انتقام جغرافیا» اثر رابرت کاپلان گفته شده است، تجربه نکردهایم. کاپلان در این کتاب بخشی را به مطالعه جغرافیا و اقوام ایران اختصاص داده است و در آنجا میگوید که «جغرافیای ایران با مرزهای طبیعی هم عمودی و هم افقی است و اقوام ایران، اقوامی هستند که در باب ایران، دارای انسجام درونی هستند.» یعنی مثلاً در قیاس با ترکیه که جمعیت کمتر از ۱۰ درصدی کردهایش را نمیتواند تحمل کند و اصلاً امکان زیست با هم ندارند مگر با تانک و حمله به دیار بکر و ماردین، ما ملتی بودهایم که تکثر اقواممان باعث عدم انسجام داخلی در باب ایران نبوده است.
ناسیونالیسم یک معنای منفی و سلبی و یک معنای مثبت و ایجابی دارد و ما ایرانیها شاهد معنای سلبی ناسیونالیسم در حوزه اعراب هستیم. مثلاً محمد عابد الجابری از روشنفکران بنام معاصر جهان عرب، در کتاب «نقد عقل عربی» مینویسد: «ما در این ۱۴۰۰سال، در زیر فشار فرهنگ و تفکر ایرانی له شدیم؛ اگر بهدنبال ساخت تمدن اسلامی-عربی هستید راهی غیر از بیرون رفتن از سلطه فکری ایران نیست!» او همچنین در آخرین کتابش یعنی کتاب «عقلانیت اخلاقی عربی و تأثیر سنت خسروانی» عنوان میکند که «ما هیچ آیندهای نخواهیم داشت اگر ایران با ما باشد، ما مجبور هستیم به عقل عرب برگردیم: به تجربه زیسته قومیمان که مشتمل بر مناسک، آیینها و هنجارهای عرب است.» به همین ترتیب کتابهای اندیشهورزان مصری پر است از گزارههایی با این مضمون که چه خوب شد اسکندر به ما حمله کرد و ما از سلطه فکری پارسیها و امپراطوران پارس نجات پیدا کردیم.
این گزارهها بخوبی نشان میدهد که در دنیای اسلام، ناسیونالیسم به معنای سلبی آن درحال بازگشت است. علت آن ناکامیهای فکری بخش عظیمی از دنیای اسلام است؛ ما مجبور هستیم در مقابل این بازگشت از ایران سخن بگوییم. به عبارتی در زمانی که پیروان محمد رشیدرضا، بشدت از بازگشت خلافت حرف میزنند و نیکوس کازانتزاکیس، دقیقاً در کتاب برادرکشی روایتی از خلافت عثمانی به دست میدهد که چطور توانست با بیرحمی، هویت ما را نابود کند، ترسهایی در ما برانگیخته میشود؛ ترسهایی که وقتی در ایران مسألهای تحت عنوان خلافت دنیای اسلام مطرح میشود، که ایران را در ضمن امت با محوریت خلافت تعریف میکنند، شدت میگیرند. معلوم است اینجا من در ایده ایرانشهری دفاع میکنم چراکه به زعم من، ما در درون امت و خلافت، هیچ چیزی به دست نیاوردیم و نخواهیم آورد چون که در جهان عرب، نه تنها نگاه افراد رادیکال مذهبی، بلکه روشنفکرانی چون دکتر عبدالرزاق سَنهوری، شریعتشناس وحقوقدان مصری، که ساکن پاریس است این است و رشید رضایی که روشنفکر با دانشی است و ستون نویس روزنامه «الاهرام». به این صحبت رشیدرضا در کتاب «الامه و الخلافه العظمی» خوب توجه کنید تا متوجه شوید در جهان عرب، هیچگونه فهمی از ایران به مثابه بخشی از دنیای اسلام وجود ندارد: «آینده دنیای اسلام، عقلانیت سلفی است. این عقلانیت تأسیس حکومت اسلامی با یک حاکم است ولی امکان ندارد که اجازه بدهیم این حاکمیت در بیرون از قریش شکل بگیرد.» اینجاست که به طباطبایی حق میدهم که پایبند نظریه ایرانشهری باشد. اما ایراد کار او این است که او ایرانشهری را فقط در چارچوب تفکر خواجه نظام در سیرالملوک میبیند و آن را با نژاد ایرانی، جغرافیای نیرومند و ساختار قدرت (از حیث تاریخی) پیوند زده است. چنانچه با ایرانشهری قصد بازساخت تاریخ، نژاد و قدرت شکوهمند را داشته باشیم به ورطه برتریجویی خواهیم افتاد، همانگونه که ناسیونالیسم میتواند ما را به بیراهه برده و دست به نفی دیگران و دیگری بزنیم همین لغزشگاهها در ایرانشهری در صورت عدم فهم صحیح آن نیز وجود دارد.
