توحیدفام: این ویژه‌نامه از فصلنامه نقد کتاب علوم انسانی به‌بحث روش‌شناسی اختصاص دارد. از باب افتتاح صحبت باید عرض کنم زمانی بود که در ایران و در دانشگاه‌های ما حوزه روش‌شناسی به‌عنوان یک حوزه مستقل مورد توجه قرار نمی‌گرفت و ادبیات خیلی ضعیفی هم در این‌باره در اختیار داشتیم. مشکلی که وجود داشت این بود که در واقع تصویر خیلی دقیقی از این حوزه حتی در بین اساتید وجود نداشت و کم‌کم از سال‌های ۱۳۷۴ با ترجمه کتاب چیستی علم چالمرز جانسون بحث‌های روش‌شناسی به‌نوعی در دانشگاه‌های ما ورود پیدا کرد. یک‌سری کارها هم مثل فلسفه معاصر اروپایی نوشته بوخنسکی به ترجمه شرف‌الدین خراسانی قبل از انقلاب منتشر شده بود که جامعه دانشگاهی به‌خاطر نثر خاص‌اش ارتباط مناسبی با آن برقرار نکرد. لذا خلأ عجیبی در ادبیات این حوزه در دانشگاه وجود داشت و اساتید غالباً تفکیکی بین حوزه روش‌شناسی و روش تحقیق با سایر حوزه‌های روشی قائل نبودند. ولی خوشبختانه امروز که چیزی حدود ۳۰ سال از آن دوره گذشته در هر یک از رشته‌های علوم انسانی اساتید به‌طور ویژه به این بحث پرداخته و یک فضای خاص گفتمانی را طراحی کرده‌اند. به‌طور مثال در رشته علوم سیاسی ده‌ها جلد کتاب توسط اساتید مختلف به نگارش درآمده‌است. هرچند ممکن است که نوع و محتوای مباحث آن‌ها با هم تفاوت‌هایی داشته باشد ولی روند مشابهی را در اکثر آن‌ها می‌توان مشاهده کرد. به‌یاد دارم که به‌عنوان یک کار خود پژوهشی، زمانی که فارغ‌التحصیل شدم و به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمدم سعی کردم از یک جایی در حد تهیه یک مقاله یا سرفصل دروس درس روش‌شناسی در علم سیاست یک کاری انجام بدهم. تلاش نمودم هر مطلبی که در این زمینه وجود دارد را جمع‌آوری و مطالعه کنم. طبیعی است که اول کار بسیار دشوار بود ولی پس از مروری بر ادبیات موجود احساس کردم که واقعاً یک زبان واحدی را می‌توان در بین آثار مختلف مشاهده کرد.

  در این جلسه ضمن تشکر ازآقای دکتر حضرتی در حوزه تاریخ و آقای دکتر پورحسن در حوزه فلسفه که دعوت فصلنامه را پذیرا شدند، مایلیم تا از تجارب عزیزان در مرور این حوزه مطالعاتی و کارهایی که در این زمینه انجام شده بهره ببریم. همچنین به این موضوع بپردازیم که جایگاه روش‌شناسی در حوزه علوم انسانی چیست؟ و امروز روش‌شناسی چه نقشی در حوزه‌های سیاست‌گذاری ما دارد؟ امروز تجربیات خیلی‌خوبی در حوزه روش‌شناسی به‌دست آورده‌ایم. نگاه امروز ما به حوزه روش‌شناسی بسیار متفاوت از گذشته شده‌است. الان می‌بینیم که روش‌شناسی در دنیای امروز نه‌تنها در علوم انسانی بلکه در حوزه‌های دیگر یک ضرورت تلقی می‌شود. به‌گونه‌ای که می‌شود یک خط و یک ارتباط لاینفک بین تمام حوزه‌های دانش در این زمینه یافت. حتماً استحضار دارید که رشته روش‌شناسی به‌عنوان شاخه‌ای از فلسفه علم که به‌بررسی تحلیل نقادانه شیوه خاص تطبیق ساختار عام نظریه در قلمروهای مختلف دانش بشری می‌پردازد، امروزه بدان به‌عنوان یک رشته تحصیلی مجزا در دانشکده‌های فنی پرداخته می‌شود. در دانشگاه‌های فنی حتی در خود ایران ما، این حوزه به یک حوزه مشخص و مستقلی تبدیل شده‌است. در این دانشکده‌ها پیوند جالبی بین روش‌شناسی و فلسفه علم و یا علومی