برنامه‌ای با عنوان «فیلسوف فرهنگ» به‌منظور نکوداشت حکیم ابونصر محمدبن‌محمد فارابی (۲۵۹ تا ۳۳۹ ه. ق) روز سه شنبه شانزدهم اسفند در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان برگزار شد. استادان حسن بلخاری و قاسم پورحسن، سخنرانان این رویداد فلسفی بودند. قاسم پورحسن در این نشست درباره شعر و استعاره نزد فارابی در کتاب الحروف سخن گفت و حسن بلخاری موضوع تأملی در آرای فارابی در کتاب الحروف را واکاوی و بررسی نمود.

در این نشست، قاسم پورحسن، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی اظهار کرد:‌ در فصل بیست و دو الحروف، فارابی به دانش های عام می پردازد و در این فصل علاوه بر بررسی خطابه و فن شعر، چگونگی ظهور زبان و علم اللسان، و خط و نوشتار و الفاظ را شرح میدهد. خطابه (ریطوریقا) و شعر (بوطیقا) دو قسم از صناعتهای پنج گانه اند که فارابی به تفضیل یه شرح و اهمیت آن می پردازد. فارابی می گوید تمامی معانی معقول، ابتدا نزد ملت ها، حیث خطابی دارد و خطابه برخاسته از اندیشه ابتدایی است و قبل از هر دانشی پدید می آید. او می گوید انسانها به خطابه و شعر نیاز دارند. فارابی گوید تحولات دانش ها در سه مرحله طولانی صورت می گیرد: الف)دانش های عام مشتمل بر خطابه و شعر، روایت اخبار، زبانشناسی و خط؛ ب) دانش های نظری؛ ج) صناعت جدل و سفسطه و فلسفه.


وی بیان نمود که فارابی سه رساله، گرگیاس و فایدروس افلاطون و خطابه ارسطو را مورد بررسی قرار داده و بر رساله خطابه ارسطو شرح زده است. افلاطون در دو رساله گرگیاس و فایدروس دست به نکوهش خطابه زده و آنرا از حقیقت بی بهره می داند. سقراط خطاب به پولوس می گوید سخنوری عاری از دانایی و معرفت است. در رساله گرگیاس ، فن خطابه بشدت مورد طعن و نقد است. اما ارسطو در رساله ریطوریقا از موضع افلاطون فاصله می گیرد. در شعر نیز این تفاوت وجود دارد. فارابی هر دو موضع متفاوت را گزارش داده و بدان التفات کرده و نظر ارسطو را ترجیح داده است. فارابی ضمن نقد خطابه در عین حال می گوید برای تربیت جامعه و فضایل اهمیت دارد. بحث از شعر نزد فارابی اهمیت خاصی دارد و او مواجهه مهمی با شعر دارد. فارابی درک دقیقی از شعر داشته و گوید در سرشت آدمی تمایل به نظم و ترتیب وجود دارد.
پورحسن اظهار کرد که رساله فن شعر یا بوطیقا مهمترین اثر ادبی از ارسطو است که ناتمام مانده و قسمتی از آن از بین رفته است. ارسطو در ر ساله شعر و رساله خطابه به بررسی سخن پرداخته است. فارابی هر دو اثر را شرح کرده است. متی بن یونس قبل از فارابی این دو رساله را از سریانی به عربی ترجمه و شرح کرده است اما فارابی ترجمه های پیش از خود را دارای اشکال می داند و به ترجمه های متی و حنین بن اسحاق ایراد گرفته است.ترجمه یحیی بن عدی شاگرد فارابی تحت تاثیر شرح و تفسیر فارابی است. تلخیص و شرح ابن سینا بر رساله شعر ارسطو نیز آشکارا متاثر از شرح و تفسیر فارابی است.

فارابی بخوبی از اختلافات افلاطون و ارسطو در باب شعر و شاعری آگاهی دارد. نزد افلاطون شعر جایگاهی نداشته و شعر مردود و شاعران مطرودند. هر دو خیال و شعر را تهی از معرفت می دانند. افلاطون در کتاب دهم جمهوریت، هنرمندان و شاعران را در مرحله سوم دوری از حقیقت قرار می دهد. افلاطون، رساله مستقلی در شعر ندارد مطالب وی در کتاب دهم جمهوریت در رساله ایون -رساله ای بر ضّد شاعران- آمده است برخلاف ارسطو که رساله مستقل دارد.
فارابی دیدگاه افلاطون در باب شعر را نپذیرفته و دیدگاه خیال ارسطو را نیز رد می کند و آن را معرفتی برمی شمارد. فارابی خطابه و شعر را بنیان زبان می داند و کارکرد زبان را در پیوند با ایندو صناعت می داند. حتی فارابی می گوید ملتها به خطابه و شعر التفات می کردند تا به کمک آنها راویان خطابه ها و شعرها، حوادث را نقل کنند.
فارابی گوید سخنوران و شاعران، فصیحان و بلیغان ملت محسوب می شوند. فارابی حتی می گوید که سخنوران و شاعران در زمره حکیمان و تدبیرکنندگان ملت هستند. وی گوید این متفکران(خطیبان و شاعران) محل رجوع در باب زبان آن ملت بوده و امور نابسامان در باب زبان و الفاظ را اصلاح کرده و به سامان می بردند. اینان درباره آنچه سخن گفتن درباره شان در ابتدای وضع لغات، دشوار بوده اندیشیده و آنها را آسان ساختند. وضع و اصلاح زبان با این دو صناعت بود.

