چندی است ابنخلدون مورد توجه بیش از پیش متفکران ایرانی قرار گرفته است. برخی برای تشریح انحطاط تمدن اسلامی به او توجه نشان دادهاند و برخی دیگر برای تولید دانش پشتیبان تمدنسازی او را مورد مداقه علمی قرار دادهاند. ذیقعده، ماهی است که ابنخلدون در آن چشم از جهان فرو میبندد. به همین بهانه با قاسم پورحسن، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی به گفتوگو نشستیم تا تصویر و قرائت بهتری را از ابنخلدون پیش چشم مخاطبان گرامی بگشاییم.
اهمیت جایگاه ابنخلدون در سنت فکری ما چیست؟
دو اثر مهم در حوزه غیرایرانی (عرب) در مورد ابنخلدون وجود دارد؛ یکی مربوط به طه حسین و دیگری محسن مهدی است که هردو از اهمیت ابنخلدون بهطور خاص در باب مطالعات علوم اجتماعی و فلسفه تاریخ سخن گفتهاند. اما ما در ایران چه نیازی به ابنخلدون داریم؟ پاسخ آن است که مطالعه درباره ابنخلدون از آن حیث که سنت اسلامی را کاویده است و دلایلی برای زوال تمدن و جوامع اسلامی به دست میدهد و نسبت به تاریخ و جامعه یک رویکرد عقلانی دارد و علم عمرانِ او قرابت بسیاری با فلسفه تاریخ دارد؛ برای متفکران ایرانی که درحال حاضر مهمترین پروژهشان مساله انحطاط تمدن اسلامی و امکان زایش تمدن نوین اسلامی بوده؛ واجد اهمیت است. بنابراین اگر بخواهیم با یک متفکر اسلامی، سنت دینی و تاریخ اسلامی را بکاویم و دلایل و اسباب انحطاط جوامع اسلامی را مورد توجه قرار دهیم، ابنخلدون اهمیت پیدا میکند، چراکه او تلاش میکند راهی برای خروج از این شرایط پیشنهاد کند.
گرچه از سده نوزدهم ابنخلدون شناخته میشود و نظریات او مورد توجه خاورشناسان فرانسه قرار میگیرد و ترجمههای زیادی از آثار او بهخصوص کتاب «العبر» که در ایران با نام «مقدمه ابن خلدون» میشناسیم و گاهی هم با عنوان فلسفه اجتماعی ابنخلدون مطرح میشود، اما ابن خلدون در سنت اسلامی هم گمنام نبود و مورد توجه بود. ولی امروزه عمدتا به واسطه مطالعاتی که شرقشناسان در مورد او انجام دادهاند به او روی آوردیم و روی آوردن ما به ابنخلدون کمتر از ۵۰ سال است. در ایران هنوز کار پراهمیتی به جز کار «سیدجواد طباطبایی» با عنوان «ابنخلدون و علوم اجتماعی» (که در واقع وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی است)، تولید نشده است. این نکته اول بحث درباره چرایی اهمیت ابنخلدون برای ماست.
نکته دوم این است که ابنخلدون یک چرخش معرفتی را نسبت به متفکران پیشین اسلامی در مورد توجه به تمدن و جوامع به دست میدهد. یعنی به جای محور قراردادن تاملات صرفا فلسفی و تمرکز بر نظریه مدینه، به نظریه جامعه که واقعگرایانهتر است، معطوف میشود و از این حیث برای ما اهمیت مییابد که ما باید چگونه در وضعیت کنونی که در مورد جوامع اسلامی و تمدن اسلامی میاندیشیم، به آرای او مراجعه کنیم.
او در همین باب معتقد است که ابتنای بر نظریه مدینه ممکن است ما را به ورطه آرمانخواهیِ سیاسی بغلتاند و سبب لغزش ما شود و عایدی برای ما نداشته باشد؛ اما ابتنای به مفهوم جامعه بسیاری از موارد را برای ما آشکار میکند.
