طلیعه، با توجه به اینکه تمدن غرب بر پایه ها و ستون های علوم انسانی غربی بنا نهاده شده است و تمدنی ظاهری دارد و باطن آن همان علوم انسانی اش است. حال اگر بخواهیم تمدنی نوین بنام تمدن اسلامی که تنها راه برای خوشبختی انسان است را پایه گذاری کنیم  باید این تمدن بر ستون های محکم علوم انسانی اش بنا نهاده شود. در صورتی که حدود یک قرن است که علوم انسانی در کشور ما، همان ترجمه علوم انسانی غربی است. پیشرفت ها و موانع رابطه را در گفتگویی با دکتر قاسم پورحسن استاد فلسفه دانشگاه علامه طبابایی بررسی نمودیم که در ادامه می آید.

ماهیت علوم انسانی چیست و ما در ایران چه فهمی از علوم انسانی داریم؟

دو نگاه بدبینانه و خوش بینانه نسبت به علوم انسانی وجود دارد. نگاه بدبینانه این است که علوم انسانی محصول غرب و بر بنیاد سکولاریسم بنا شده است. همچنین اساس علوم انسانی جدید را مدرنیته تشکیل می دهد . اومانیسم یکی از پایه های مهم علوم انسانی است. مجموع این فهم موجب بروز این دیدگاه است که بطور کلی، علوم انسانی غربی یک علوم انسانی سکولار است. این موارد دیدگاه بد بینانه در مورد علوم انسانی بین متفکران و محققان علوم انسانی است.

اما نگاه خوش بینانه، این است که علوم انسانی محصول صرف عقل بشری است و به هیچ وجه با دیدگاه های هنجاری و الهیاتی در پیوند نیست. یعنی اینگونه نیست که بتوان علوم انسانی را تقسیم کرد به علوم انسانی خوب و بد و یا علوم انسانی با مبداء الهی و غیر الهی. تلقی بنده این است که تا کنون در جامعه ایران و در فهم علوم انسانی این دو دیدگاه غالب بوده اند و در دیدگاه اول بطور کلی علوم انسانی کنار زده می شود و به هیچ وجه علوم انسانی را به رسمیت شناخته نمی شود و هیچ کدام از دست آورد های مهم آن را مورد پذیرش قرار نمی گیرد.

در دیدگاه دوم، علوم انسانی، علومی خنثی هستند که عمدتاً از منظر روشی و دایرکتی به آن توجه می شود و بنیادهای ارزشی و هنجاری در علوم انسانی در آن دخالتی ندارند. حقیقت این است که برای فهم ماهیت علوم انسانی باید راه سومی را در پیش گرفت. راه سوم این است که اساساً علوم انسانی برخاسته از اقتضائات، مبانی معرفتی، پرسش ها و زندگی هر جامعه ای است.

جامعه غرب پرسش هایی در باب انسان، زندگی، لذت، حیات و مناسبات جمعی داشت که بر اساس آن علوم انسانی ای مختص خودش را سامان داد. هر جامعه ای باید بر اساس اقتضائات، پرسش ها و مسائل بنیادین خود علوم انسانی را ظهور بدهد. این عمل می تواند فهم درست و صحیح را در باب علوم انسانی شکل دهد.

دغدغه ما در باب علوم انسانی اسلامی درست است یا خیر؟

گاهی از علوم انسانی اسلامی به مثابه یک خواست و یا یک آرزو و یک میل نگاه می کنیم ویا گاهی بصورت یک ضرورت نگاه می کنیم. یعنی گاهی می گوییم: علوم انسانی را که پرسش ها و نیاز های زندگی جامعه اسلامی را برآورده کند را نداریم و گاهی می گوییم، علوم انسانی موجود را می خواهیم تغییر دهیم. وقتی پای ضرورت در میان است، ما فاقد علوم انسانی هستیم. درواقع علوم انسانی غرب را مطالعه می کنیم. دانشگاه های ما از دیدگاه ها و نظریات مغرب زمین  انباشته شده اند و دیدگاه ها و نظریات ما دیدگاه و نظر مغرب زمین است. حتی ما در فهم سنّت و زندگی خود و در فهم خویشتن باید در ذیل دیدگاه ها و نظریات مغرب زمین بسر ببریم و خود را تابعی از آنها بخوانیم.

