میراث عقلی ایرانیان دیرینه‌ترین و شکوهمندترین سنت بشری محسوب می‌شود. از آغاز طلوع تمدن، ایرانیان به پشتوانۀ خرد، نخستین شهر حکمی را در شهر سوخته و سپس در حوزۀ سومری پدید آوردند که تمدنهای جیرفت و سیلک و هگمتانه بخشی از همین میراث عقلی محسوب شده و تا دورۀ جدید یعنی مادها و هخامنشان تداوم پیدا کرد. حکمت مشرقی و فلسفۀ اشراق و اهل حکمت و خرد فارسیان در سهروردی که وی پس از ابن‌سینا درصدد احیای آن بود، بخشی از این تداوم محسوب می‌شود. نخستین‌بار فارابی در رسالۀ آغاز ظهور فلسفه این مسئله را مورد توجه قرار داده است. فارابی بر اهمیت سنت عقلی در شرق و در حوزۀ ایران (ایلام و کلدانی) تأکید نمود. ابن‌سینا و سهروردی به مقیاسی گسترده، حکمت مشرقی و حکمت موجود در ایران کهن و نزد فارسیان را شرح دادند و حتی نام فلسفۀ خود را حکمت مشرقی و فلسفۀ اشراق نام نهاده‌اند. ابن‌سینا در الانصاف از تقابل و تمایز مشرقیان و مغربیان سخن گفته و از برتری حکمت مشرقی دفاع کرده است. سهروردی در رسالۀ کلمه التصوف تأکید دارد که در میان ایرانیان مردمانی بودند که اهل حکمت و خرد بوده و ما در کتاب حکمه‌الاشراق کوشیدیم تا آن را دوباره زنده کنیم. علامه طباطبایی در رسائل خود از حکمای پارس و فهلویون سخن می‌گوید.

سخن در باب خرد ایرانی را باید در تاریخ و میراث روحی و معنوی ایران سراغ گرفت. این تاریخ همان شجرۀ حکمت ازلی است که ریشه در خمیرۀ مقدسه دارد که به‌تعبیر سهروردی هم در جانب شرق یعنی ایران (به‌تصریح سهروردی در المشارع در بیان تبارنامه معنوی حکمت) دارد و هم در جانب غرب دارد که همان خمیرۀ فیثاغوری است. این حکمت همان بنیان‌های حکمت خسروانی است. کیومرث را ملک‌الطین و کیخسرو را احیاگر حکمت خسروانی و زرادشت نبی را صاحب خره فرزانگی و رمز نورجمال نامیدند. فهم این بنیان و چگونگی دوام و انتقال آن به دورۀ اسلامی و نوع تأثیرپذیری متفکران و فیلسوفان اسلامی همچون فارابی، ابن‌سینا و سهروردی از آن نیازمند شرح دقیق و مستند است. خرد در ایران را نمی‌توان بدون فهم اساسی از نمادها و رمزها و اصل دین و دیانت تبیین نمود. هر دو با حماسه و حماسه‌سرایی در پیوند است. خرد و حکمت بر وجه رمز بوده و نمادین‌گونه ظهور کردند. اساطیر و حماسه به‌گفتۀ فردوسی، دروغ و افسانه نیستند؛ بلکه شرح و بیان حقایق و واقعیات به نحو رمزی هستند. اساطیر در ایران بازگوکننده مبدأ، آفرینش، فرشتگان، یزته‌ها، انسان و جهان و سرانجام حیات آدمیان و عالم است. اسطوره آن‌چنان که از فردوسی می‌فهمیم همان حقیقت خرد مردمان است که در قالب روایت نمونه و مثال ازلی است که در پیوند با وجه قدسی و زمان ازلی مقدس است. ازاین‌رو اساطیر ایرانی همان جهان شناخت مردمان ایران است. هم اکنون با دو منبع بزرگ برای شناخت میراث فکری ایران روبرو هستیم: منبع دینی – تاریخی که همان اوستا و بخش‌های بزرگی از آن با تفاوت منظر و اعتبار هستیم و منبع شعری – حماسی که همان شاهنامه است. این دو منبع دو بخش متعارض نبوده و در بسیاری از موارد تاریخ ایران و اندیشۀ آن را به‌نحو تکمیل‌کنندگی در اختیار ما قرار می‌دهند. روایت حماسی در ایران به‌صورت مدارک مکتوب است که مشتمل بر اوستا با تأکید بر گاثاها و یشت‌ها و نیز شاهنامه فردوسی است. این روایتی واقعی از زندگی، ساختار اجتماعی و سیاسی و بافتار فکری و فرهنگی ایران است. در این روایت، قواعد و قوانین و نظامات اخلاقی و عملی، نوع قدرت، طبقات و مراتب آن و نقش عناصر مهم مانند پادشاه، موبدان و آیین‌های دینی و مناسبات اجتماعی توضیح داده می‌شود. به نظر می‌رسد در ایران روایت مکتوب و نگاشته‌ای را باید از روایت شفاهی – داستانی متمایز سازیم. روایت اوستا و یشت‌ها و شرح‌های متأخر متون زردشتی دورۀ ساسانی مانند دینکرد و وندیداد، روایتی مکتوب از تاریخ خرد ایرانی است و در کنار آن روایت شفاهی و حماسی وجود داشت که در شاهنامه منعکس شده است.