در صورتی که به نظر من، معنای بنیادین و اصیل ایرانشهری، خرد ایرانی یا حکمت مشرقی ایرانی است، نه ساختار و نهاد دولت امپراطوری گونه یا قدرت برتر. نباید با ایرانشهری درصدد نفی و حذف انسانها، جوامع، زبان و کسان دیگر باشیم بلکه باید از بنیاد اصیل خرد، دفاع به عمل آوریم. ایرانشهری به مثابه سلطنت یا قدرت برتر دفاعناپذیر و غیر انسانی است. تغییرات اساسی در دنیای کنون، نیازمند خردمندی است. انسان خردمند در جستوجوی کاستن درد و رنج همه انسانها است. اگر مرادمان از ایرانشهری، التفات به سعدی که در پی «انسان» است و این مفهوم بنیادین را از اندیشه ابن سینا اخذ کرده است، نباشد، همان بهتر که دست از ایرانشهری بشوییم.
من به همان اندازه که ایرانشهری را با خرد ایرانی قرابت میدهم، ناسیونالیسم را هم با وجه ایجابی آن میخوانم. وجه ایجابی ناسیونالیسم میتواند تداوم فرهنگی و تاریخی ایران باشد مبتنی بر بنیان اصیلی به نام خرد. اما فهم نادرست معنای ناسیونالیسم سبب شد تا مناقشات غیر دقیق مفهومی در ایران در ۳۰ سال اخیر شکل گیرد. راه نخست، اصلاح فهم و خوانش از ناسیونالیسم است. درک این دقایق نیازمند رویکرد فلسفی و خردمدارانه است. بدون خوانش دقیق فلسفی از ناسیونالیسم و ایرانشهری نمیتوان به فهم بنیادین آنها دست یافت. ناسیونالیسم در معنای صحیح، چیزی جز ارزشهای انسانی و دفاع از اندیشه و فرهنگ انسانی نیست. از این منظر میتوان آن را به ایرانشهری که همان خرد ایرانی است پیوند داد.
متأسفانه تاکنون از رویکردهای چهارگانه جامعه شناسانه، اخلاقی، فرهنگی و فلسفی ناسیونالیسم غفلت ورزیدیم و بر معنای عارضی و نادرست آن پافشاری کردیم. در رویکرد جامعه شناسانه باید هویت ایرانی (هویت به معنای خاص) با مؤلفه بنیادینی چون بافتار جامعه ایران را مورد مطالعه قرار داده و این ساخت اجتماعی را در مسأله ناسیونالیسم مورد التفات قرار میدادیم. در رهیافت اخلاقی، مسأله ارزشهای انسانی، در فرهنگی مسأله گستره و تأثیرات فرهنگی اندیشه ایرانی و بالاخره در رهیافت فلسفی به خرد ایرانی (منظور سنخ خرد است نه گونهای برتر) توجه میکردیم. این سنخ از مطالعات در ایران بندرت صورت گرفته و روی به برتریجویی قومی، نژادی یا زبانی و اندیشهای آورده و از «دیگری» به طور کلی غفلت ورزیدیم.