بنابراین معتقدم که ما هنوز در باب علوم انسانی به مساله ضرورت دست پیدا نکردیم. دائماً می گوییم که علوم انسانی موجود را باید تغییر دهیم. البته هنوز نمی دانیم که این تغییر باید در تمامی علوم انسانی لحاظ گردد یا در خاستگاه های روشی آن؟

اساساً علوم انسانی اسلامی امکان پذیر هست یا خیر؟

بسیاری معتقدند که علوم انسانی اسلامی اساساً امکان ندارد. یعنی قائل به امتناع اند. برخی معتقدند که علوم انسانی اسلامی امکان پذیر است. بنابراین چون ضرورت دارد که ما آن را شکل دهیم و امکان پذیر است باید بنیادهای فکری و اندیشه ای این علوم را سامان دهیم. این سه پرسش هنوز در جامعه ایرانی به درستی فهم نشده و مورد توجه قرار نگرفته است. عمده مناقشات تا کنون در علوم انسانی در باب غربی بودن، دنیوی بودن، سکولار بودن و عرفی بودن این علوم بوده است.

وضعیت کنونی آثار و مطالعات و تحقیقات در این حوزه چگونه است و چه پیشرفت هایی به دست آمده؟

ادعای علوم انسانی اسلامی دو کار مستقل را می طلبد که کار نخست، گذار است. یعنی عبور از خطوط  و مرزها و محدوده علوم انسانی است. این گذار لزوماً یک گذار معرفتی است و باید با گسستی بنیادین صورت گیرد.تلقی می کنم تا کنون این اتفاق نیافتده است. ما هیچ نوشته مهمی در علوم انسانی در ایران نداریم که بتواند اهمیت گسست بنیادین معرفتی را نشان دهد. اکثر نوشته های ما در حد پرسش در باب علوم انسانی موجود است. ما هیچ شیوه ای را در باب چگونگی گذار طراحی نکرده ایم.

چگونه این گسست را سامان دهیم؟ با انقطاع؟ و یا با بازسازی و اصلاح؟ آیا با شروعی سراسر متفاوت در باب علوم که خاستگاه صرف الهی و دینی داشته باشد؟ یا ما هنوز به درستی تفاوت میان علوم انسانی برخاسته از تجربه انسان و برساخته انسان، و علوم خالص دینی را پذیرفته و می پذیریم، و یا اینکه علوم انسانی اسلامی را به طور کامل علم برخاسته از مبداء الهی می دانیم. یعنی برای عقل بشر شأنی قائل نیستیم و به برساخته بودن این علوم هیچ اعتقادی نداریم. اینها پرسش های بنیادین مطرح شده است.

بسیاری از آثار که امروزه در ایران شکل گرفته است تنها بر سکولار بودن و عرفی و دنیوی بودن علوم انسانی امروز مغرب زمین تأکید می کنند که اینها خود راز ظهور علوم انسانی اسلامی است.  ولی در واقع ما تنها در حد پرسش، توانسته ایم مقداری از دغدغه هایی را که در باب علوم انسانی امروزی داشته ایم را شکل دهیم. حتی برخی از این پرسش ها پرسش های ناقصی نیز هستند.

یعنی ما سراسر علوم انسانی امروزی را غربی و علومی صرفاً سکولار می دانیم. در حالی که این فهم کاملاً نادرست است. به هر حال سخن این است که ما هنوز آثار شایسته ای شکل ندادیم و اندیشه ای تولید نکرده ایم.

راز شکل دادن علوم انسانی اسلامی ظهور تفکر است. یعنی باید دست به خلق نظریه بزنیم. باید از حیث معرفتی و روش در باب علوم انسانی اسلامی تفکراتی را تولید کنیم. هنوز نتوانسته ایم هیچ تفکری را در باب شیوه گسست شکل دهیم. بنابراین این موضوع نشان دهنده این است که ما هیچ تلاش گسترده ای را در این باب هنوز صورت نداده ایم. ما هنوز در این پرسش از اینکه باید علوم انسانی اسلامی داشته باشیم یا خیر متوقف شده ایم. این توقف سبب شده است که ما نتوانیم دست به تولید فکر بزنیم.

چرا محققان ترجیح می دهند آثار غربی را ترجمه کنند تا اینکه خود دست به تولید محتوا بزنند آیا ورد به عرصه تحقیق در باب علوم انسانی اسلامی پیچیده است یا از این حیث که در ترجمه بار ارزشی مطالب به دوش نویسنده است و مترجم از این حیث مسئولیت کمتری دارد.

بنده به طور کلی با ترجمه مخالف نیستم. ترجمه بهره مندی از آثار و دستاوردهای عقلی دیگران است. اما در جامعه ما بیش از حد در ذیل ترجمه اندیشیده می شود. یعنی مهم ترین متفکران ما کسانی هستن که دست به ترجمه زده اند و مشهورترین متفکران ما نیز مترجمان ما هستنند. ترجمه صرف جامعه را از شکل دادن نظریه و تفکر باز می دارد. در عین حالیکه می تواند کمک بکند، می تواند مانند شمشیر دولبه عمل نماید.