بنابراین همین توجه به مساله جامعه و واقعگرایی سیاسی میتواند پراهمیت باشد. سوم اینکه او در آثارش صرفا در مورد جوامع عرب و اسلامی نیندیشیده است بلکه از جامعه ایران و تمدنهای پیشرفته ایرانی قبل از اسلام و از دوران اسلامی که ایرانیان هم در آن سهیم بودند و حتی از سایر جوامع هم صحبت میکند و لذا به نظر میآید اقبال به ابنخلدون به سبب جامعیت مطالعات او درباره تاریخ است. او درگیر سیاست است. تقریبا از سال ۷۶۰ به بعد که او وارد مباحث سیاسی و حکومتی میشود تا سال ۸۰۵ یعنی سه سال قبل از مرگش، فراز و فرود بسیاری در باب حکومت دارد؛ یعنی درگیر حکومت است. ابنخلدون اکثر کشورهای اسلامی را درنوردیده و هم از بعد مطالعاتی و هم به واسطه مسئولیت و عضویت در سفارت، آنها را رصد کرده است.
به همین دلیل است که ابنخلدونی که ما عمدتا از منظر تاریخی او را میشناسیم در عین حال قاضیالقضات و وزیر هم هست و حتی به اندیشههای فقهی هم تسلط دارد و از این حیث میتواند برای ما مهم باشد بهخصوص که امروزه در مغرب عالم اسلامی متفکرانی مثل الجابری داریم که اندیشههای او قرابت چندانی با دیدگاه ابنخلدون ندارد و از اینرو حتی نظرات ابنخلدون برای نقد دیدگاه الجابری هم میتواند مهم باشد. فهمی که ابنخلدون از جامعه دارد و دیدگاهی که درباره اجتماع مطرح میکند میتواند برای نظریه و مطالعات اجتماعی و حتی جامعهشناسی فیلسوفان اسلامی در بررسی و نقد پراهمیت باشد.
درخلال صحبتهایتان به سه خوانش از ابنخلدون اشاره کردید. خوانش طه حسین، محسن مهدی و سیدجواد طباطبایی. بفرمایید اولا نحوه مواجهه مطلوب ما با ابنخلدون باید چگونه باشد و آیا تا به حال با توجه به اقتضائاتی که داریم خوانش و قرائت مطلوبی از او انجام شده است یا خیر؟
آنچه طه حسین مطرح میکند در واقع ابنخلدون را از نگاه فرانسوی میکاود و نوع نگاه او انتقادی است که چندان مورد اقبال جوامع عرب نبود. زمانی که این کتاب چاپ شد با توجه به نقدهایی که او بر ابنخلدون وارد کرده بود و گاهی هم اشاره میکرد که ابنخلدون معتقد است که تمدنهای ایران برتر از تمدن عرب هستند، دردسرهایی هم برای طه حسین بهوجود آورده بود. طه حسین یک نگاه نقادانه به ابنخلدون دارد و معتقد است که برخی ابنخلدون را با ابوالاعلا مقایسه میکنند و نگاهی بدبینانه را به او نسبت میدهند. از دو نفر ازجمله کِرِمِر نویسنده آلمانی نام میبرد و معتقد است که این بدبینی به خاطر سقوط خلافت بوده است.