فارابی گوید در سخنان شعری، زیبایی و شکوهمندی و جلوه دادن امور را می بینیم.

افلاطون در باب دهم جمهوریت براین عقیده است که فیلسوف، سخن والا و استوار گوید اما شاعران سخنان والا نمی گویند. ولی فارابی گوید آنان زیبایی و والایی دارند. حتی در احصاء العلوم در باب شعر و تخیل گوید که برخی امور چنانند که تنها با کمک شعر و خیال، تحقق می یابد. فارابی اهمیت شاعران و سخنوران در مساله زبان را به تفضیل در الحروف و احصاء العلوم شرح داده و معتقد است بدون این دو صناعت، زبان تکامل پیدا نمی کرد. من در ادامه تفسیر و شرح فصل ۲۲ به مساله زبان پرداخته ام. بدین شرح که فارابی در الحروف از انتقال معنا در استعاره بجای انتقال یا جابجایی اسم سخن گفته است. وی استعاره را متعلق به دوره تطورِ تفکر انسان دانسته که در آن انسان قادر به فهم شباهت ها و تفاوت ها است. فارابی در الحروف، استعاره را گسترش معنا در زبان بیان کرده و استعاره توان و قدرت زبان است. وی معتقد است که استعاره تنوعی در کاربردهای زبانی ایجاد کرده و به زبان، فربگی و قدرت می بخشد که این دیدگاه فارابی متمایز از ارسطو است.

تا دوره جدید، استعاره را کژکارکردی زبانی یا انحراف از زبان صحیح می پنداشتند. استعاره بتمامه در حوزه بلاغی زبان طرح می شد و به وجه معرفتی استعاره یا قایل نبودند یا توجه نداشتند. تا پیش از سماکی استعاره در درون الفاظ قرار داشت و بتدریج به حوزه معنا شاید راهی پیدا کرد. فارابی معتقد است با توسع در سخن و گسترش مجاز، استعاره که خاص شعر و نیز خطابه است ظهور می یابد لذا استعاره را قدرت زبان دانست و آنرا گسترش زبانی- معنایی می داند. در اینجا با دو سوال مواجه می شویم نخست، آیا استعاره در فارابی، تطور زبانی است و شامل تحولات معنایی نیز می شود؟ دوم، چرا فارابی از وجه بلاغی استفاده در ارسطو فراتر می رود؟
گرچه تا پیش از ارسطو، تمثیل و تشبیه و وجوه میتوس سخن داریم مثل تمثیل ضدّ در رساله فایدون. اما ارسطو را باید آغاز بحث مستقل در باب استعاره دانست. ارسطو استعاره را در خطابه و شعر و در ذیل تشبیه بررسی می کند. فارابی نیز ابتدا استعاره را به خطابه و شعر محدود می کند و کاربرد استعاره را در شعر مهم می داند. اما با گذار به دوره عقلانیت، برهان جایگزین می شود.


شعر رودکی و استعاره و تشبیه امیر نصر بن نوح سامانی به ماه و سرو و بخارا را به آسمان و بوستان
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی

ارسطو در رساله طوبیقا، استعاره را همان تشبیه می داند(یا همچون تشبیه چون استعاره، تشبیه ناقص است). امروزه با حیث فلسفی زبان و استعاره روبرو هستیم. ارسطو گوید استعاره در فلسفه جایی ندارد. اما ارسطو تنها استعاره صوری را در فن خطابه و شعر بحث کرده و توجهی به استعاره مفهومی نداشته است. ادیبانی مانند خلیل بن احمد فراهیدی، سیبویه، ابوالعباس مبرّد، جاحظ، ابن السّرّاج، وجه ادبی – بلاغی استعاره را بررسی کردند و آنرا فقط آرایه دانستند. جاحظ در کتاب البیان و التبیین، استعاره را به دلالت بر معنای غیرحقیقی اطلاق می کند.

اما جرجانی در اسرار البلاغه به مناقشه کوفه و بصره و دیدگاه فارابی توجه داشته و گوید استعاره به زبان جان می بخشد.