بنابراین می توان گفت که ما بیش از حد به ترجمه آثار دیگران قناعت کرده ایم. ترجمه، تنها به عنوان مقدمات و تمحید باید اندیشیده شود در حالیکه در جامعه ما بصورت یک اصل درآمده است. دانشگاه ها و کلاس های درس دائماً در حال تکرار نظریات مغرب زمین هستند. در بسیاری از موارد، که ما از سنت خود می توانیم بهره بگیریم به آن بی توجه هستیم و یا درآن باب مطالعه نداریم. به عنوان مثال در باب احیای تمدن اسلامی،در مطالعه  بسیاری از آثار موجود، به دیدگاه های مغرب زمین در باب تمدن پناه برده شده است. اعم از تعریف و شکل دادن و ظهور تمدن. یعنی نظریه خطی، نظریه پیشرفت و نظریه ثروت تماماً برگرفته از سنّت مغرب زمین است. ما به درستی به سنت خود مراجعه نکرده و خوانش انتقادی از سنت خود نداریم. این مطلب نشان از این دارد مه ترجمه در عین حالیکه می تواند سبب انتقال دانش بشود، می تواند سبب رکود در تولید اندیشه و فکر شود.

ما از حیث تولید فکر بسیار فقیر هستیم. ما حتی نتوانستیم آنچه را که بومی ترین و درونی ترین اندیشه هایمان که مربوط به سنّت خودمان است، نظریاتی شکل دهیم. ما همچنان به دیدگاه های مستشرقان در باب سنت اسلامی و مطالعات شرقی چشم دوخته ایم. این موضوع می تواند خطراتی چون انقطاع ما از خوانش درونی از سنت و اندیشه خودمان داشته باشد.

علل ورود پیدانکردان اندیشمندان و اساتید به مطالعه سنت و اندیشه های بومی چیست؟

تولید فکر، تلاش و کوششی مستمر و بنیادین می طلبد. جامعه دانشگاهی و محققانی را نیاز دارد که از سوی قدرت مورد حمایت قرار بگیرند. دانشگاهیان و محققان در جامعه ما کم اهمیت تلقی می شوند و هیچ حمایت جدی و بنیادینی از آنها صورت نمی گیرد. عملاً دولت ها و قدرت سیاسی توجه جدّی به تحقیق و اهمیت تحقیق دراز مدت ندارند. دانشگاه ها و روسای آن و وزارت علوم هیچ افق تعریف شده ای برای تولید فکر ندارند. محقق و اندیشمند تک و تنهاست. به این شکل نمی توان اندیشه ای را شکل داد. اگر انسجام درونی میان علم قدرت و ثروت بوجود نیاید، به سادگی نمی توان دست به تولید اندیشه زد. تولید اندیشه نیازمند برنامه ریزی منطقی و درونی طولانی مدت است. یعنی اینکه یک جامعه باید از انبوهی از محققان پژوهشگران و تیم های تحقیقاتی استفاده کند تا در بیست سال آینده اش بتواند دست به تولید یک اندیشه و تئوری بزند.

ما بطور کلی شتاب زده عمل می کنیم و بر اساس دستورالعمل ها می اندیشیم. تولید علم با دستور و نسخه پیچی منافات دارد. باید در یک ظرف کاملاً آزادانه دست به تحقیق و پژوهش زد. با پشتوانه ای که قدرت سیاسی، دولت و نهادهای علمی در جامعه بوجود می آورند. بتوان امیدوار بود که اندیشه ای شکل گرفت که هنوز مقدمات آن در ایران فراهم نیست. وزارت علوم و دانشگاه ها هیچ توجهی به اهمیت بنیادین تولید فکر ندارند و تنها به حجم اندوه مقالات می اندیشند تا بتوانند رتبه های علمی و رنکینگ خود را افزایش دهند. این موضوع بی توجهی محض و عدم الطفاط مدرنِ خطرناکی است که در جامعه و مراکز علمی ما وجود دارد. تا زمانی که قدر و ارزش استاد، پژوهشگر، محقق و اندیشمند را ندانیم نمی توانیم دست به تولید فکر بزنیم.

بدون حمایت همه جانبه و بدون برنامه ریزی گسترده و داشتن افق بنیادی برای آینده نمی توان دست به تولید فکر زد. تولید فکر با گفتن واژه ها و دستورالعمل و سفارش دست نیافتنی است. این واقعیتی است که در تاریخ بشر شکل گرفته است.