حکمت مشرقیه به باور ابن‌سینا همان خرد ایرانی است. این خرد، خود را در فرهنگ و اندیشۀ مردمان ایرانی و سروده‌های حکیم الهی زردشت نشان داده است. این سروده‌ها سراسر حکمت‌آمیز و رمزی است که به‌نحوی شگفت‌انگیز باقی ‌مانده و امروزه به دست ما رسیده است. گاثاها، تاریخ و سیر تمدن و اندیشۀ ایرانی را بازمی‌نمایاند. سهروردی به‌تبع ابن‌سینا اعتقاد دارد که این سنت عقلی که در دورۀ اسلامی تداوم پیدا کرده است مشتمل بر جریانی اندیشه‌ای و فلسفی است که ریشه در خمیره و بنیادهای فلسفه خسروانی دارد که به‌رغم تحولات، رنج‌ها و شکست‌ها و برآمدن‌ها و بر افتادن‌ها، از دورۀ ایران کهن به دورۀ اسلامی انتقال پیدا کرده و هیچ رنجوری و تباهی در آن راه پیدا نکرده است.

شکوه این خرد، خود را در تمدن سومری که یک تمدن ایرانی است و تداوم تمدن جیرفت و شهر سوخته است، نشان می‌دهد. این سخن نشان دهنده آن است که کسانی مانند هرودوت که مصر را قدیمی‌ترین تمدن و دولت در جهان می‌دانند دچار اشتباه شدند. تمدن سومری پیش‌از تمدن مصر و ساختن اهرام بود که در هزارۀ سوم پیش‌از میلاد رخ داد. بین شش تا پنج از هزارۀ پیش‌از میلاد تمدن شهر سوخته شکل می‌گیرد و در فاصلۀ هزارۀ پنج تا چهار پیش‌از میلاد با تمدن جیرفت روبرو هستیم، در ۴۰۰۰ تا ۳۵۰۰ سال پیش‌از میلاد تمدن سومری به وجود می‌آید. هنری فرانکفورت در کتاب سپیده‌دم تمدن در خاور نزدیک تأکید می‌کند که مصر در ظهور تمدن خود از تمدن ایلامی و بین‌النهرین تأثیر پذیرفته است. ولیان لانچر نیز در جزء اول دایره‌المعارف تاریخ جهان تصریح می‌کند که هزار سال پیش‌از آشنایی مصری‌ها با ارابۀ جنگی، سومریان ارابه‌های جنگی داشتند. جورج سارتن نیز در تاریخ علم می‌گوید تمدن سومری که در اوج کمال بود هنوز مصری‌ها تمدنی شکل ندادند. سومری‌ها از شکل هرمی برای ساخت پرستشگاه‌ها استفاده می‌کردند چیزی که بعدها در مصر گسترش یافت. قدیمی‌ترین نوشته‌ها در تاریخ بشری را باید در تمدن سومری پیدا کرد. همان‌گونه که تاریخ اندیشه در ایران را در شهر سوخته، تمدن جیرفت و سیلک می‌توان جستجو کرد، می‌توانیم بنیان‌های این خرد را در تمدن سومری نیز یافت. در ایران‌شناسی نیازمند پژوهش جدید و بنیادین دربارۀ تمدن سومر و نسبت آن با ایران و تفکر ایرانی هستیم.

