دربارهی فلسفهی تاریخ و پرسشهایی نظیر اینکه آیا بر تاریخ قواعدی حاکم است؟ اگر هست این قواعد چیست و چگونه میتوان بدان معرفت یافت؟ کم و بیش آثار و کتابهایی در کشور چه به صورت ترجمه و چه به صورت تالیف منتشر و به بازار نشر کشور ارائه شدهاست. در این باره به تازگی کتابی به قلم دکتر «موسی نجفی» و مقدمهی دکتر «داوری اردکانی» نگاشته شدهاست. دکتر رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران در مقدمهی کتاب با عنوان اصلی «فلسفهی تحول تاریخ در شرق و غرب تمدن اسلامی» و عنوان فرعی «روش استنباط عقلانیت تاریخی و تحول علوم انسانی بر اساس مقایسه و نقد سنت ابنخلدونی با بسط حکمت نوصدرایی» اینگونه نگاشتهاند که: «حسن کار نویسندهی گرامی این است که ننشسته که به دیگران بگوید چرا علم تاریخ را اسلامی نکردید و نمیکنید بلکه خود به طلب و پژوهش پرداخته و به مناسبترین و صالحترین مراجع رجوع کردهاست تا ببیند چگونه میتواند بینش اسلامی را در پژوهشهای تاریخی وارد کند. کاش مورخان و دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی در این طرح نظر کنند و به نقد آن بپردازند» و در ادامه درخواست داشتهاند که اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی و همچنین مورخان به کتاب نظر کنند و به نقد آن بپردازند.
«خردنامه» در همین راستا میزگردی با حضور استادان معظم حوزههای مرتبط با این موضوع برگزار کرد تا این کتاب و ایدهی آن مورد توجه برخی از استادان بزرگوار قرار گیرد. در این نشست دکتر موسی نجفی (نویسندهی کتاب و استاد علوم سیاسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)، حجتالاسلام حمید پارسانیا (عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران)، دکتر قاسم پورحسن درزی (عضو هیئت علمی گروه فلسفهی دانشگاه علامه طباطبایی)، حجتالاسلام دکتر رسول جعفریان (دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تهران)، دکتر هادی وکیلی (استاد عرفان و حکمت اسلامی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) و حجتالاسلام رضا غلامی به عنوان دبیر علمی نشست حضور داشتند که هریک از زاویهی دید خود کتاب را مورد مداقه، نقد و مجادله قرار دادند. در این نشست تندترین نقدها به مورخ ایرانی رسول جعفریان اختصاص داشت. مهمترین دغدغهی او در نشست این بود که کتاب مذکور خود را به دین نسبت میدهد و خود را فلسفهی الهی تاریخ میداند، نکند تا در مسیر آثار دیگر چون کتاب طاعون برخی متفکران مسلمان قرار گیرد که برخی نسبتهای ناروای تاریخی را به عنوان دین طرح میکردند که با ابطال آنها دین آسیب دید. همچنین در این نشست دکتر پارسانیا از منظر علوم اجتماعی و دکتر پورحسن از منظر فلسفی نکات قابل توجهی را طرح کردند. آنچه در ادامه میخوانید متن کامل این نشست است.
اجازه میخواهم به عنوان مقدمه مختصری دربارهی کتاب «فلسفهی تحول تاریخ» که موضوع بحث این جلسه است نکاتی عرض کنم.