مثل فیزیک برقرار شده‌است؛ به‌گونه‌ای که امروز پیوند قابل تأملی را بین تحولات حوزه فیزیک با تمام حوزه‌های روش‌شناسی می‌توان مشاهده کرد. مثلاً فیزیک نیوتنی یک نوع روش‌شناسی خاص خودش را مبنی بر یک نوع معرفت‌شناسی القا می‌کند؛ فیزیک اینشتاینی و فیزیک کوانتومی هم همین‌طور. نمی‌توان گفت فیزیک متأثر از روش‌شناسی است یا برعکس. هر دو متأثر از همدیگر هستند و فلسفه هم که روش‌شناسی شاخه ای از آن بوده و خود فیزیک به‌نوعی در ارتباط متقابل با هم هستند. شاید همین مسئله از الزامات وجودی این جریان باشد. جالب است که با این وجود، این رشته تحصیلی در دانشکده‌های علوم انسانی محلی از اعراب ندارد. حال آقای دکتر پورحسن توضیحات مفصلی خواهند داد. همگان می‌دانیم که علم در گذشته به‌معنای فلسفه بوده‌است و حوزه‌های هستی‌شناسی، شناخت‌شناسی و روش‌شناسی از عناصر اصلی ذی‌مدخل در شناخت به‌شمار می‌آمده‌اند. در میان این سه عنصر، روش‌شناسی به‌عنوان رابط هستی‌شناسی و شناخت‌شناسی عمل کرده و ما امروز با پارادایم‌های متعدد روش‌شناسی روبه‌رو هستیم. من صحبتم را کوتاه می‌کنم و علاقه‌مندم تا نظر مهمانان گرامی را در مورد ضرورت‌ها و همچنین وضعیت این حوزه در رشته‌های فلسفه و تاریخ جویا شوم.

 

دکتر قاسم پورحسن: مقدمه‌ای که آقای دکتر توحیدفام فرمودند شاید بخش اولی را که من می‌خواستم در باب عدم التفات به روش‌شناسی در ایران ذکر بنمایم مقداری بیان کردند. به‌رغم این مقدمه می‌خواهم تأکید کنم که ما هنوز توجه‌ای به اهمیت بنیادین روش‌شناسی در علوم انسانی نداریم. پرسش مهم این است که علی‌رغم بحث‌های بسیار در باب علوم انسانی و به‌خصوص امکان اسلامی‌شدن آن در ایران، چرا نتوانستیم اهمیت این مسئله را دریابیم؟ خوب این یک امر تاریخی است. با پرسشی که هوسرل در باب علم اروپایی مطرح کرد در ایران با این معضل مواجه نبودیم. چرا که از حیث تاریخی در باب علم دچار تأخر بودیم؛ بنابراین این پرسش برای ما مطرح نشد. لذا مسئله‌ای به‌نام روش‌شناسی و به‌طور خاص در علوم انسانی در مناقشات فکری ما به‌وجود نیامد. در چند سال اخیر هم که ما از روش‌شناسی حرف می‌زنیم و به‌نوعی تلاش کردیم تا فهمی از آن صورت دهیم، کمترین بحث‌ها در باب علوم انسانی، چه علوم انسانی بومی و چه علوم انسانی دینی یا اسلامی در باب روش‌شناسی هست و بیشترین بحث‌ها در باب گسست یا چرخش‌های معرفتی است که در باب علوم انسانی امروزه انجام می‌شود که آیا امکان‌پذیر هست؟ و بحث‌های ما عمدتاً محدود شد به نظریه امکان در علوم انسانی یا به‌طور کلی متوقف بر این شد که آیا علوم انسانی را مبتنی بر مقتضیات و پرسش‌های جامعه و تاریخ و میراث ایران کنیم یا وجه عام و یونیورسال بودن علم در تعارض با این ادعا است و عملاً منطق ظهور علم چنین اجازه‌ای را نمی‌دهد. این نکته را از این حیث عنوان کردم که من معتقد نیستم که هنوز در درون التفات به روش‌شناسی و اهمیت آن قرار نگرفتیم. علی‌رغم این‌که کتاب‌هایی که ترجمه شده و یا کتاب‌هایی که تألیف و چاپ شده ارزش علمی شایان توجه‌ای در باب روش‌شناسی را نداشته و کتاب‌هایی که ترجمه شد باز کتاب‌هایی نیستند که بنیان‌های مهم فلسفی را در باب روش‌شناسی آشکار سازند که حال عرض خواهم کرد.