فهم صحیح شالوده‌های خرد ایرانی که در تفکر زروانی، زردش، مغانیان، گاثاها و یشت‌ها، مزدیسنا و شرح‌ها وجود دارد می‌تواند راز استمرار اندیشۀ ایرانی و چگونگی انتقال آن به دورۀ متأخر و عصر اسلامی را آشکار ساخته و نوع تأثیرگذاری بر سنت عقلی – فلسفی دورۀ اسلامی را که با فارابی آغاز شده است تبیین نماید. بخشی از مهم‌ترین بنیان‌های حکمت شریف نوری در سروده‌های زردشت قرار دارد. این مجموعه سروده‌ها که امروزه با عنوان گاهان شناخته می‌شوند اهمیت بسزایی در تکوین اندیشۀ فلسفی در ایران دورۀ آغازین داشته و تحولات، تطورات و سیر و استمرار خرد ایرانی را نشان می‌دهد ازاین‌حیث بررسی دقیق آن اهمیت بنیادینی در فهم بنیان‌های خرد ایرانی دارد. سهروردی همچون ابن‌سینا بر این باور است که حکمت مشرقی یا اشراق، حکمت و خرد پارسیان است. سهروردی در مقدمۀ حکمه‌الاشراق تأکید دارد که راه دانش انوار روحانیه، طریقت صاحبان حکمت است که در روزگاران پیش‌تر از افلاطون بوده و از زمان پدر حکماء یعنی هرمس آغاز شده است. حکماء به طریق رمز سخن گفتند و این رموز را نمی‌توانیم انکار کنیم چون انکار آن برخلاف خرد است. سهروردی گوید پیش‌از یونان، قواعد حکمت همان طریق اشراق بود که راه و روش حکماء و دانایان سرزمین پارس است. نکتۀ مهم این است که سهروردی تأکید دارد مبادا گمان برید که حکمت و دانش در همین مدت اندک سر برآورده و پیش‌از آن وجود نداشته است. جهان از دیدگاه او هیچگاه خالی از حکمت و دانایی نبوده است.

متأسفانه عمدۀ محققان، منشأ ایرانی یا هندی و مصری حکمت را مورد انکار قرار می‌دادند. سیطرۀ منظر کانتی و هگلی که ذات تفکر فلسفی را به‌طور بنیادین، یونانی و غربی می‌پنداشتند، بزرگ‌ترین معضل و البته عیان‌ترین اشتباه در پژوهش‌های صورت‌گرفته در باب تاریخ و سیر فلسفه محسوب می‌شود. هگل آشکارا به‌رغم تمجید از طلوع روح و اندیشه در ایران، می‌پنداشت در شرق چیزی بنام تفکر فلسفی یا فلسفه به معنای حقیقی وجود نداشت. نباید تصور کرد که منظر هگل با کانت در باب خاستگاه فلسفه، تفاوتی اساسی داشت. تنها تفاوت میان آن دو این بود که کانت به‌طورکلی وجود اندیشۀ فلسفی و تأمل نظری در شرق بود، لیکن هگل به‌رغم وجود بنیان‌هایی در تفکر، آن را نابالغ و ابتدایی پنداشته و معتقد بود در شرق تنها ادیان، آن‌هم ادیان ابتدایی ظهور کرده بود درحالی‌که ادیان غربی را متعالی و مطلق می‌پندارد. هگل در درس‌گفتارهایی در باب دین، حتی ادیان شرقی را ابتدایی و نابالغ برشمرده است. او در تبیین بنیان‌های مسیحیت، کاملاً در درون اروپامحوری قرار می‌گیرد.