نخست اینکه موضوع این اثر جزء موضوعات مهم و در عین حال کم کار شده به شمار میآید و چنانچه قوی و روشمند به آن پرداخته شود قطعا در کل علوم انسانی خصوصا حوزهی جامعهشناسی و اندیشهی سیاسی راهگشاست. دوم اینکه کتاب جناب آقای دکتر نجفی حقیقتا یک کتاب علمی است. یعنی گستردگی تتبع و ارجاعات، ساختارمندی و همچنین مواجههی استدلالی با مسائل، این اثر را به یک کار برجستهی علمی تبدیل کردهاست. سوم اینکه اصولا مقایسهی ابنخلدون و استاد شهید مطهری که زیست علمی آنان در دو عالم متفاوت صورت گرفته کار نویی است بهویژه اگر بتوان از روبهرو کردن ابنخلدون و مطهری به نتایج تازهای در فلسفهی تاریخ و تمدن اسلامی رسید که به نظر من جناب آقای نجفی در این زمینه به توفیقات خوبی رسیدهاند. چهارم اینکه تصویری که این کتاب از ابنخلدون ارائه دادهاست برخلاف خیلی از آثار امروزی، چندسویه و واقعبینانه است. در واقع دکتر نجفی توانستهاند نقاط ضعف و قوت ابنخلدون را به خوبی احصا کنند و تصویر رایج از او را که عموما تصویری ضدفلسفه و سکولار است تصحیح کنند. پنجم اینکه نگاه این کتاب به استاد مطهری به مثابهی یکی از نمادهای اصلی فلسفهی نوصدرایی، از دقتهای بینظیری برخوردار است. دکتر نجفی با بازخوانی آثار مرتبط شهید مطهری با این عرصه به مطالبی از بطن افکار شهید مطهری دست یافتهاند و مهمتر اینکه به این مطالب بافت تئوریک دادهاند. من معتقدم دیگران یا به این مطالب نرسیدهاند یا اگر رسیدهاند نگاهشان از عمق و دقت تئوریک برخوردار نبودهاست. جالب اینکه دکتر نجفی در عین حال که به دیدگاه شهید مطهری در بحث تمدن گرایش دارند از نقد صریح ایشان نیز ابایی نداشتهاند لذا به ارائهی فهرستی از نارساییهای موجود در آرای استاد مطهری مبادرت کردهاند که تازگی دارد. ششم اینکه این کتاب سعی میکند زمینهی مواجههی عالمانه را با فلسفهی تاریخ فراهم کند. ایشان با توجه به ماهیت فلسفهی تاریخ و اختصاص آن به عالم متجدد و با توجه به اقتضائات شکلگیری علوم انسانی اسلامی و همچنین بحث تمدن نوین، به ترجیح نظریهی فلسفهی الهی تاریخ میرسند که از دیدگاه شهید مطهری در این زمینه به مراتب دقیقتر است. هفتم اینکه جناب آقای دکتر نجفی در این اثر با نشان دادن نقاط افتراق دو شاخهی تفکر شرق جهان اسلام و غرب جهان اسلام و همچنین برخی وجوه مشترک این دو تفکر، تلاش میکنند دنیای اسلام را در تمدنسازی از بنبست نظری خارج و از طریق طرح دهها مسئلهی زندهی علمی باب گفتوگوی موثر میان این دو تفکر را باز کنند. موضوع مهم در جمعبندی کتاب خروج از باتلاق انحطاط است. در حقیقت این کتاب تلاش میکند ضمن تعلیل رویکرد انحطاط و تبیین نسبت آن با موضوع خلافت و با اتکا به فلسفهی الهی تاریخ، در نهایت مسیر کلان تاریخ را مبتنی بر موضوع امامت، تکاملی معرفی کند که به نظر من کار ایشان برای امکانبخشی به تمدن نوین اسلامی در عصر غیبت بسیار راهگشاست.
به هر حال جا دارد خدمت جناب آقای دکتر نجفی به خاطر این کار ارزشمند تبریک عرض کنیم. بنده در این مقدمه بنا داشتم به نقاط قوت این اثر اشاره کنم لکن این جلسه برای نقد آزاد این اثر برپا شدهاست و جناب آقای دکتر نجفی قطعا از نقدهای عالمانهی شما در تکمیل این کتاب در چاپهای بعد استقبال میکنند.
من تقاضا دارم برای شروع خود ایشان مختصری دربارهی مغز و گوهر کتاب فلسفهی تحول تاریخ توضیح دهند تا بعد باب بحث را با استادان محترم باز کنیم.