نکته دوم بحث من این است که در مغرب‌زمین مناقشات طولانی‌ای در باب روش‌شناسی داریم. سال ۱۹۶۰ که گادامر کتاب حقیقت و روش را چاپ کرد محصول حضورش در درس‌گفتارهای هایدگر از تقریباً ابتدای دهه ۳۰ میلادی و نیز گفتگوها و نقدهایی است که بر پیروان اصالت روش و به‌خصوص بر قائلان بر همسانی روش علوم طبیعی و انسانی می‌باشد. کتاب گادامر، کتاب فوق‌العاده مهمی هست از این باب که تا پیش از دیدگاه هایدگر تقریباً بحث این بود که ما از حیث روش نمی‌توانیم قائل به تکثر روشی شویم یعنی نظریه وحدت روشی را مبنا قرار می‌دادند، نظریه وحدت روشی را در کتاب‌های پرحجم دیلتای و قبل از آن می‌توانیم ببینیم. مهم‌ترین دلیل موفقیت علوم طبیعی یا علوم غیرانسانی، روش و ابتنای بر اصالت روش بود که روش علمی و تجربی بود و هر علمی اگر می‌خواهد به پیشرفت دست پیدا کند هیچ راهی غیر از به‌کار بستن همین روش وجود ندارد؛ از همین حیث بود که ما حتی در تعبیراتمان در علوم انسانی مجبور بودیم واژه‌های طبیعی را به‌کار بگیریم مانند اخلاق طبیعی، دین طبیعی، حقوق طبیعی، تاریخ طبیعی. این مسئله طبیعی به‌مثابه آن بود که همان روشی که ما در باب علوم طبیعی داریم می‌تواند رمز موفقیت در باب علوم انسانی باشد و از همه بالاتر ما اساساً در باب روش در علوم نیست که دچار اختلاف هستیم بلکه اگر تفاوت‌هایی می‌بینیم آن تفاوت‌ها احتمالاً در خاستگاه‌های معرفتی و یا در موضوعشان خواهد بود. این امر این‌قدر اهمیت پیدا کرده بود که تا قبل از ظهور حلقه وین و پوزیتیویسم منطقی از ۱۹۲۱ به‌بعد، باز این مسئله خودش را نشان داده بود به این‌که دیدگاه‌های پوزیتیویسمی هم بر مسئله یکسانی روش تأکید می‌کردند. یکسانی روش به‌مثابه این بود که ما نمی‌توانیم در علوم انسانی قائل به این باشیم که یک روش متفاوتی از روش مرسوم در علوم طبیعی را به‌کار بگیریم لذا روش‌شناسی منحصر و روش‌شناسی بنیادین همان روش‌شناسی بود که در علم به‌کار گرفته می‌شد.

گادامر در این کتاب بیان می‌کند که این یک فهم اشتباهی است، اساساً ما با دو دانش متفاوت سروکار داریم؛ یک قسم دانشی است که بنیادها و مؤلفه‌هایش متفاوت از دانش علوم انسانی هست؛ فاعل شناسا در آن بازیگر نیست و اساساً نمی‌تواند کنشی داشته یا کنش او تأثیرگذار باشد. این سنخ از دانش، دانشی محسوب می‌شود که در آن با تئوری‌ها سروکار داریم؛ قسم دوم سنخی از دانش است که در حوزه علوم انسانی است؛ در این گونه از دانش ما با وجه کنشگری سروکار داریم. مرادش این بود که شما از طریق روش نمی‌توانید به حقیقت علوم انسانی دست پیدا بکنید؛ البته مرادش از روش همان روشی بود که در نظریه وحدت روشی وجود داشت. (کتاب حقیقت و روش علی‌رغم اهمیت اساسی که دارد هنوز ترجمه نشده ولی من در کتاب هرمنوتیک تطبیقی که نوشتم بخش‌های زیادی از این کتاب را در بخش گادامر آورده‌ام. این کتاب سه بخش دارد و در هر سه بخش گادامر تأکید می‌کند که با مسئله روش نمی‌شود علوم انسانی را حل کرد) شاید تحت تأثیر این فهم فلسفی مهم گادامر و با توجه به تأکیداتی که بر مسئله روش و علوم انسانی می‌کند فایرابند کتاب علیه روش (against method) را می‌نویسد که در فارسی به ضد روش ترجمه شد. درکتاب علیه روش فایرابند معتقد نیست که ما می‌توانیم ادعا کنیم که موفقیت علوم غیر انسانی در روش‌شان نهفته بود. به‌باور وی اصلاً اینگونه نیست. یعنی علوم به‌طور کلی این‌گونه نیست که ما برایش دستور و روش بچینیم و بگوییم از آنجا که تابعی از روش بود پیشرفت کردند. لاری لائودن هم در برنامه پژوهش‌های فلسفه علم کاملاً مخالف روش است. وی مباحث مهمی را درباره روش مطرح می‌کند که فوق‌العاده مهم است. این کتاب علیه روش در فارسی ترجمه شده البته نقدهایی برای ترجمه‌اش صورت گرفته و ترجمه دقیقی نیست ولی در عین حال در جامعه ما علی‌رغم این‌که کتاب ترجمه شده ولی کم خوانده شده‌است. نه‌تنها کم خوانده شده بلکه بسیاری از کسانی که امروزه در باب علوم انسانی حرف می‌زنند کمتر تقربی به این دیدگاهی که در آنجا وجود دارد، پیدا کردند.