مطالعات در باب سرچشمه‌های خرد و حکمت ایرانی کمک می‌کند تا هم از ادعای اروپامحوری در باب ریشه‌های سنت‌های فلسفی بیرون آمده و هم در بازخوانی میراث فلسفی، به سنت‌ها و تفکرات دیگر نیز توجه نماییم هرچند بسیاری از محققان برخلاف آن عمل کرده‌اند. تلاش‌های متفکرانی مانند نیچه، اشلگل، ماکس مولر، کریستن‌سن و اوتو از اهمیت زیادی در توجه به سایر سنت‌ها و ادیان برخوردار است. اشلگل و ماکس مولر کوشیدند تا علاوه بر انجام مطالعات تطبیقی در سنت‌های شرقی و غربی، به تاریخ این پیوندها التفات نشان دهند. نیچه به‌واسطۀ بحث از اخلاق در چنین گفت زرتشت، اشلگل از طریق تطبیق‌های فلسفی و ماکس مولر با دین‌پژوهی تطبیقی به آن دست زدند. گرچه پیش‌از آن دو، نیچه در چنین گفت زرتشت، به بازخوانی بنیادین اندیشه‌های شرقی – ایرانی روی آورده بود. درحالی‌که اشلگل و شلینگ، دست به ستایش شرق زده و به سنت شرقی به‌مثابۀ بنیادهای نخستین تفکر بشری می‌نگریستند، ودانتا را نیز به‌عنوان یکی از عالی‌ترین دستاوردهای حکمت می‌ستودند. همین رویکرد اساسی در توجه به شرق را در نیچه نیز می‌بینیم. دو اثر فراسوی نیک و بد و چنین گفت زرتشت، مهم‌ترین آثار نیچه در باب اخلاق محسوب می‌شود که بسیاری از متفکران تأکید دارند زرتشت مهم‌ترین و خاص‌ترین و درعین‌حال، مناقشه‌انگیزترین اثر او بشمار می‌آید که وجهی شاعرانه دارد. نیچه معتقد است بنیان‌های اخلاقی که زرتشت فراهم کرد، مهم‌ترین نظام اخلاق انسانی است. او زرتشت را پایه‌گذار نظام خاص اخلاقی می‌داند. منظر خاصی که زرتشت در باب اخلاق طرح کرده است، سبب شیفتگی نیچه به او شده است و به همین سبب دیدگاه اساسی خود را از زبان زرتشت بیان کرده است. وی شالودۀ تفکر زرتشت در باب اخلاق را منحصربه‌فرد تلقی می‌کند. نیچه معتقد است که زرتشت نخستین اندیشمندی بود که بر مبنای ستیز دائمی میان خیر و شر، کشمکش درونی جهان را شرح داده، اخلاق را پایه‌گذاری کرده و تفسیری فلسفی از نظام اخلاق به دست داد.

درواقع تبیین نقش بنیادین میراث ایرانی و نیز سلسله‌های ایرانی همچون مادها و هخامنشیان و پارتیان و ساسانیان در مهیاکردن بستر و زمینۀ تکوین جهان یونانی اهمیت داشته و می‌تواند به ما در فهم بنیان‌های حوزه‌های نخستین این سیر و انتقال تا دورۀ اسکندریه و انطاکیه آن‌چنان‌که فارابی در رسالۀ آغاز ظهور فلسفه گزارش می‌دهد، کمک نماید. کریستین وژان پالو در این باره بیان می‌دارد که ایران سرزمین تبادل میان خاور و باختر بوده است و این که ایرانیان چه در زمینۀ هنر و چه در زمینۀ ادبیات و علوم به همان اندازه که از دیگران مایه گرفتند، به ملل جهان مایه دادند. در کتاب تمدن ایرانی توضیح داده می‌شود که یونانی‌ها نه‌تنها بسیار متأثر از اصول اخلاقی و کشورداری و علم و صنعت ایرانیان بودند؛ بلکه از نزدیک با ایران مراوده داشته و آزادانه در ایران حضور داشتند. هرودوت کمی بعد از جنگ‌های ایران و یونان برای کسب اطلاعات به این کشور مسافرت نمود. در دربار ایران در شوش پزشکان و هنرمندان یونانی پذیرفته می‌شدند.