دیدگاه دیگری را مطرح میکند که برخی ابنخلدون را با ماکیاول مقایسه میکنند و معتقد هستند برای ابنخلدون دستیابی به قدرت اصل و اساس است. ولی خود طه حسین میگوید که من معتقدم او یک مرد سیاسی کامل و چیرهدست است که عمدتا هم برای سود خود و نه برای دولت اسلامی، تلاش کرده است. این نگاه نقادانه او به ابنخلدون را نشان میدهد. حجم انتقادات طه حسین به ابنخلدون بسیار بالاست. بهخصوص در گرفتن منصبها و گفتوگوهایی که ابنخلدون در مورد مصر با تیمور دارد و تلاش دارد مصر را به تیمور تقدیم کند. این نوع نگاه نقادانه طه حسین به ابنخلدون است که نگاهی درست و دقیق به او دارد و همه آثار او را کاویده و به زندگی او مسلط است و عنوان میکند که آنچه من میتوانم در مورد ابنخلدون مطرح کنم این است که ابنخلدون به دنبال منصبهای سیاسی بوده و برای دستیابی به آنها در دو کتاب سفرنامه خود و کتاب «العبر» خودِ او (ابنخلدون) محور است. البته طه حسین میپذیرد که کتاب «مقدمه» ابنخلدون رسالهای فلسفی است.
اما در مورد قرائت محسن مهدی باید گفت او نزد اشتراوس و از منظرِ یک فیلسوفِ سیاسی، ابنخلدون را میخواند و نگاه او با طه حسین متفاوت است و این قابل انکار نیست. ولی در عین حال چون با قرائت یک فیلسوف سیاسی ابنخلدون را خوانش میکند (مهدی بعد نوشتن کتاب ابنخلدون متوجه فارابی شده و تا آخر عمر در سنت اسلامی روی فارابی متمرکز میشود)، معتقد است که ما ابداعی از جانب ابنخلدون نداریم و او اهمیت یگانه ممتازی ندارد و گفتنِ اینکه او جامعهشناس است و از اندیشههای او میتوان فلسفه تاریخ استنباط کرد، فهم درستی نیست. او در ادامه سنت فلسفه اسلامی دست به بازخوانی فیلسوفان اسلامی میزند.
اما کتاب طباطبایی سراسر متفاوت است. دغدغه او این است که اولا دو مساله مهم را در مورد تمدن اسلامی بررسی کند.
یک مساله این است که نهتنها ابنخلدون با فیلسوفان اسلامی متفاوت است بلکه او گذاری از آنها دارد. او «مدینه» فیلسوفان اسلامی را ناکارآمد میداند و به نظریه جامعه و علم عمران و دولت روی میآورد.
نکته دوم این است که آیا میتوانیم با مطالعه ابنخلدون نسبت به وضعیت علوم اجتماعی در جهان اسلام بصیرتی پیدا کنیم و با او ابداع یا تاسیسی در این باب شکل دهیم و از نظرگاه او نظریه اجتماعی را استخراج کنیم یا خیر؟ این نوع نگاه طباطبایی منحصربهفرد است و از این لحاظ که آیا دیدگاه ابنخلدون رهیافتی برای دستیابی به دانش اجتماعی دارد یا خیر اهمیت دارد؛ اگرچه خود طباطبایی چندان موافق نیست و قائل به امتناع است.
اگرچه این اثر مهمترین اثر در مورد ابنخلدون است و از نوشتههای طه حسین و محسن مهدی مهمتر است و این اثر بیشتر منش و شیوه فلسفی دارد، اما در عین حال ما نمیتوانیم ابنخلدون را درباره فهم جدیدی از جامعه و گذار از مفهوم مدینه و حتی امکان ابتنای اندیشههای جامعهشناسانه (با توجه به اینکه طه حسین معتقد است مقدمه یک اثر فلسفی است) قائل به امتناع شویم. اینها سه خوانش متفاوت از ابنخلدون بود که خوانش نخست از جانب طه حسین در درون جامعه عرب شکل گرفته و خوانش دوم بیرون از حوزه تمدن اسلامی و در آمریکا صورت گرفته است و محسن مهدی در مسند شاگردی لئو اشتراوس (که بزرگترین فیلسوف سیاسی معاصر بود) این نگاه را تقریر کرده است. دیدگاه سیدجواد طباطبایی باید در درون پروژه امتناع و زوال مورد بررسی قرار گیرد.
