فارابی را از زیر آوار «فلسفه تاریخ شرقی-ایرانی» نجات دهید!

محمدحسین بادامچی- دکتری جامعه شناسی فرهنگی و پژوهشگر اندیشکده مهاجر دانشگاه شریف

چکیده:

کتاب «فلسفه فارابی» قاسم پورحسن را باید حاشیه ای بر خوانش رضا داوری اردکانی و سیدجواد طباطبایی از فارابی به حساب آورد. دو خوانشی که هر دو در حاشیه روایتِ هانری کربنی از تاریخ ایران و اسلام دو ستونِ بعد از انقلابیِ گفتمان وسیع و شایعی محسوب می شوند که می توان آنرا «فلسفه تاریخ شرقی-ایرانی» نامید. «فلسفه تاریخ شرقی-ایرانی» ابرروایتی است که در سالهای دهه پنجاه شمسی در حلقه فلسفی سیدحسین نصر و به مثابه فلسفه تاریخ پایه ای برای رژیم پهلوی و «تمدن ایرانی-اسلامی» در حال تکوین است و برنامه پژوهشی بزرگی در دفتر فرح پهلوی، شورای عالی فرهنگ و هنر، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، مرکز مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل و دانشگاه تهران حول آن شکل می گیرد که از جمله کنگره بزرگ فارابی در سال ۵۴ و رساله دکتری رضا داوری اردکانی در آن مقطع و همینطور پژوهشهای سیدجوادطباطبایی در یک دهه بعد را می توان بخشی از همین برنامه پژوهشی دانست.

محور هویتی این روایت کلان ارائه تفسیری فلسفی از «شرق» است که نوعی تلقّی اشراقی، شهودی و وجودی را در تمایز از متافیزیک ارسطویی یونان و سوبجکتیویسم مدرن را به عنوان محور هویتی تاریخ شرق در نظر می گیرد و از طریق حکمت خسروانی و قول به تداوم آن در ابن سینا و سهروردی و با اتکا به حکمت متعالیه ملاصدرا خطی پیوسته از ایران قبل از اسلام تا امروز را به هم متصل می کند. از آنجا که این روایت اساساً صوفیانه، فرافقهی و ضد سیاسی است، «فارابی» در آن به یک مشکل اساسی تبدیل می شود و با توجه به نقش مؤسس او در فلسفه اسلامی، لازم می آید که خوانشی ایرانی-اشراقی از او ارائه شود. رضا داوری اردکانی در رساله دکتری خود و سیدجواد طباطبایی در اولین کتاب خود پس از تحصیل در فرانسه یعنی «زوال اندیشه سیاسی در ایران» تلاش بسیاری در این مسیر به کار می بندند.

مهمترین مشخصه این ابرروایت بی اعتنایی به سیاست، مدینه و فلسفه مدنی منحصر به فرد فارابی و اصالت دادن به متافیزیک او و برجسته کردن آثار مشکوک و منحولی چون فصوص الحکم است. در این روایت اگرچه به جمع دین و فلسفه به عنوان مهمترین نوآوری و وجه مؤسس بودن فارابی اشاره می شود، اما مسأله «نسبت عقل و وحی» به عنوان مسأله ای صرفاً متافیزیکی و قابل پیگیری در معرفت شناسی و هستی شناسی یا به قول فارابی «علوم الهی» شمرده می شود. این در حالیست که ابتکار جاودان و بی نظیر فارابی جمع عقل و دین و سیاست و از حیثی دیگر طبیعت و خدا و انسان نه در عرصه الهیات بلکه در متن مدینه است. فارابی فیلسوف اراده و انسان و مدینه است و تمام دستگاه فلسفه نظری او تمهیدی برای توضیح موقعیت انسان در مدینه و شکل دهی نوعی عقلانیت سیاسی برای توضیح «جهانی است که به دست انسان ساخته می شود». فارابی مؤسس «علوم انسانی» است و حال آنکه در روایت ایدئولوژیک «شرقی-ایرانی» تنها به عنوان جاده باز کن ملاصدرا و الهیات استعلایی و صوفیانه ای معرفی می شود که اگرچه انسان ایرانی را از اراده سیاسی و عقل سیاسی تهی می کند، اما می تواند به عنوان دستگاه مشروعیت بخش هر نوع «نظام تمدن شرقی-ایرانی-اسلامی» که مدعی نمایندگی آن باشد، به کار رود.