نجفی: من چند کلمهای در خصوص کتاب و بحثی که مطرح شد صحبت میکنم. من این مباحث را اولین بار در سال ۷۳ در دانشکدهی حقوق در درس تاریخ تحولات مطرح کردم. احساس کردم در کنار درس تاریخ فضای مناسب و خوبی را میتواند برای دانشجویان علوم سیاسی، تاریخ، علوم اجتماعی، جامعهشناسی و… ایجاد کند. در طی این ۲۰ سال این بحث را کاملتر کردم و چندین بار تدریس کردم.
در نهایت به این نتیجه رسیدم که بر اساس مقدمهی ابنخلدون ساختار جامعهی اسلامی و مبنای آن به هم نزدیک خواهند شد. به نظرم آمد این دو متفکر یعنی ابنخلدون و استاد مطهری یکی در غرب جهان اسلام و دیگری در شرق جهان اسلام با وجود تفاوتهای بسیاری که با هم دارند و بحثهایی در دو حوزهی متفاوت، شباهتهایی به هم پیدا میکنند و هر دو به یک درک مشترک رسیدند و بعدا از یکدیگر جدا شدند. از دو نقطه شروع کردند، به یکجا رسیدند و دوباره از یکدیگر دور شدند. آنجایی که به هم رسیدند برای من مهم بود که چه بودهاست.
اگر فلسفهی تاریخ را همانند سه ضلعی در نظر بگیریم در غرب یک ضلع فلسفه، ضلع دیگر تاریخ و دیگری علوم اجتماعی است و دین در این سهضلعی غایب است. در ابنخلدون تاریخ، جامعه و شریعت وجود دارد و تقریبا فلسفه غایب است. در شهید مطهری به نظر من این دو مثلث به یکگونه با یکدیگر ادغام شدهاست و تاریخ، مشترک هر دو است.
اینکه این ساختار جامعه یا تمدن اسلامی از چه جهت میتواند به هم نزدیک شود و چرا ابنخلدون و شهید مطهری به یک نقطه میرسند؟ شاید هر دو شاهد یک تحول بزرگ هستند. ابنخلدون شاهد انحطاط خلافت است و این را به تصویر میکشد که در نقطهای در قرن هشتم قرار میگیرد و این انحطاط را میبیند و شاید ظهور دورهی بعدی را میخواهد به تصویر بکشد. استاد مطهری هم در سالهای پایانی نظام شاهنشاهی و ورود به یک انقلاب بزرگ است که شاید او نیز این حس را کردهاست که دورهی بعدی را باید به تصویر بکشد.
هر دو از طریق فلسفهی سیاسی نخواستند کار خود را دنبال کنند و به حکمت عملی رو کنند. به یک نحو در فلسفهی تاریخ برخی از حرفهای خود را زدند. بحث اینها مفصل است. نکتهی مهم در این کتاب این است که یکی ابتدا به انحطاط در تفکر خلافت فکر میکند و دیگری به نوعی تکامل میاندیشد. به نظر من نظر این دو شخص کاملا عکس یکدیگر است. هر دو نفر احساس میکنند یک چیزی در این بین کم است. علمی باید این وسط خود را نشان دهد یا امکان تولیدش فراهم شود که ما بتوانیم این مباحث را داشته باشیم.
در علوم رسمی ما این امر وجود ندارد. در فلسفهی کلام، علوم رایج حوزوی و غیرحوزوی این علم دیده نمیشود. این امر صریحا در آثار ابنخلدون ذکر میشود که میتواند به یک روش جدید هم منجر شود. ابتدا این دو را با هم مقایسه کردم و بعد به مقایسهی دو تمدن رسیدم -یکی با گذار از فلسفه و دیگری با اعتلای فلسفه-. کمکم امر مهمی در این بین شکل گرفت و آن اینکه منطق تحول در این دو مشترک بود.