از نظر شما خوانش مطلوب از میراث ابنخلدون باید چگونه شکل بگیرد و چه ویژگیهایی داشته باشد؟
من نکاتی را مطرح میکنم که ممکن است خیلی منظم نباشد اما از مجموع آنها میخواهم نتیجه بگیرم که خوانش اصیل از ابنخلدون چیست. اولا ما نباید ابنخلدون را در مطالعات صرفا تاریخی محصور کنیم. این یک اشتباه است. او هم در دوران میانه و حتی در دوران ۶۰ تا ۶۸ سالگی خود مناصبی دارد که حکایت از فقاهت او دارد. او با مسئولیتی که در مراکش، تونس و مصر میپذیرد نشان از این دارد که به فقه مالکی و کتاب «الموطّأ» تسلط و نیز به یکی از صحاح سته به نام صحیح مسلم احاطه دارد و این چیزی است که طه حسین نیز آن را بیان کرده است. ما جنبههای دینشناسی ابنخلدون را نادیده گرفتهایم. فکر کردیم او در اِعراضی از متفکران اسلامی تنها و تنها، بدون توجه به اندیشههای بنیادین دینی به جامعه (یعنی به جامعه مستقل از دین) میپردازد. بنابراین آیا آرای او میتواند به جامعهشناسی دینی شکل دهد یا خیر. ابنخلدون در درجه اول یک فقیه و سنتشناس و حدیثشناس است و احاطه خوبی به فقه مالکی دارد و (بعد از پایان عصر فاطمیون و استقرار ایوبیان در شمال آفریقا) میخواهد فقه مالکی را جایگزین فقه شافعی کند. دانستن این تاریخ و چرایی آن بسیار پراهمیت است که چرا ابنخلدون قصد چنین کاری را دارد.
مساله مهم دیگر اینکه ابنخلدون فهم حکومتهای استبدادی عرب است. در بسیاری از موارد او بیان میکند که علیرغم اینکه خلافت از بین رفت و امکان تمدن اسلامی ممکن نیست و درجایی هم تاسف میخورد، اما فراوان عیبها و ایرادهای خلافت را بیان میکند هرچند در موارد خاصی هم دفاع میکند ازجمله در حمایت از هارون و مامون، اما اینها شخصی است و مثلا میگوید نمیتوان داستانهایی که در مورد شرابخواری و گناهکاری هارونی که امیرالمومنین هست را باور کرد.
او در درجه اول یک دینشناس دقیق است. دوم اینکه او تمام آثار فلسفی ابنرشد را خلاصه کرده است و در آثار این استادان من کمتر دیدهام که به وجه فلسفی و مطالعات فلسفی ابنخلدون توجه کنند. سوم اینکه او به کرات بیان میکند که (هم در طه حسین و طباطبایی هم هست) من شیوه متفاوتی از تاریخنویسی را ارائه میدهم و در تاریخ اسلامی تنها ابوالحسن مسعودی است که هم در کتاب تنبیهالاشراق و هم در کتاب عروجالذهب این شیوه را پی گرفته وآن نگاه دقیق به تاریخ و علت وقوع حوادث و تحلیل علل و اسباب وقایع است و نه اینکه تاریخ پادشاهان و وقایع روز را بگوید! به نوع دیگری از خوانش تاریخ روی میآورد. بنابراین ما نمیتوانیم به امتناع فلسفه تاریخ ابنخلدون حکم کنیم. من معتقدم با توجه به سامان اندیشههای ابنخلدون، خوانش اصیل از او این است که او را در درون سنت اسلامی در نظر بگیریم و دغدغههای او در مورد اینکه چه عواملی سبب شد دوران درخشان تمدن اسلامی از بین رفت و این عوامل چه هستند و اگر دوباره قرار باشد سر در بیاورد چه باید کرد.
