بخش سوم از کتاب فارابی و الحروف تالیف قاسم پورحسن

کتاب «الحروف» تنها یک کتاب نیست، بلکه رهیافت کلانی دارد که اهمیت اساسی اندیشه عقلی را نشان می‌دهد. این اثر برای دنیای اسلام، که امروزه در باب دینداری و توجه به وضعیت اجتماعی در مسیر زوال افتاده است، اهمیت بی‌بدیلی دارد. به بیان شهید مطهری، تا زمانی که به اندیشه عقلی راستین برنگردیم، نمی‌توانیم اندیشه‌های شکوهمند و تمدن طلایی‌مان را احیا کنیم.

چرا فارابی به عنوان یک فیلسوف به بحث زبان پرداخته و جزئیات بسیاری درباره واژگان و نحوه پیدایش زبان و الفاظ را شرح داده و حتی به مسئله خاص صدا و آوا و مخارج حروف می پردازد؟ آیا توجه به بنیان های زبان، کاری فلسفی است و یک فیلسوف عهده دار تطورات زبانی در روند تاریخی و در بین جوامع است؟

پاسخ اولیه و ابتدایی اما مهم به این پرسش این است که فارابی از واژگان شناسی و مسئله الفاظ و دلالت ها و نحوه ظهور معنا در الفاظ به مسئله نطق و منطق و درستی و نادرستی و عقل و تعقل می‌رسد و میان سه ساحت زبان، منطق و فلسفه پیوند نیرومندی برقرار می‌سازد.و بهمین سبب است که فارابی تاکید می‌کند که نسبت منطق به عقل و معقولات همانند نسبت نحو به واژگان و زبان است. شاید مناظره متی بن یونس و ابوسعید السیرافی و انکار نسبت زبان و منطق از سوی ابوسعید انگیزه مضاعفی برای تتبعات فارابی در ساحت زبانشناسی شده است اما نباید تاملات بنیادین فارابی به زبان و فلسفه را بر یک اتفاق تاریخی استوار ساخت. این مناظره ضرورت توجه به پیوند ساحت های زبان و فلسفه را افزون تر کرده و فارابی دریافته که در میان متفکران دوره اش ، التفاتی صحیح به مسئله وجود ندارد. حال می‌کوشم تا این پیوند و نسبت ها را شرح دهم.

 فارابی زبان را یک نظام می‌داند که بر اساس تتبعات زبان شناسی او که بر روش تاریخی استوار است، از نظامی ساده و بسیط به نظام پیچیده تطور یافته است. در جوامع ابتدایی با نظام ساده ای روبرو هستیم که در آن نظام آوایی حاکم است اما این نظام براساس نیاز یک جامعه برای ارتباط زبانی شکل گرفته است. فارابی چندان به نظام پیشینی زبان و وضع آن روی خوش نشان نداده و جریان نطام زبانی را جریانی طبیعی، فرایندی و ارادی بر می‌شمارد.یعنی هر ملتی و جامعه ای بر اساس نیاز و خواست طبیعی، در دوره اول از صداها یا صوت ها و سپس آواها و بالاخره نشانه ها بهره می‌برد. زبان از پیش در هیچ جامعه ای وجود ندارد.ظهور زبان و نظام ارتباطی زبانی تدریجی است و بر اساس قوت نطق و عقل آدمی و نیز تطورات ملت و جوامع، دگرگونی می‌پذیرد. می توان بنحو اجمالی ادعا کرد که فارابی دو ساحت مختلف در زبانشناسی تاریخی را از یکدیگر تفکیک می‌کند: نخست ساحت صوت یا آوا شناسی(یا صداشناسی) و معجمه یا هجاشناسی و ترکیب های آن، و دوم ساحت الفاظ و واژه شناسی و ترکیبهایش و نیز دلالت و معناشناسی. ساحت نخست متعلق به ملت و جامعه بسیط است اما در جامعه ای که نطق و عقل ظهور کردند و منطق و فلسفه امکان هایشان را بروز دادند، با دلالت و معناشناسی روبرو هستیم. تمامی آرایه ها بخصوص استعاره ها و کنایه ها که با حیث معنایی زبان و الفاظ در پیوندند در دوره دوم سر بر می‌آورند. 