لذا کتاب تقریبا به سه قسمت تقسیم میشود. روح اصلی مقایسهی بحث تکامل و انحطاط است ولی از این جلوتر میرود که هر دو به یک علم جدید و روش جدید فکر میکنند. این برای من مهم بود. این نکته در استاد مطهری مبهم اما در ابنخلدون صریح بود.
ترکیب این دو -منطق تحول و فلسفهی تحول- به تمدن خواهد رسید. تمدن اسلامی هم در اینجا دیده میشود. مخصوصا در آستانهی این هستیم که انقلاب اسلامی داعیهی پیوستگی تمدن اسلامی را دارد که تمدن گذشتهی اسلامی را به تمدن آیندهی اسلامی وصل کند. این امر ابزار فکری جدیدی میطلبد. همهی اینها به نظر من امکان است.
آیا ما میتوانیم با مقایسه و حتی عبور از این دو نفر به دورنمای تمدن نوین خود در یک نظریهی پیوستگی با توجه به امکانات علوم و معارف اسلامی نظر بیفکنیم؟ مبتنی بر این پرسش متن سه بخش میشود. منطق تحول، فلسفهی تحول و خود تمدن. به نظر من حاصل کار بزرگ است. انشاالله این کار چکش بیشتری بخورد. البته قرار نیست تمام کار را ما انجام دهیم.
غلامی: جناب آقای دکتر پورحسن به نظر شما ما اساسا به فلسفهی تاریخ نیاز داریم؟ به چه میزان با ضرورت فلسفهی تاریخ موافقید؟ چه تفاوتی بین فلسفهی تاریخ و فلسفهی علم تاریخ قائل هستید؟آیا فلسفهی تاریخ را جزء فلسفههای مضاف تلقی میکنید یا جنسی متفاوت است؟
پورحسن: توجه دکتر نجفی به فلسفهی تاریخ یک توجه مبارکی است. اعتقاد من این است که در دورهی معاصر اولین بار در اندیشههای علامه طباطبایی در مقالهی «ادراکات اعتباری» ظهور پیدا کرد گرچه فهم درستی تا کنون از این نظریه شکل نگرفتهاست. من دو سخنرانی، دو مقالهی علمی در این باب داشتم. اتفاقا ادراکات و نسبت آن با علوم انسانی و بحث تمدن اسلامی را بررسی کردم.
اینکه میگویم مبارک است به چند لحاظ است. لحاظ اول این است که ما در دورهای فلسفهی تاریخ را بحث میکنیم که در سیطرهی رویکردهای سوبژکتیویستی نسبت به تاریخ هستیم. سوبژکتیویته در حقیقت به مثابهی این است که تاریخ امری ذهنی است. این عجیبترین بحثهایی است که در تاریخ داریم که مورخ تابع دیدگاهش در واقع به تاریخ رنگ میبخشد.
در دیدگاه پزیتیویستی نگاه جزئیگرایانه و تحلیلگرایانه به تاریخ است که مضر است. حتی مکتب آنال که داعیهی فراروی از نگاههای خُردنگری را داشت باز نتوانست و با نگاههای متافیزیکی در باب تاریخ مخالفت کرد. در هر سه دورهای که من عرض خواهم کرد. مکتب آنال یکی از مکاتب مهم تاریخنگاری از فرانسه سر برآورد و در بسیاری از کشورهای غربی شیوع یافت.
دلیل دوم این است که دکتر نجفی دانسته یا ندانسته طرحی را در مقابل «محمد عابد الجابری» مطرح میکند. الجابری معتقد است که آیندهی دنیای اسلام و تمدن اسلامی صرفا به غرب تمدن اسلامی است نه متفکران شرق و نه ایران. آن تفکر کلا مضر است. لذا وقتی از غرب میگوید اینگونه نیست که دلدادهی «ابنرشد» باشد. با تمام بافت فکری که در غرب تمدن اسلامی وجود دارد و میتواند یکی نگاههای ابنخلدونی باشد، میتواند نگاه ابنرشدی باشد، میتواند نظریهی مسلط نظام بیانی باشد که با رویکرد خاص او -نگاه اشعری و گریز از نگاه عقلانیت به پدیدهها- همدلی میکند.