اصلا علم عمران ابنخلدون در خلأ اتفاق نمیافتد. او در تلاش است تا این علم را برای نگاه واقعبینانهتر به جوامع اسلامی و علل انحطاط تدوین کند تا بتواند به امکان تاسیس و ظهور تمدن اسلامی روی بیاورد. به هرحال این نکات بسیار پراهمیتی است و از تمام زوایا ازجمله فقهی و کلامی و حدیثی و تاریخی و مدح و تمجیدی که نسبت به ابوالحسن مسعودی که معاصر فارابی است، دارد و توجهی که به فیلسوفان اسلامی ازجمله فارابی و ابن رشد دارد، کماهمیت نیستند و من معتقدم که پروژه اصلی ابنخلدون تاریخ نیست. پروژه او بنای فلسفه تاریخی است که از درون آن علل انحطاط مشخص شود و چگونگی ظهور تمدن هم به درستی بحث شود.
بهعنوان سوال آخر، ما در جامعه خودمان پرسشهای کلانی همچون دولتسازی یا تمدنسازی داریم که با آنها درگیریم، آیا از ابنخلدون و بهخصوص علم عمران او رهیافتی برای درک بهتر این مفاهیم و حتی نقشه سامان دادن به آنها قابل دستیابی است یا خیر؟
ابنخلدون دو رهیافت متفاوت در علم عمران خود دارد. رهیافت اول بازجفت گذشته است. یعنی یک بازاندیشی از گذشته انجام میدهد که وضع ما چگونه بود و چرا ما رو به زوال و انحطاط رفتیم. این با توجه به عناصر، مفاهیم و بنیادهایی که ابنخلدون معرفی میکند میتواند برای ما بسیار کارآمد و پراهمیت باشد. ابنخلدون دلایل زیادی برای انحطاط تمدن اسلامی ذکر میکند که یکی از آنها نزاعهای دینی است، مساله دیگر نزاع حاکمان اسلامی است، دیگری جنگهای تحمیل شده از خارج و بیکفایتی حاکمان اسلامی است که دائما ابنخلدون گلایه میکند و تلاش دارد تا به نفع حاکمان مطلوب علیه حاکمیت فاسد حتی اقدام عملی انجام دهد. رهیافت دوم نگاه به آینده است. در این رهیافت او تلاش میکند تا چگونه وضعیت انحطاط را از بین ببرد و در حقیقت بیان میکند بدون داشتن یک دانش این امر ممکن نیست. یعنی مساله، مساله دانش است حال اینکه شما سوال میپرسید چگونه؟ خود ابنخلدون در بحث تمدن چند مساله را حائزاهمیت میداند یکی ظهور دولت است که اندیشه مهمی است و حتی در مباحث هگل هم بحث ظهور دولت را داریم. ابنخلدون علل سقوط دولتها را نام میبرد که چه عواملی باعث نابودی یک دولت میشود. مثالهای گستردهای از بنیامیه و بنیعباس و دولت عباسیان در مشرق بیان میکند و علل سقوط آنها را بررسی میکند و نوع این مواجهه هم صرفا تاریخی نیست و خود او نیز این مساله را گوشزد میکند. ابنخلدون نسبت میان تمدن و کار و جمعیت را بیان میکند و معتقد است که اساسا بدون جمعیت نمیتوان تمدن ساخت. این یکی از نظرات مهم در باب تمدن است. فریدمن در کتاب جهان در صد سال آینده، یکی از عناصر مهم را بعد از جغرافیا، جمعیت میداند. اگر ما در الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت بخواهیم مساله جمعیت را بکاویم یکی از مهمترین متفکران اسلامی که بر نقش جمعیت تاکید میکند ابنخلدون است و این یک نظریه علمی است نه اینکه او بخواهد از روی احساس نظریه جمعیت را بیان کند. اینها دیدگاههای مهمی هستند که من تاکید میکنم بدون یک خوانش اصیل امکانپذیر نیست که بتوانیم ثمره مطالعه ابنخلدون را مورد بهرهبرداری قرار دهیم.