نزد فارابی زبان نقش مرکزی دارد و دانش آواشناسی و نشانه شناختی در درون دانش زبانی قرار دارند. وی زبانشناسی را علم نام نهاده(علم اللسان) علمی که هم عهده دار مطالعات نظام های آوایی و هجایی است و هم مطالعه نظام های دلالت معنایی است. می‌دانیم که در دوره جدید سوسور رأیی نزدیک به همین رهیافت را اتخاذ کرده اما دانش نشانه شناسی را اصل قرار داده و زبان را یکی از این نظام ها تلقی کرد. در حالیکه فارابی از علم جامعی بنام زبان شناسی سخن می‌گوید که همه نظام های واژگان شناسی، صوت شناسی، دلالت شناسی و معنا در درون آن قرار دارند.

بنظر می‌رسد در اندیشه فارابی باید هم تمایزات زبان، گفتار و نوشتار را مورد ملاحظه قرار داد و هم به دو رویکرد “درزمانی” و “همزمانی” توجه کرد. در سنت یونانی تفکر دو گانگی در باب زبان وجود داشت اما فارابی اعتقادی به نظریه دو وجهی زبان ندارد. در رساله کراتیلوس با این امر روبرو هستیم. همین دیدگاه را در رساله فایدروس نیز می‌بینیم.در گفتگوی سقراط با فایدروس مسئله دو وجهی زبان بچشم می‌خورد. سقراط در پاسخ به پرسش فایدروس که چه نسبتی میان زبان، گفتار و نوشتار است، می‌گوید نوشتن معایب نقاشی را دارد نقاشی، نقش آدمی را چنانچه گویی زنده است و سخن می‌تواند گفت، در برابر ما می‌گذارد ولی اگر سوالی از آن کنیم، خاموش می‌ماند.

در زبانشناسی جدید، زبان را منهای گفتار تعریف می‌کنند یعنی زبان را امری فردی نمی‌دانند در حالیکه گفتار بطور کلی یک فعل فردی است که در وهله اول از ترکیبی که گوینده با استفاده از آن می‌تواند از ساخت زبانی استفاده کند تا اندیشه شخصی خویش را بیان نماید. بعبارتی زبان امکان های افراد یک جامعه یا جامعه انسانی برای افاده معنا است لذا بیرون از صرف گزینش و کنش فردی است در حالیکه گفتار کاربرد شخصی زبان شمرده می‌شود. یعنی زبان بخش ساختاری قوه نطق و گفتار داده زبانی آن است لذا زبان به زمان بازگشت پذیر و گفتار به زمان بازگشت ناپذیر تعلق دارد.

با این وصف نظریه اساسی سوسور در این باب این است که هیچ زبانی بدون گفتار وجود ندارد و هیچ گفتاری بیرون از حیطه زبان نیست. زبان امری فراتر از اراده فرد بوده و مجموعه ای از انواع الگوهای اساسی است که به شیوه های گوناگون به گفتار فعلیت می‌بخشد از اینرو زبان و گفتار جامعیت متقابل و دو جانبه دارند. زبان به تعبیر وی گنجی است که توسط ادای گفتار در موضوعات متعلق به یک جامعه ذخیره می‌شود. نتیجه آنکه زبان نمی تواند وجود کاملی داشته باشد بجز در گفتار و آدمی نمی‌تواند بدون زبان، گفتاری را عینیت بدهد.

در این دیدگاه اجتماعی دانستن زبان و کنش گری انسان در باره زبان همانندی با رای فارابی دارد. فارابی زبان را محصول اجتماعی می‌داند اما در دیدگاه فارابی نمی‌توان از تمایزات محوری در سنت مغرب زمین در خصوص سطوح زبانی سخن گفت. دریدا معتقد است که باور به دوگانگی یکی از پایه های فکر فلسفی سنت مغرب زمین است که ریشه در سنت یونانی در باب زبان دارد.دریدا که می‌کوشد تا با نقد این دو گانگی از سنت مسلط غرب بیرون بیاید، تمامی اندیشه سوسور را در درون رویکرد دوگانگی قرار می‌دهد.