از این حیث خود امر برای ما یک مسئله است. خیلی مواقع مشغول نوشتن کتاب هستیم که میگویند مسئلهی شما چه بودهاست. دغدغه و مشکل ما چه بود که دست به این کار زدیم؟ فلسفهی تاریخ مسئلهی ماست. ما نمیتوانیم تاریخ را که معتقد هستیم نه هگلی، نه نگاه تجربهگرایانهی محض در آن است از منظر کلان جستوجو نکنیم. از منظر کلان نگاهی پیشینی باید داشت. ضرورت فلسفهی تاریخ این است.
نگاه پیشینی یعنی نمیتوانیم گرفتار نگاههای پسینی در این باب باشیم. نگاه پیشینی ویژگیهایی دارد که بخشی از نکات را دکتر نجفی در مقایسهی ابنخلدون و مطهری بیان کرد. در چند مورد دیدم بر مسئلهی عقلانیت تاکید میشود. اگر ما نتوانیم مطابق اقتضائات و دانشمان به امکان فلسفهی تاریخ روی آوریم اینگونه خواهد بود که تاریخنویسی ما در ذیل تاریخنویسی مغربزمین شکل میگیرد. منظور تاریخ ما، وقایع ما، استنادات ما و… است.
فلسفهی تاریخ را میتوان دو گونه دید. یکی تئوریمحور است و چیزی که در غرب اتفاق افتاده است. یعنی وقتی میخواهید بنویسید حتی تولد پیامبر اکرم (ص) را بر اساس تاریخ غرب بنویسید. تمام حوادث مهم ما را باید بر اساس آن بنویسید. حتی اگر میخواهید بگویید فلسفه، باید بگویید فلسفهای داریم که اصیل است و منظور سنت یونانی است و فلسفهی شرق ذیل آن است که ابنرشد را باید شارع بزرگ آن بدانیم.
لذا برای اینکه بتوانیم نگاه استقلالمندی به تاریخ داشته باشیم باید فراروی کنیم. این فراروی نگاه پیشینی نیاز دارد. از این حیث خود این مسئله یک امتیاز است. فارغ از اینکه چرا ابنخلدون و مطهری مورد مطالعه باشند این امری مهم و قابل توجه است. من معتقدم که فلسفهی تاریخ مسئلهی ما نیز هست. این مسئلهی ماست نه در باب امکان بلکه در باب ساختاری که میتوانیم در باب فلسفهی تاریخ داشته باشیم ولی این امر آگاهی میخواهد.
غلامی: آیا شما معتقدید دکتر نجفی بین نگاه فلسفی و نگاه پوزیتیویستی در فلسفهی تحول تاریخ جمع کردهاند؟
پورحسن: به عنوان یک نظریهی رقیب میتوان در مقابل آنها مطرح کرد. این منطق در فلسفهی تاریخی که ما دغدغهی آن را داریم بدیع است. نظریهی بدیع میتواند متلائمترین باشد. یعنی همهی اجزا کنار هم قرار گیرد تا بتواند رقابت کند. رقابت کند دقیقا مانند این است که شما میگویید فلسفهی اسلامی میتواند با سنت یونانی رقابت کند.
غلامی: به نظر شما ابنخلدون به این سمت رفتهاست یا نه؟
پورحسن: در اینباره اگر فرصت شد حرف خواهم زد. الان نه دربارهی ابنخلدون و نه مطهری بلکه دربارهی اهمیت این امر بگوییم و باید چه کنیم و اینکه در این خوانش ما چه قواعد و نواقصی وجود دارد. نکتهی دوم این است که ما چرا میخواهیم این پرسش را مطرح کنیم که در تاریخ که در چنبرهی نگاه پوزیتیویستی است نگاه متافیزیکی باید وارد شود؟…