نکته سوم این‌که اگر از ما بپرسند با این وضع چگونه می‌توانیم در باب روش علوم انسانی حرف بزنیم و روش علوم انسانی چیست؟ شاید نقطه آغاز بحث ما بعد از آن مقدماتی که عنوان کردیم همین است. تعریف ما از روش چیست؟ و ما چه روشی را در علوم انسانی می‌توانیم در پیش بگیریم؟ آیا از کاستی‌ها و خطرات وحدت روشی آگاهی داریم؟ در علوم انسانی بومی یا اسلامی یا به‌طور کلی در علوم انسانی به‌طور مطلق در درون تکثر روشی می‌اندیشیم؟ می‌توانم تأکید کنم که تاکنون روش های متعددی در باب علوم انسانی در مغرب‌زمین بحث شده و در این بین در ایران تعداد قلیلی مورد توجه قرار گرفته‌است. مثلاً ما مدت‌های طولانی درون روش تاریخی‌انگاری (Historicism) که محوریت را به رهیافت و جریان تاریخی می‌داد، بودیم. زمانی که دیدگاه پدیدارشناسی شکل گرفت و تأکید بر غفلت‌ها و خطرات دیدگاه تاریخی‌انگاری کرد توانستیم اهمیت گذار از تاریخی‌انگاری و توجه به پدیدارشناسی را بیابیم. من البته معتقد هستم که ما هنوز در درون دیدگاه پدیدارشناسی هوسرل هستیم که تاحدی به رویکرد روان‌شناسی‌گروانه نزدیک است تا غیر هوسرلی. در درون نگاه پدیدارشناسی هوسرلی ما به روانشناسی‌گروی یا به بحث‌هایی مانند فردید داریم نزدیک می‌شویم؛ درحالی‌که آنجا بحثی که ما می‌کنیم کاملاً مخالف با نگاه‌های تاریخی‌گرایانه هست.

یک کتابی که به فارسی ترجمه شده مربوط به نورمن بلیکی است. ایشان کتابی دارند با عنوان پارادایم‌های پژوهش در علوم انسانی؛ وی در این اثر، ۱۲ روش را در علوم انسانی پیشنهاد می‌کند. ما بعضی از این ۱۲ روش را در ایران به‌عنوان لقلقه زبانی به‌کار می‌گیریم؛ مثلاً من خیلی‌ها را دیده‌ام که هیچ فهمی از دیدگاه هرمنوتیکی ندارند، درحالی‌که می‌گویند از روش هرمنوتیکی بهره جسته اند. اگر از آنها بپرسیم که روش هرمنوتیکی با روش فهمی و تفهمی یا روش هرمنوتیک واقع‌گرا با هرمنوتیک فلسفی و یا هرمنوتیک ساختارگرا با هرمنوتیک پدیدارشناسانه در اندیشه پل ریکور چه تفاوتی دارد، فهمی روشن از آن ندارند. بنابراین اگر ما بیاییم بررسی ای از روش‌های موجود در علوم انسانی به عمل آوریم و ببینیم  روش‌های علوم انسانی چیستند؟ ما می‌توانیم از دیدگاه‌های اثبات‌گرایی یعنی پوزیتیویسم، دیدگاه‌های سلبی‌گرایی، دیدگاه‌های تفهمی، زبانی، کارکردگرایی، ساختارگرایی، پدیدارشناسی، نظریه انتقادی، واقع‌گرایی یعنی رئالیسم، تاریخی‌گرایی، خردگرایی‌گرایی انتقادی و…. سخن بگوییم. اما این‌ه روش ها ریشه خیلی اندکی در جامعه ما دارند یعنی تا قبل از هانری کربن ما فهم دقیقی از دیدگاه پدیدارشناسی نداشتیم. درحالی‌که در ایران احمد فردید زودتر از کربن پدیده‌شناسی را در ترجمه اولیه فنومنولوژی مطرح کرده بود. در دوره اول ترجمه کرده بود پدیده‌شناسی و