محور مطالعات زبانی فارابی در فصل بیستم به بعد در باب دوم الحروف را هم باید “زبانشناسی در زمانی” تلقی کرد و هم بر اساس تفکیک سطح های مختلف زبانی. فارابی گوید چنانچه انسانی را از بدو تولد به خود وانهیم به سمتی حرکت می‌کند که از حیث سرشت و نوعیت انسانی‌اش، برای او آسانترین حرکت است. آدمی خویشتن را وا می‌دارد تا به فراگیری، تفکر کردن، اندیشه ورزی، خیال ورزی و عقلانیت به جانبی که بیشترین و تام ترین توانایی و استعداد را از حیث سرشتی دارد، حرکت کند –این امر برای او آسانترین امر است- انسان خویشتن و جوارح و اعضای خود را به جانبی به حرکت در می‌آورد که توانایی سرشتی او در آن جنبه از دیگر جنبه ها قویتر، بیشتر و کامل تر باشد نخستین کاری که انسان انجام می‌دهد آن کاری است که استعداد آن در سرشت وی وجود داشته و بطور طبیعی واجد آن باشد نه آنکه پیشتر بدان خو کرده یا به کمک مهارتی آنرا انجام دهد. این دیدگاه نظریه طبیعی زبان را گوشزد می‌کند و انسان را بنیان وضع الفاظ بر می‌شمارد.

فارابی در بررسی درزمانی زبان، حرکات بدن را آغاز زایش زبان می‌داند از اینرو وی قول به استقلال زبان از گفتار یا نوشتار را در دوره نخست می‌پذیرد. زبان حرکتی یا زبان بدن بخشی از نظریه آغاز ظهور زبان در اندیشه فارابی است. وی این امر را نه به امری بیرون یا پیشا اجتماع بلکه به مناسبات فرد و جامعه ارجاع داده و سرشت آدمی را در این باب اصل قرار می‌دهد. مرحله دوم زبان را “اشاره” می‌داند. آوا و آفرینش صوت و صدا در مرحله طبیعی و فرایندی اشاره قرار دارد. فارابی تصریح می‌کند چنانچه آدمی نیاز داشته باشد که مراد و مقصود خود را به فردی دیگر که در صدد فهم غرض و منظور اوست، بفهماند  در درجه اول برای بیان مقصودش از “اشاره” بهره می‌برد در صورتی که طرف مقابل اشاره کردن او را ببیند. بعد از اشاره ، آدمی صدا را بکار گرفته است. نخستین نوع از صداها، نداء و خطاب قرار دادن بود. آدمی با بکار بردن نداء به طرف مقابل که در صدد تفهیم اوست آگاهی می‌دهد که منظور او در تفهیم و بیان شخص او و نه دیگران می‌باشد. اشاره تنها زمانی بکار می‌رود که آدمی بخواهد مقصود خود را با اشاره به امور محسوس بیان نماید. فارابی آنگاه چگونگی ظهور صدا و واژگان را شرح می‌دهد که نکات مهم آنرا بیان خواهیم کرد.

روشن است که فارابی سطح “طرح زبان” را که که همان شکل محض است از سطح ساخت که شکل مادی و محتوایی زبان است متمایز می‌سازد. کاربرد، سطح سوم زبان است که مجموعه ای از اراده، کنش، عادات و نیازهای جمعی، ساختار و قوانین معنایی را در بر می‌گیرد. فارابی گرچه در این بررسی تاریخی زبان، به مسئله مهم تطورات فکر و تحولات زبان توجه دارد اما نمی‌توان بهیچ روی اندیشه او در باب زبان را در درون سنت دو گانگی زبان که منشاء در یونان داشت، قرار داد. فارابی به شرایط و روند تکوین و تطور زبان می‌اندیشد اما نمی خواهد در زبان شناسی تاریخی متوقف بماند.