خرد ایرانی که ریشه در حکمت و تفکر فرزانگان خسروانی دارد، سرچشمۀ فلسفه مشرقی محسوب می‌گردد. این سنخ از خرد که فارابی، ابن‌سینا و سهروردی در درون آن قرار دارند به باور ابن‌سینا در برابر سنت یونانی قرار دارد و این تفکر شالودۀ حکمت مشرقی در فلسفه ابن‌سینا را فراهم ساخت همان‌گونه که سرچشمۀ فلسفۀ اشراق در اندیشۀ سهروردی گردید. هر دو این سنخ از حکمت را در مقابل سنت یونان قرار دادند. ابن‌سینا به‌صراحت از کاستی‌های آشکار در فلسفۀ یونان سخن رانده و تأکید دارد که تکیه و تقلید افراطی و بدون آگاهی از اندیشۀ یونانیان، جهالت است. به همین سبب معتقد است که حقیقت حکمت را باید نزد مشرقیان و در فلسفۀ مشرقی جستجو کرد. ابن‌سینا مهم‌ترین دلیل التفاتش به حکمت مشرقی و گسست از سنت ارسطویی را برتری آن و نقصان این برشمرده و توضیح می‌دهد که از خطاها و کاستی‌های فلسفه مشائی آگاهی کامل داشته است. به تأکید ابن‌سینا فلسفۀ مشرقی از چنان عمق و دقتی برخوردار است که چشمهای عقل‌های معاصرانش از ادراک آن ناتوان است. به همین سبب ابن‌سینا معتقد است که آن را تنها بر دانایان عرضه می‌دارد. کربن اعتقاد دارد که سهروردی را باید در درون تفکر ابن‌سینا مورد بررسی قرار داد. سهروردی را نباید در برابر ابن‌سینا قرار داد چرا که ابن‌سینا سلف معنوی و فکری سهروردی است و به همین دلیل باید حکمت اشراقی سهروردی را تداوم همان تفکری دانست که ابن‌سینا حکمت مشرقی خود آغاز کرده است. سهروردی فلسفۀ اشراق را بر ذوق و کشف و شهود و ریاضت تن و روح استوار ساخته و از دو سنخ خمیرمایۀ فیثاغوری در جهان مغرب و خمیرۀ خسروانی در عالم مشرقی و ایرانی سخن گفته که هر دو از سرچشمۀ واحدی با عنوان حکمت اشراق و خالده منشا گرفته‌اند. سهروردی در کتاب المشارع و المطارحات از فیلسوفان مشرقی با عنوان حکیم متأله یاد کرده و حکمت عتیق و خرد خسروانی ایرانی را بنیاد قلمداد کرده است. این اندیشه در آغازگاه خرد ایرانی ظهور کرد، دچار تطورات و ظهوراتی شد، با فارابی، ابن‌سینا و سهروردی بسط و گسترش یافته و دوباره احیاء گردید.

سه گونه خوانش از فلسفۀ ابن‌سینا وجود دارد. خوانش نخست را مستشرقان صورت داده‌اند و در آن ابن‌سینا را در تداوم سنت یونانی و ارسطو بررسی کرده و فلسفۀ او را استمرار میراث یونانی پنداشتند. سنخ دوم از مطالعات را مورخان و متفکران حوزۀ عرب شکل دادند و ابن‌سینا را عمدتاً نوافلاطونی مسلمان نام نهاده و سنت نوافلاطونی را شالودۀ شکل‌گیری فلسفۀ اسلامی از جمله ابن‌سینا دانستند. گونۀ سومی از خوانش ابن‌سینا توسط محققانی مانند محمد عابد‌الجابری صورت گرفته که منظر ایدئولوژیک را اساس فلسفۀ شیخ تلقی کرده و معتقدند فارابی و ابن‌سینا به‌واسطۀ دیدگاه تلفیق و سازگاری بخشیدن میان فلسفه و دین، کوشیدند تا فلسفۀ دینی را ظهور دهند. این سه خوانش مسلط به‌رغم کوشش‌های مهم در بازخوانی میراث عقلی ابن‌سینا، نسبت صحیحی با فلسفۀ او برقرار نساخته و بر مبنای پنداشته‌ها دست به تفسیر آراء او زدند. خوانش سه‌گانه نتوانست ابن‌سینا‌شناسی حقیقی را شکل دهد. در این سه خوانش، هیچ فهمی از فلسفه مشرقی ابن‌سینا شکل نگرفته و در برخی از این رویکردها حتی آن را انحراف تلقی کردند. با بیرون رفتن از سیطرۀ خوانش‌های سه‌گانه و درپیش‌گرفتن روشی مستقل و با ابتناء‌بر اندیشۀه خود ابن‌سینا می‌توان رهیافتی متفاوت نسبت به فلسفۀ ابن‌سینا در پیش گرفت و نتایج برجسته‌ای را عرضه کرد. ابن‌سینا را همانند فارابی باید مستقل خواند. تنها با رجوع به متون شیخ و فهم مقاصد و اغراض او و براساس مفاهیم و مصطلحات او است که می‌توان مدعی شد ابن‌سینا را با روشی صحیح فهم کرد. بنیان فلسفۀ ابن‌سینا حکمت مشرقی است؛ اما با خوانش کربن سر مخالفت دارد.