بعد پدیدارشناسی. او یک فهم مهمی را درباره نگاه‌های تاریخی بیان کرده بود که نگاه‌های تاریخی نمی‌تواند خرسند کننده باشد اما علی‌رغم این، ما زمانی پدیده‌شناسی را فهمیدیم که کربن به ایران آمده بود و درباره اسلام ایرانی و تشیع از منظر پدیدارشناسانه بحث کرده بود و به‌تدریج تفاوت‌های اساسی پدیدارشناسی هوسرلی و هایدگری را مورد توجه قرار دادیم؛ پس از آن دریافتیم که تفاوت بنیادین نگاه‌های تاریخ‌انگاری و پدیدارشناسی چیست. در باب روش علوم انسانی هم‌اکنون اگر نگاه کنیم ما به این پرسش که روش علوم انسانی چیست دو پاسخ متفاوت داده‌ایم. یک پاسخ همان بود که علم، علم هست، علم دیسیپلین و منطق خودش را دارد، شما نمی‌توانید در یک علمی بگویید که من علم را امری فرایندی متکاملی می‌دانم و این روشش هست و در دیگری بگویید که نه من علم را در یک فرایند طولانی با یک دیسیپلین متکاملی قرار نمی‌دهم. ادعا این است که هر جا شما نگاه کنید روش زاییده و مولود مسئله و موضوع علم هست. شما نمی‌توانید بگویید من دلبخواهی، قراردادی و اعتباری برای علم روشی را انتخاب می‌کنم، شما روش تاریخی انتخاب می‌کنید، من روش رئالیسم یا روش خردگرایی انتقادی را انتخاب می‌کنم. این دیدگاه در جامعه‌ ما کم‌وبیش وجود دارد که روش را موضوع علم انتخاب می‌کند و اگر این‌گونه باشد پس روش تابع و در اختیار شما نیست که شما بخواهید دست بزنید به این‌که دیگران در این باب این روش را انتخاب کرده‌اند و من به‌هیچ وجه این روش پدیدارشناسی را نمی‌پسندم. پس یک پاسخ این است که منطق پژوهش در باب علوم یکسان هست؛ یعنی هر علمی را درنظر بگیرید این تابع یک منطق واحدی است؛ لذا ما در باب روش باید روش یکسانی را در پیش بگیریم. این روش یکسان در تمام علوم هست و می‌تواند روشی عام و فراگیر باشد؛ در غیراین‌صورت اگر ما قائل به گسست‌ها در باب روش باشیم از منطق علم خارج شده‌ایم.

پاسخ دوم که بسیاری معتقد هستند که این پاسخ زمانی شکل گرفت که ما تفطنی به تفاوت‌های بنیادین علوم طبیعی و علوم انسانی پیدا کردیم یعنی از مناقشه اوایل سده نوزدهم به این‌سو ما التفات پیدا کردیم که ما دو دسته علوم داریم، یک دسته علومی داریم که علوم طبیعی هستند و یک دسته علومی داریم که علوم ghost یا روحی می باشند که ‌ علوم روحی (Geist Wissenschaften) به این معنا است که علوم فرهنگی، علومی معنوی و روحی هستند. اصلن این علوم دیسیپلین، قاعده و بنیادهایشان متفاوت هست. در این‌جا ما قائل شدیم به تفکیک روش. از آن زمان که ما قائل شدیم با دو دسته علوم سروکار داریم ما در این‌جا قائل به تفکیک روش شدیم. ما وقتی تفکیک روش را فهمیدیم عنوان کردیم که روش علوم انسانی روش متکثری هست، از این حیث نظریه تکثر روشی را در باب علوم انسانی مطرح کردیم.