متفکران، مسئله شر را به دو گونه تبیین کردند: مسئله منطقی شر و شر به مثابه قرینهای علیه خداوند. در قسم نخست، دعوی ناسازگاری و مناقشه صدق میان شر و گزاره دینی درباره خداوند اصلیترین مسئله است؛ در حالی که در گونه دیگر، وجود شر را به حداقل به منزله نقضی علیه اعتقاد به خدا یا خلل در باور به مدعیات دینی تلقی میکنند. در این نوع، مناقشه مربوط به ناسازگاری مدعیات دینی نیست، بلکه پرستش در ناپذیرفتنی بودن آنهاست. نزاع اساسی مسئله شر در رویکرد منطقی است که دو مدعا را طرح میسازد، یکی فقدان عقلانیت باورهای دینی و دیگر ناسازگاری میان وجود شر و اعتقاد به خداوند قادر مطلق، عالم مطلق و خیر محض. منکران که بر رویکرد منطقی مسئله شر تأکید میورزند که دو باور مزبور یعنی وجود شر و خداوند قادر خیرخواه محض نمیتواند همزمان صادق و سازگار باشند. مولوی در مثنوی گرچه به نظام احسن عالم و قلیل یا کثیر بودن شر میپردازد و نه تنها وجود شر اندک و قلیل را میپذیرد، بلکه آن را همانند شرور اخلاقی که مبتنی بر اراده و اختیار انسان هاست، مجاز قلمداد میکند و در مقابل معتقد نیست که شر در عالم، شر اکثری است اما بنیاد اندیشه او بر پاسخ به تنافر یا تناقض احتمالی دو مدعای فوق متمرکز است. مولوی با طرح دو راهکار «خیرهای برتر» و «مسئله ابتلاء و امتحان عالم و آدم» براساس «شر طبیعی» و نیز «کمال یا زیبایی شناختی» میکوشد تا مسئله دشوار ناسازگاری وجود توأمان شر را پاسخ دهد. مولوی نشان میدهد که وجود همزمان شر و خدا به لحاظ منطقی، ممکن و سازگار است. مولوی پس از آن به دفاع مبتنی بر اختیار نیز میپردازد.