فارابی در الحروف در باب استعاره از انتقال از معنی به معنی دیگر حرف زده و آنرا انتقال معنایی و مفهومی می داند. در دوره جدید، نیچه بر این اعتقاد است فلسفه بدون استعاره ممکن نیست و استعاره شالوده تفکر فلسفی است. در دوره جدید از استعاره صوری-زبانی به استعاره مفهومی – معنایی تحول صورت گرفته تا حدی که جرج لِیکاف گوید در استعاره می زییم.

لِیکاف و جانسون بیان می کنند که استعاره هایی که با آنها زندگی می کنیم که در دیدگاه ارسطویی در باب بلاغت، استعاره محدود به سخن و بلاغت بوده و اهمیت معرفتی زبان را آشکار نمی سازد. استعاره در رویکرد جدید از زبان فراتر رفته مشتمل بر زندگی، نظام معرفتی و معنا است. ما نمی توانیم بسیاری از مقاصد خود را بیان کنیم و اینجاست که اهمیت استعاره مفهومی را در دوره معاصر در می یابیم.

استعاره، محصول فرآیند پیچیده افکار و فرهنگ و زیست و تجربیات جوامع است.

لِیکاف بر این اعتقاد است که زبان، ذاتا استعاری است نه اینکه زبان را به مجازی و حقیقی تقسیم کنیم. تفکر با استعاره ممکن است لذا زبان استعاری بنیان اصلی سخن بوده و بدون استعاره، زبان، قدرت و گشودگی ندارد. دریدا، از مرگ استعاره سخن می گوید که منجر به مرگ فلسفه است. زبان بدون استعاره ممکن نیست. نیچه نیز معتقد است حقیقت، لشکر خروشانی از استعاره است. ریکور در باب استعاره بیان می کند که استعاره آن دسته از تجربه های ما را که بیان ناپذیرند بیان می کنند.

دکتر پورحسن در باب مناقشات نیچه، دریدا، ریکور و هایدگر بیان کرد که نیچه معتقد است که در باب زبان، ضرورت بازفهمی در باب زبان اهمیت داشته و پرسش کنیم که واژگان چیستند و نحوه وضع و کارکردشان چیست؟ میان الفاظ و معنا، رابطه ای ذاتی نیست. الفاظ تنها براساس نیاز، معنا می یابند و تابع اراده است. پیوندی میان زبان و واژگان و جهان نیست. وضع معانی برای الفاظ، استعاری و برخاسته از نیازها و زمینه های هر دوره است. ذات زبان استعاری است.
از منظرنیچه، نیازها سبب روی آوردن انسان به ساخت استعاره می شود. این نیاز می تواند میل غریزی، تمایلات هنری و خواست قدرت باشد. استعاره با تصویر آغاز می شود سپس کاملتر شده و به نیازهای برتر، یعنی هنر راه می یابد. اگر استعاره از منظر آرایه زبانی و وجه فلسفی مورد بررسی قرار گیرد، آنگاه، استعاره بنیان زبان و فکر است. زبان اساسا همان استعاره است.
ریکور در سال ۱۹۷۵ کتاب استعاره زنده را نوشت. استعاره را سویه آفریینده زبان می داند. درواقع، استعاره، تجربه های بیان ناپذیرها را بیان می کنند. در گفتگویی با کریستیان دلا کامپانی این سوال مطرح می شود که چرا استعاره بدین حد از اهمیت برخوردار است؟ از منظر ریکور، مدت ها نظریه بلاغی استعاره سلطه داشت لذا آن را یک زینت و آرایه سخن می دانستند اما من می گویم استعاره، پدیداری است یا آفریننده زبان است. با استعاره است که زبان به سوی تابیدگی می رود. استعاره به زبان امکان تعالی و تکامل می دهد.

زبان بی استعاره، خاموش است.

ارسطو، استعاره را تنها نوعی مجاز و وجه آرایه ای می دانست حتی زمانیکه آنرا در شعر بکار برده اند لذا معنای محدود استعاره را مدنظر داشته درحالیکه نزد ریکور، استعاره، زایش معنایی است. نقد دیدگاه کلاسیک در باب استعاره با نگارش کتاب استعاره و اندیشه در سال ۱۹۷۹ صورت می گیرد. این کتاب مجموعه مقالاتی است که توسط کمبریج چاپ شده است. اساس نقد بر عدم توجه به رویکرد فلسفی استعاره است. این کتاب مبنای نگارش اثر مهم لیکاف شده است.
استعاره مفهومی با تفکر و کنش نسبت داشته است. در این رویکرد استعاره محدود بر ساختار بلاغی و نحوی زبان نیست. در استعاره مفهومی با سه قسم استعاره هستی شناختی ، ساختاری و جهتی روبرو هستیم.